سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین ، باری الخلائق اجمعین ، و الصلاه و السلام علی‏ عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی‏القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : « ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون‏ فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک‏ هو الفوز العظیم 0 التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون‏ الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المومنین »( 1 ) . بحث ما درباره عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی است‏ . اولا بحث درباره اینست که آیا این عنصر در نهضت حسینی دخالت داشته‏ است یا نه ؟ و به عبارت دیگر آیا یکی از چیزهایی که امام حسین ( ع ) را وادار به این حرکت ونهضت کرد ، امر به معروف و نهی از منکر بود یا نه ؟ و ثانیا درجه‏ دخالت این عنصر در این نهضت چه اندازه است ؟ همه می‏دانیم که فلسفه عزاداری و تذکر امام حسین علیه السلام که به توصیه‏ ائمه اطهار سال به سال باید تجدید شود ، به خاطر آموزندگی آن است ، به‏ خاطر آن است که یک درس تاریخی بسیار بزرگ است . برای اینکه یک درس‏ را انسان مورد استفاده خودش قرار بدهد ، اول باید آن درس را بفهمد و حل‏ کند . امشب من درباره مجموع عناصری که در نهضت حسینی موثر بوده‏اند به طور اجمال بحث می‏کنم ، سپس درباره امر به معروف و نهی از منکر که عنصر اصلی این نهضت است ، بحث بیشتر و مبسوط تر و مشروح تری می‏کنم . در نهضت حسینی عوامل متعددی دخالت داشته است ، و همین امر سبب شده‏ است که این حادثه با اینکه از نظر تاریخی و وقایع سطحی ، طول و تفصیل‏ زیادی ندارد ، از نظر تفسیری و از نظر پی بردن و به ماهیت این واقعه‏ بزرگ تاریخی ، بسیار بسیار پیچیده باشد . یکی از علل اینکه تفسیرهای‏ مختلفی درباره این حادثه شده و احیانا سوء استفاده‏هایی از این حادثه عظیم‏ و بزرگ شده است ، پیچیدگی این داستان است از نظر عناصری که در به وجود آمدن این حادثه موثر بوده‏اند . ما در این حادثه به مسائل زیادی بر می‏خوریم : در یک جا سخن از بیعت خواستن از امام حسین و امتناع امام از بیعت کردن است . در جای دیگر دعوت مردم کوفه از امام و پذیرفتن امام‏ این دعوت راست . در جای دیگر ، امام به طور کلی بدون توجه به مسئله‏ بیعت خواستن و امتناع از بیعت وبدون اینکه اساسا توجهی به این مسئله بکند که مردم کوفه از او بیعت‏ خواسته‏اند ، او را دعوت کرده‏اند یا نکرده‏اند ، از اوضاع زمان و وضع‏ حکومت وقت ، انتقاد می کند ، شیوع فساد را متذکر می‏شود ، تغییر ماهیت‏ اسلام را یادآوری می‏کند ، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بیان‏ می‏نماید ، و آنوقت می‏گوید وظیفه یک مرد مسلمان این است که در مقابل‏ چنین حوادثی ساکت نباشد . در این مقام می‏بینیم امام نه سخن از بیعت می‏آورد و نه سخن از دعوت . نه سخن از بیعتی که یزید از او می‏خواهد ، و نه سخن از دعوتی که مردم کوفه‏ از او کرده‏اند . قضیه از چه قرار است ؟ آیا مسئله ، مسئله بیعت بود ؟ آیا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آیا مسئله ، مسئله اعتراض و انتقاد و یا شیوع منکرات بود ؟ کدامیک از این قضایا بود ؟ این مسئله را ما بر چه‏ اساسی توجیه کنیم ؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بینی میان عصر امام یعنی‏ دوره یزید با دوره‏های قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاویه که امام حسن‏ علیه السلام با معاویه صلح کرد ولی امام حسین علیه السلام به هیچ وجه سر صلح با یزید نداشت و چنین صلحی را جایز نمی‏شمرد . حقیقت مطلب این است که همه این عوامل ، موثر و دخیل بوده است . یعنی همه این عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه این عوامل عکس‏العمل‏ نشان داده است . پاره‏ای از عکس العملها و عملهای امام بر اساس امتناع‏ از بیعت است ، پاره‏ای از تصمیمات امام بر اساس دعوت مردم کوفه است‏ وپاره‏ای بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهایی که در آن زمان به هر حال‏ وجود داشته است . همه این عناصر ، در حادثه کربلا که مجموعه‏ای است از عکس العملها و تصمیماتی که از طرف وجود مقدس اباعبدالله علیه السلام‏ اتخاذ شده دخالت داشته است . ابتدا درباره مسئله بیعت بحث می‏کنیم که این عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بیعت خواهی چه عکس العملی نشان داد و تنها بیعت خواستن‏ برای امام چه وظیفه‏ای ایجاب می‏کرد ؟ همه شنیده‏ایم که معاویه بن ابی سفیان با چه وضعی به حکومت و خلافت‏ رسید . بعد از آنکه اصحاب امام حسن علیه السلام آنقدر سستی نشان دادند ، امام حسن یک قرارداد موقت با معاویه امضاء می‏کند نه بر اساس خلافت و حکومت معاویه ، بلکه بر این اساس که معاویه اگر می‏خواهد حکومت کند برای مدت محدودی حکومت کند و بعد از آن مسلمین باشند و اختیار خودشان ، و آن کسی را که صلاح می‏دانند ، به خلافت انتخاب کنند ، و به عبارت دیگر به دنبال آن کسی که تشخیص می‏دهند [ صلاحیت خلافت را دارد ] و از طرف‏ پیغمبر اکرم منصوب شده است ، بروند . تا زمان معاویه مسئله حکومت و خلافت ، یک مسئله موروثی نبود ، مسئله‏ای بود که درباره آن تنها دو طرز فکر وجود داشت . یک طرز فکر این بود که خلافت ، فقط و فقط شایسته کسی‏ است که پیغمبر به امر خدا او را منصوب کرده باشد . و فکر دیگر این بود که مردم حق دارند خلیفه‏ای برای خودشان انتخاب کنند . به هر حال این مسئله در میان نبود که یک خلیفه تکلیف مردم را برای‏ خلیفه بعدی معین کند ، برای خود جانشین معین کند ، او هم برای خود جانشین‏ معین کند و . . . و دیگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پیغمبر باشد و نه‏ مسلمین در انتخاب او دخالتی داشته باشند . یکی از شرایطی که امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولی معاویه صریحا به آن عمل نکرد ( مانند همه شرایط دیگر ) بلکه امام حسن را مخصوصا با مسمومیت کشت و از بین برد که دیگر موضوعی برای این ادعا باقی نماند و به اصطلاح مدعی در کار نباشد ، همین‏ بود که معاویه حق ندارد تصمیمی برای مسلمین بعد از خودش بگیرد ، خودش‏ هر مصیبتی برای دنیای اسلام هست ، هست ، بعد دیگر اختیار با مسلمین باشد و به هر حال اختیار با معاویه نباشد . اما تصمیم معاویه از همان روزهای‏ اول این بود که نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخین ، کاری کند که خلافت را به شکل سلطنت در آورد . ولی خود او احساس می‏کرد که این کار فعلا زمینه مساعدی ندارد . درباره این مطلب زیاد می‏اندیشید و با دوستان خاص خود در میان می‏گذاشت ولی جرات اظهار آن را نداشت و فکر نمی‏کرد که این مطلب عملی شود . آنطوری که مورخین نوشته‏اند کسی که او را به این کار تشجیع کرد و مطمئن‏ ساخت که این کار عملی است ، مغیره بن شعبه بود ، آن هم به خاطر طمعی که‏ به حکومت کوفه بسته بود . قبلا حاکم و والی کوفه بود ، از اینکه معاویه‏ او را معزول کرده بود ، ناراحت بود . او از نقشه کش‏ها و زیرکها و به‏ اصطلاح از دهات عرب است . برای اینکه دو مرتبه به حکومت کوفه برگردد نقشه‏ای‏ کشید ، به این صورت که رفت به شام و به یزید بن معاویه گفت : نمی‏دانم‏ چرا معاویه درباره تو کوتاهی می‏کند ، دیگر معطل چیست ؟ چرا ترا به عنوان‏ جانشین خودش به مردم معرفی نمی‏کند ؟ یزید گفت : پدرم فکر می‏کند که این‏ قضیه عملی نیست . گفت : نه ، عملی است . شما از کجا بیم دارید ؟ فکر می‏کنید مردم کجا عمل نخواهند کرد ؟ هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت‏ می‏کنند ، و از آنها نگرانی نیست . اما مردم مدینه ، اگر فلان کس را به‏ آنجا بفرستید او این وظیفه را انجام می‏دهد . از همه جا مهمتر و خطرناکتر عراق ( کوفه ) است ، این هم به عهده من . یزید نزد معاویه می‏رود و می‏گوید مغیره چنین سخنی گفته است . معاویه‏ مغیره را می‏خواهد . او با چرب زبانی و با منطق قویی که داشت توانست‏ معاویه را قانع کند که زمینه آماده است و کار کوفه را که از همه سختتر و مشکلتر است خودم انجام می‏دهم . معاویه هم دو مرتبه برای او ابلاغ صادر کرد که به کوفه برگردد . ( البته این جریان بعد از وفات امام مجتبی علیه‏ السلام و در سالهای آخر عمر معاویه است ) . جریانهایی دارد . مردم کوفه و مدینه قبول نکردند . معاویه مجبور شد که به مدینه برود . روسای اهل مدینه‏ ، یعنی کسانی که مورد احترام مردم بودند ، حضرت امام حسین علیه السلام ، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را خواست . با چرب زبانی کوشید تا به‏ عنوان اینکه مصلحت اسلام فعلا اینطور ایجاب می‏کند که حکومت ظاهری در دست یزید باشد ولی کار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد ، شما بیائید فعلا بیعت کنید ، عملا زمام امور در دست شما باشد ، آنها را قانع‏ کند . ولی آنها قبول نکردند و این کار آنطور که معاویه می‏خواست عملی نشد . بعد با نیرنگی در مسجد مدینه می‏خواست به مردم چنین وانمود کند که آنها حاضر شدند و قبول کردند ، که آن نیرنگ هم نگرفت . معاویه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش یزید بود و نصایحی به او کرد . گفت : تو برای بیعت گرفتن ، با عبدالله بن زبیر آنطور رفتار کن ، با عبدالله بن عمر آنطور رفتار کن ، با حسین بن علی علیه السلام اینگونه‏ رفتار کن . مخصوصا دستور داد با امام حسین ( ع ) با رفق و نرمی زیادی‏ رفتار کند . گفت : او فرزند پیغمبر است ، مکانت عظیمی در میان مسلمین‏ دارد ، و بترس از اینکه با حسین بن علی با خشونت رفتار کنی . معاویه‏ کاملا پیش بینی می‏کرد که اگر یزید با امام حسین با خشونت رفتار کند و دست خود را به خون او آلوده سازد ، دیگر نخواهد توانست خلافت کند و خلافت از خاندان ابوسفیان بیرون خواهد رفت . معاویه مرد بسیار زیرکی بود ، پیش بینی‏های او مانند پیش‏بینی‏های هر سیاستمدار دیگری غالبا خوب از آب درمی‏آمد . یعنی خوب می‏فهمید و خوب می‏توانست پیش بینی کند . برعکس ، یزید ، اولا جوان بود ، و ثانیا مردی بود که از اول در زی‏ بزرگزادگی و اشرافزادگی و شاهزادگی بزرگ شده بود ، با لهو و لعب انس‏ فراوانی داشت ، سیاست را واقعا درک نمی‏کرد ، غرور جوانی و ریاست‏ داشت ، غرور ثروت و شهوت داشت . کاری کرد که در درجه اول به زیان خاندان ابوسفیان تمام شد ، و این خاندان بیش از همه در این قضیه باخت . اینها که هدف معنوی نداشتند و جز به حکومت و سلطنت به چیز دیگری فکر نمی‏کردند ، آن را هم از دست‏ دادند . حسین بن علی علیه السلام کشته شد ، ولی به هدفهای معنوی خودش‏ رسید در حالی که خاندان ابوسفیان به هیچ شکل به هدفهای خودشان نرسیدند . بعد از اینکه معاویه در نیمه ماه رجب سال شصتم می‏میرد ، یزید به حاکم‏ مدینه که از بنی امیه بود نامه‏ای می‏نویسد و طی آن موت معاویه را اعلام‏ می‏کند و می‏گوید از مردم برای من بیعت بگیر . او می‏دانست که مدینه مرکز است و چشم همه به مدینه دوخته شده . در نامه خصوصی دستور شدید خودش را صادر می‏کند ، می‏گوید حسین بن علی را بخواه و از او بیعت بگیر ، و اگر بیعت نکرد ، سرش را برای من بفرست . بنابراین یکی از چیزهایی که امام حسین با آن مواجه بود تقاضای بیعت با یزید بن معاویه اینچنینی بود که گذشته از همه مفاسد دیگر ، دو مفسده در بیعت با این آدم بود که حتی در مورد معاویه وجود نداشت . یکی اینکه‏ بیعت با یزید ، تثبیت خلافت موروثی از طرف امام حسین بود . یعنی مسئله‏ خلافت یک فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثی مطرح بود . مفسده دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود که وضع آن زمان را از هر زمان‏ دیگر متمایز می‏کرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت . معاویه و بسیاری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری‏ بودند ، ولی یک مطلب را کاملا درک می‏کردند ، و آن اینکه می‏فهمیدند که‏ اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقی بماند ، باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی‏ را رعایت کنند ، شئون اسلامی را حفظ کنند . این را درک می‏کردند که اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . می‏دانستند که صدها میلیون جمعیت از نژادهای مختلف چه در آسیا ، چه در آفریقا و چه در اروپا که در زیر حکومت واحد در آمده‏اند و از حکومت شام یا بغداد پیروی می‏کنند ، فقط به‏ این دلیل است که اینها مسلمانند ، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال‏ خلیفه را یک خلیفه اسلامی می‏دانند ، و الا اولین روزی که احساس کنند که‏ خلیفه خود بر ضد اسلام است ، اعلام استقلال می‏کنند . چه موجبی داشت که مثلا مردم خراسان ، شام و سوریه ، مردم قسمتی از آفریقا ، از حاکم بغداد یا شام اطاعت کنند ؟ دلیلی نداشت . و لهذا خلفایی که عاقل ، فهمیده و سیاستمدار بودند این را می‏فهمیدند که مجبورند تا حدود زیادی مصالح اسلام را رعایت کنند . ولی یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت ، آدم متهتکی بود ، آدم هتاکی بود ، خوشش می‏آمد به مردم و اسلام بی‏اعتنایی کند ، حدود اسلامی را بشکند . معاویه هم شاید شراب می‏خورد ( اینکه می‏گویم شاید ، از نظر تاریخی است ، چون یادم نمی‏آید ، ممکن است‏ کسانی با مطالعه تاریخ ، موارد قطعی پیدا کنند ( 1 " ولی هرگز تاریخ‏ نشان نمی‏دهد که معاویه در یکمجلس علنی شراب خورده باشد یا در حالتی که مست است وارد مجلس شده‏ باشد ، در حالی که این مرد علنا در مجلس رسمی شراب می‏خورد ، مست لایعقل‏ می‏شد و شروع می‏کرد به یاوه سرایی . تمام مورخین معتبر نوشته‏اند که این‏ مرد ، میمون باز و یوز باز بود . میمونی داشت که به آن کنیه اباقیس‏ داده بود و او را خیلی دوست می‏داشت . چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگ شده بود ، اخلاق بادیه نشینی داشت ، با سگ و یوز و میمون انس و علاقه بالخصوصی داشت . مسعودی در مروج الذهب می‏نویسد : " میمون را لباسهای حریر و زیبا می‏پوشانید و در پهلو دست خود بالاتر از رجال کشوری و لشکری می‏نشاند ! " اینست که امام حسین ( ع ) فرمود : « و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه‏ براع مثل یزید » ( 1 ) . میان او و دیگران تفاوت وجود داشت . اصلا وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود . برای چنین شخصی از امام حسین ( ع ) بیعت‏ می‏خواهند ! امام از بیعت امتناع می‏کرد و می‏فرمود : من به هیچ وجه بیعت‏ نمی‏کنم . آنها هم به هیچ وجه از بیعت خواستن صرف نظر نمی کردند . این یک عامل و جریان بود : تقاضای شدید که ما نمی‏گذاریم شخصیتی چون تو بیعت نکند . ( آدمی که بیعت نمی‏کند یعنی من در مقابل این حکومت تعهدی‏ ندارم ، من معترضم . ) به هیچ وجه حاضر نبودند که امام حسین علیه السلام بیعت نکند و آزادانه در میان مردم راه برود . این بیعت نکردن را خطری برای رژیم‏ حکومت خودشان می‏دانستند . خوب هم تشخیص داده بودند و همین طور هم بود . بیعت نکردن امام یعنی معترض بودن ، قبول نداشتن ، اطاعت یزید را لازم‏ نشمردن ، بلکه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها می‏گفتند باید بیعت‏ کنید ، امام می‏فرمود بیعت نمی‏کنم . حال در مقابل این تقاضا ، در مقابل‏ این عامل ، امام چه وظیفه‏ای دا رند ؟ بیش از یک وظیفه منفی ، وظیفه‏ دیگری ندارند : بیعت نمی‏کنم . حرف دیگری نیست . بیعت می‏کنید ؟ خیر . اگر بیعت نکنید کشته می‏شوید ! من حاضرم کشته شوم ولی بیعت نکنم . در اینجا جواب امام فقط یک " نه " است . حاکم مدینه که یکی از بنی امیه بود امام را خواست . ( البته باید گفت‏ گر چه بنی امیه تقریبا همه ، عناصر ناپاکی بودند ولی او تا اندازه‏ای با دیگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدینه ( مسجد پیغمبر ) بودند . عبدالله بن زبیر هم نزد ایشان بود . مامور حاکم از هر دو دعوت کرد نزد حاکم بروند و گفت حاکم صحبتی با شما دارد . گفتند تو برو بعد ما می‏آئیم . عبدالله بن زبیر گفت : در این‏ موقع که حاکم ما را خواسته است شما چه حدس می‏زنید ؟ امام فرمود : ²اظن ان طاغیتهم قد هلک ،» فکر می‏کنم فرعون اینها تلف شده و ما را برای‏ بیعت می‏خواهد . عبدالله بن زبیر گفت خوب حدس زدید ، من هم همین طور فکر می‏کنم ، حالا چه می‏کنید ؟ امام فرمود من می‏روم . تو چه می‏کنی ؟ حالا ببینم‏ . عبدالله بن زبیر شبانه از بیراهه به مکه فرار کرد و در آنجا متحصن شد . امام علیه السلام رفت ، عده‏ای از جوانان بنی‏هاشم را هم با خود برد و گفت‏ شما بیرون بایستید ، اگر فریاد من بلند شد ، بر یزید تو ، ولی تا صدای من‏ بلند نشده داخل نشوید . مروان حکم ، این اموی پلید معروف که زمانی حاکم‏ مدینه بود آنجا حضور داشت ( 1 ) . حاکم نامه علنی را به اطلاع امام رساند . امام فرمود : چه می‏خواهید ؟ حاکم شروع کرد با چرب زبانی صحبت کردن . گفت مردم با یزید بیعت کرده‏اند ، معاویه نظرش چنین بوده است ، مصلحت‏ اسلام چنین ایجاب می‏کند . . . خواهش می‏کنم شما هم بیعت بفرمائید ، مصلحت اسلام در این است . بعد هر طور که شما امر کنید اطاعت خواهد شد . تمام نقائصی که وجود دارد مرتفع می‏شود . امام فرمود : شما برای چه از من‏ بیعت می‏خواهید ؟ برای مردم می‏خواهید . یعنی برای خدا که نمی‏خواهید . از این جهت که آیا خلافت شرعی است یا غیر شرعی ، و من بیعت کنم تا شرعی‏ باشد که نیست . بیعت می‏خواهید که مردم دیگر بیعت کنند . گفت بله . فرمود پس بیعت من در این اتاق خلوت که ما سه نفر بیشتر نیستیم برای‏ شما چه فایده‏ای د ارد ؟ حاکم گفت راست می‏گوید باشد برای بعد . امام‏ فرمود من باید بروم . حاکمگفت بسیار خوب ، تشریف ببرید . مروان حکم گفت چه می‏گویی ؟ ! اگر از اینجا برود معنایش اینست که بیعت نمی‏کنم . آیا اگر از اینجا برود بیعت خواهد کرد ؟ ! فرمان خلیفه را اجرا کن . امام گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محکم به زمین کوبید . فرمود : تو کوچکتر از این‏ حرفها هستی . سپس بیرون رفت و بعد از آن ، سه شب دیگر هم در مدینه ماند . شبها سر قبر پیغمبر اکرم می‏رفت و در آنجا دعا می‏کرد . می‏گفت خدایا راهی جلوی من‏ بگذار که رضای تو در آن است . در شب سوم ، امام سر قبر پیغمبر اکرم ( 1 ) می‏رود ، دعا می‏کند و بسیار می‏گرید و همانجا خوابش می‏برد . در عالم رویا پیغمبر اکرم را می‏بیند ، خوابی می‏بیند که برای او حکم الهام ووحی را داشت . حضرت فردای آنروز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه‏ نه از بی راهه به طرف مکه رفت . بعضی از همراهان عرض کردند : یا بن‏ رسول الله ! لو تنکبت الطریق الا عظم بهتر است شما از شاهراه نروید ، ممکن است مامورین حکومت ، شما را برگردانند ، مزاحمت ایجاد کنند ، زد و خوردی صورت گیرد . ( یک روح شجاع ) ، یک روح قوی هرگز حاضر نیست‏ چنین کاری کند . ) فرمود : من دوست ندارم شکل یک آدم یاغی و فراری را به خود بگیرم ، از همین شاهراه می‏روم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد . به هر حال مسئله اول و عامل اول در حادثه حسینی که هیچ شکی در آن‏ نمی‏شود کرد مسئله بیعت است ، بیعت برای یزید که به نص قطعی تاریخ ، از امام حسین ( ع ) می‏خواستند . یزید در نامه خصوصی خود چنین می‏نویسد : خذ الحسین بالبیعه اخذا شدیدا ، ( 1 ) حسین را برای بیعت گرفتن محکم‏ بگیرد و تابعیت نکرده رها نکن . امام حسین هم شدیدا در مقابل این تقاضا ایستاده بود و به هیچ وجه حاضر به بیعت با یزید نبود ، جوابش نفی بود و نفی . حتی در آخرین روزهای عمر امام حسین که در کربلا بودند ، عمر سعد آمد و مذاکراتی با امام کرد . در نظر داشت با فکری امام را به صلح با یزید وادار کند . البته صلح هم جز بیعت چیز دیگری نبود . امام حاضر نشد . از سخنان امام که در روز عاشورا فرموده‏اند کاملا پیداست که بر حرف روز اول‏ خود همچنان باقی بوده‏اند : « لا ، و الله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید » ( 1 ) ، نه ، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم‏ داد . هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد . حتی در همین شرایطی که امروز قرار گرفته‏ام و می‏بینم کشته شدن خودم را ، کشته شدن عزیزانم را ، کشته شدن‏ یارانم را ، اسارت خاندانم را ، حاضر نیستم با یزید بیعت کنم . این عامل از کی وجود پیدا کرد ؟ از آخر زمان معاویه ، و شدت و فوریت‏ آن بعد از مردن معاویه و به حکومت رسیدن یزید بود . عامل دوم مسئله دعوت بود . شاید در بعضی کتابها خوانده باشید مخصوصا در این کتابهای به اصطلاح تاریخی که به دست بچه‏های مدرسه می‏دهند . می‏نویسند که در سال شصتم هجرت ، معاویه مرد ، بعد مردم کوفه از امام‏ حسین دعوت کردند که آن حضرت را به خلافت انتخاب کنند . امام حسین به‏ کوفه آمد ، مردم کوفه غداری و بی‏وفایی ک ردند ، ایشان را یاری نکردند ، امام حسین کشته شد ! انسان وقتی این تاریخها را می‏خواند فکر می‏کند امام‏ حسین مردی بود که در خانه خودش راحت نشسته بود ، کاری به کار کسی‏ نداشت و درباره هیچ موضوعی هم فکر نمی‏کرد ، تنها چیزی که امام را از جا حرکت داد ، دعوت مردم کوفه بود ! در صورتی که امام حسین در آخر ماه‏ رجب که اوایل حکومت یزید بود ، برای امتناع از بیعت از مدینه خارج‏ می‏شود و چون مکه ، حرم امن الهی است و در آنجا امنیت بیشتری وجود دارد و مردم مسلمان احترام بیشتری برای آنجا قائل هستند و دستگاه حکومت هم مجبور است نسبت‏ به مکه احترام بیشتری قائل شود ، به آنجا می‏رود ( روزهای اولی است که‏ معاویه از دنیا رفته و شاید هنوز خبر مردن او به کوفه نرسیده ) ، نه تنها برای اینکه آنجا مأمن بهتری است بلکه برای اینکه مرکز اجتماع بهتری است‏ . در ماه رجب و شعبان که ایام عمره است ، مردم از اطراف و اکناف به‏ مکه می‏آیند و بهتر می‏توان آنها را ارشاد کرد و آگاهی داد . بعد موسم حج‏ فراهم می‏رسد که فرصت مناسبتری برای تبلیغ است . بعد از حدود دو ماه‏ نامه‏های مردم کوفه می‏رسد . نامه‏های مردم کوفه به مدینه نیامده ، و امام‏ حسین نهضتش را از مدینه شروع کرده است . نامه‏های مردم کوفه در مکه به‏ دست امام حسین رسید ، یعنی وقتی که امام تصمیم خود را بر امتناع از بیعت گرفته بود و همین تصمیم ، خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود . ( خود امام و همه می‏دانستند که نه اینها از بیعت گرفتن دست بر می‏دارند و نه امام حاضر به بیعت است ) بنابر این دعوت مردم کوفه عامل اصلی در این نهضت نبود بلکه عامل فرعی بود ، و حداکثر تاثیری که برای دعوت مردم‏ کوفه می‏توان قائل شد این است که این دعوت از نظر مردم و قضاوت تاریخ‏ در آینده فرصت به ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد . کوفه ایالت بزرگ و مرکز ارتش اسلامی بود ( 1 ) . این شهر که در زمان‏ عمر بن الخطاب ساخته شده ، یک شهر لشکرنشین بود و نقش بسیار موثری در سرنوشت کشورهای اسلامی داشت و اگر مردم کوفه در پیمان خود باقی می‏ماندند احتمالا امام حسین علیه‏السلام موفق می‏شد . کوفه آنوقت را با مدینه با مکه آنوقت نمی‏شد مقایسه کرد ، با خراسان‏ آنوقت هم نمی‏شد مقایسه کرد ، رقیب آن فقط شام بود . حداکثر تاثیر دعوت‏ مردم کوفه ، در شکل این نهضت بود یعنی در این بود که امام حسین از مکه‏ حرکت کند و آنجا را مرکز قرار ندهد ( البته خود مکه اشکالاتی داشت و نمی‏شد آنجا را مرکز قرار داد . ) ، پیشنهاد ابن عباس را برای رفتن به‏ یمن و کوهستانهای آنجا را پناهگاه قرار دادن ، نپذیرد ، مدینه جدش را مرکز قرار ندهد ، بیاید به کوفه . پس دعوت مردم کوفه در یک امر فرعی‏ دخالت داشت ، در اینکه این نهضت و قیام در عراق صورت گیرد ، والا عامل‏ اصلی نبود . وقتی امام در بین راه به سر حد کوفه می‏رسد با لشکر حر مواجه می‏شود . به‏ مردم کوفه می‏فرماید : شما مرا دعوت کردید . اگر نمی‏خواهید بر می‏گردم . معنایش این نیست که بر می‏کردم و با یزید بیعت می‏کنم و از تمام حرفهایی‏ که در باب امر به معروف و نهی از منکر ، شیوع فسادها و وظیفه مسلمان در این شرایط گفته‏ام ، صرف نظر می‏کنم ، بیعت کرده و در خانه خود می‏نشینم و سکوت می‏کنم . خیر ، من این حکومت را صالح نمی‏دانم و برای خود وظیفه‏ای‏ قائل هستم . شما مردم کوفه مرا دعوت کردید ، گفتید : " ای حسین ! ترا در هدفی که دارای یاری می‏دهیم ، اگر بیعت نمی‏کنی ، نکن . تو به عنوان‏ امر به معروف و نهی از منکر اعتراض داری ، قیام کرده‏ای ، ما ترا یاری می‏کنیم . " من هم آمده‏ام سراغ‏ کسانی که به من وعده یاری داده‏اند . حال می‏گوئید مردم کوفه به وعده‏ خودشان عمل نمی‏کنند ، بسیار خوب ما هم به کوفه نمی‏رویم ، بر می‏گردیم به‏ جایی که مرکز اصلی خودمان است . به مدینه یا حجاز یا مکه می‏رویم تا خدا چه خواهد . به هر حال ما بیعت نمی‏کنیم ولو بر سر بیعت کردن کشته شویم . پس حداکثر تاثیر این عامل یعنی دعوت مردم کوفه این بوده که امام را از مکه بیرون بکشاند ، و ایشان به طرف کوفه بیایند . البته نمی‏خواهم بگویم که واقعا اگر اینها دعوت نمی‏کردند ، امام قطعا در مدینه یا مکه می‏ماند ، نه ، تاریخ نشان می‏دهد که همه اینها برای امام‏ محذور داشته است . مکه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهری وضع بهتری‏ نسبت به کوفه نداشت . قرائن زیادی در تاریخ هست که نشان می‏دهد اینها تصمیم گرفته بودند که چون امام بیعت نمی‏کند ، در ایام حج ایشان را از میان بردارند . تنها نقل " طریحی " نیست ، دیگران هم نقل کرده‏اند که‏ امام از این قضیه آگاه شد که اگر در ایام حج در مکه بماند ممکن است در همان حال احرام که قاعده کسی مسلح نیست ، مامورین مسلح بنی امیه خون او را بریزند ، هتک خانه کعبه شود ، هتک حج و هتک اسلام شود . دو هتک : هم فرزند پیغمبر ، در حال عبادت ، در حریم خانه خدا کشته شود ، و هم‏ خونش هدر رود . بعد شایع کنند که حسین بن علی با فلان شخص اختلاف جزئی‏ داشت و او حضرت را کشت و قاتل هم خودش را مخفی کرد ، و در نتیجه خون‏ امام به هدر رود . امام در فرمایشات خود به این موضوع اشاره کرده‏اند . در بین راه که می‏رفتند ، شخصی از امام پرسید : چرا بیرون آمدی‏ ؟ معنی سخنش این بود که تو در مدینه جای امنی داشتی ، آنجا در حرم جدت‏ ، کنار قبر پیغمبر کسی متعرض نمی‏شد . یا در مکه می‏ماندی کنار بیت الله‏ الحرام . اکنون که بیرون آمدی برای خودت خطر ایجاد کردی . فرمود : اشتباه می‏کنی ، من اگر در سوراخ یک حیوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند کرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند . اختلاف من با آنها اختلاف آشتی پذیری نیست . آنها از من چیزی می‏خواهند که من به هیچ وجه‏ حاضر نیستم زیر بار آن بروم . من هم چیزی می‏خواهم که آنها به هیچ وجه‏ قبول نمی‏کنند . عامل سوم امر به معروف است . این نیز نص کلام خود امام است . تاریخ‏ می‏نویسد : محمد ابن حنفیه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود ، معیوب بود ، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شرکت نکرد . امام وصیتنامه‏ای‏ می‏نویسد و آن را به او می‏سپارد : « هذا ما اوصی به الحسین بن علی اخاه‏ محمدا المعروف بابن الحنفیه » . در اینجا امام جمله‏هایی دارد : حسین به‏ یگانگی خدا ، به رسالت پیغمبر شهادت می‏دهد . ( چون امام می‏دانست که‏ بعد عده‏ای خواهند گفت حسین از دین جدش خارج شده است ) . تا آنجا که‏ راز قیام خود را بیان می‏کند : « انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امه جدی ، ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره‏ جدی و ابی علی بن ابی‏طالب علیه السلام » ( 1 ) . دیگر در اینجا مسئله دعوت اهل کوفه وجود ندارد . حتی مسئله امتناع از بیعت را هم مطرح نمی‏کند . یعنی غیر از مسئله بیعت خواستن و امتناع من‏ از بیعت ، مسئله دیگری وجود دارد . اینها اگر از من بیعت هم نخواهند ، ساکت نخواهم نشست . مردم دنیا بدانند : « ما خرجت اشرا و لا بطرا » ، حسین بن علی ، طالب جاه نبود ، طالب مقام و ثروت نبود ، مردم مفسد و اخلالگری نبود ، ظالم و ستمگر نبود ، او یک انسان مصلح بود . « و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی » . . . « الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله ، و هیهات منا الذله یابی الله ذلک لنا و رسوله و المومنون و حجور طالبت و طهرت » ( 1 ) . این روح از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسین بن علی علیه السلام‏ متجلی بود . به قول خودش جزء خون و حیاتش شده بود . امکان نداشت از حسین جدا شود . در لحظات آخر [ حیات ] اباعبدالله ، وقتی در آن گودی‏ قتلگاه افتاده است و قدرت حرکت کردن ندارد ، قدرت جنگیدن با دشمن‏ ندارد ، قدرت ایستادن بر سر پا ندارد و به زحمت می‏تواند حرکت کند ، باز می‏بینیم از سخن حسین غیرت می‏جهد ، عزت تجلی می‏کند ، بزرگواری پیدا می‏شود . لشکر می‏خواهند سر مقدسش را از بدن جدا کنند ولی شجاعت و هیبت‏ سابق اجازه نمی‏دهد . بعضیها می‏گویند نکند حسین حیله جنگی بکار برده که‏ اگر کسی نزدیک شد حمله کند و در مقابل حمله او کسی تاب مقاومت ندارد ، نقشه‏ پلید و نامردانه‏ای می‏کشند ، می‏گویند اگر به سوی خیمه‏هایش حمله کنیم او طاقت نمی‏آورد . امام حسین افتاده است . من نمی‏توانم آن حالت ابا عبدالله را مجسم بکنم . لشکر به طرف خیام حرمش حمله می‏کند . یک نفر فریاد می‏کشد حسین تو زنده‏ای ؟ ! به طرف خیام حرمت حمله کردند ! امام به‏ زحمت روی زانوهای خود بلند می‏شود ، به نیزه‏اش تکیه می‏کند و فریاد می‏کشد : « ویلکم یا شیعه آل ابی‏سفیان ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم . ( 1 ) » ای مردمی که خود را به آل ابوسفیان فروخته‏اید ، ای پیروان آل ابوسفیان‏ ، اگر خدا را نمی‏شناسید ، اگر به قیامت ایمان و اعتقاد ندارید ، حریت و شرف انسانیت شما کجا رفت ؟ ! شخصی می‏گوید : ما تقول یا بن فاطمه ؟ پسر فاطمه چه می‏گویی ؟ فرمود : « انا اقاتلکم و انتم تقاتلوننی و النساء لیس علیهن جناح » ، طرف شما من هستم ، این‏ پیکر حسین حاضر و آماده است برای اینکه آماج تیرها و ضربات شمشیرهای‏ شما واقع شود ، ولی روح حسین حاضر نیست او زنده باشد و ببیند کسی به‏ نزدیک خیام حرم او می‏رود . و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ، و صلی الله علی محمد و آله‏ الطاهرین


نوشته شده توسط : فاتحی نیا

نظرات دیگران [ نظر]


: منوی وبلاگ :


بازدیدهای امروز:
4 بازدید
بازدیدهای دیروز:
1 بازدید
مجموع بازدیدها:
36394 بازدید

صفحه اصلی


وضعیت من در یاهو
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من


: درباره خودم :
(حماسه حسینی جلد2)عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی - شیفتگان حضرت رقیه (ص)
فاتحی نیا
: لوگوی وبلاگ :

(حماسه حسینی جلد2)عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی - شیفتگان حضرت رقیه (ص)

: لینک دوستان من :

دکتر علی حاجی ستوده


: لوگوی دوستان من :






: فهرست موضوعی یادداشت ها :
(حماسه حسینی جلد2)عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی . (حماسه حسینی جلد2)مقدمه . بخش پنجم شعارهای عاشورا . بخش ششم تحلیل واقعه عاشورا . بخش هفتم ماهیت قیام حسینی . تحریفات معنوی حادثه کربلا . جلسه پنجم ارزش امر به معروف و نهی از منکر از نظر علمای اسلام . جلسه چهارم مراحل و اقسام امر به معروف و نهی از منکر . جلسه دوم ارزش هر یک از عوامل . جلسه سوم شرایط امر به معروف و نهی از منکر . جلسه ششم کارنامه ما در امر به معروف و نهی از منکر . جلسه هفتم تاثیر امر به معروف و نهی از منکر اهل بیت امام پس از حا . حماسه حسینی - جلسه اول : دو چهره حادثه کربلا . حماسه حسینی - جلسه دوم : نهضت حسینی ، حماسه‏ای مقدس . حماسه حسینی - جلسه سوم : نهضت حسینی ، عامل شخصیت یافتن جامعه اسل . دانلود نرم افزار مذهبی موبایل . شرایط مبلغ و تاثیر تبلیغی اهل بیت امام حسین ( ع ) در مدت اسارتشا . شهیدبرنسی . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه اول : مفهوم ت . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه پنجم : حادثه . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه چهارم : روشها . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه دوم : وسائل و . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه سوم : روش تبل . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه ششم : نقش اهل . وظیفه ما در برابر تحریفها .


: آرشیو یادداشت ها :

کتابخانه
دانلود نرم افزار های مذهبی موبایل
شهید برونسی



: جستجو در وبلاگ :


: پشتیبانی :

کانون وبلاگ نویسان مذهبی