بسم الله الرحمن الرحیم ( 1 ) الحمد لله رب العالمین باری الخلائق اجمعین و الصلاه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین ، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : « ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم 0 التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المومنین »( 1 ) . در ساختمان نهضت مقدس حسینی سه عنصر اساسی دخالت داشته است و مجموعا سه عامل به این حادثه بزرگ شکل داده است . یکی اینکه بلافاصله بعد از درگذشت معاویه ، یزید بن معاویه فرمان میدهد که از حسین بن علی علیه السلام الزاما بیعت گرفته شود . امام در مقابل این درخواست امتناع میکند . آنها فوق العاده اصرار دارند ، به هیچ قیمتی از این تقاضا صرف نظر نمیکنند ، و امام شدیدا امتناع دارد و به هیچ قیمتی حاضر نیست به این بیعت تن بدهد . از همینجا تضاد و مبارزه شدید شروع میشود . عامل دومی که در این نهضت تاثیر داشته است و باید آن را عامل درجه دوم و بلکه سوم به حساب آورد اینست که پس از آنکه امام به واسطه درخواست بیعت در چنین شرایطی قرار میگیرد که از آن طرف اصرار و از طرف ایشان انکار است ، به مکه مهاجرت میکنند . پس از یکی دو ماه اقامت در مکه خبر چگونگی قضیه به مردم کوفه میرسد . آنوقت مردم کوفه به خود آمده ، امام را دعوت میکنند . برعکس آنچه ما غالبا میشنویم و مخصوصا در بعضی کتب درسی مینویسند ، دعوت مردم کوفه علت نهضت امام نیست ، نهضت امام علت دعوت مردم کوفه است . نه چنان بود که بعد از دعوت مردم کوفه امام قیام کرد ، بلکه بعد از اینکه امام حرکت کرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم کوفه از قیام امام مطلع شدند ، چون زمینه نسبتا آمادهای در آنجا وجود داشت ، مردم کوفه گرد هم آمدند و امام را دعوت کردند . عامل سوم ، عامل امر به معروف و نهی از منکر است . این عامل را خود امام مکرر و با صراحت کامل و بدون آنکه ذکری از مسئله بیعت و دعوت اهل کوفه به میان آورد ، به عنوان یک اصل مستقل و یک عامل اساسی ذکر نموده و به این مطلب استناد کرده است . این سه عامل از نظر ارزش در یک درجه نیستند . هر کدام در حد معینی به نهضت امام ارزش میدهند . اما مسئله دعوت اهل کوفه . ارزشی که این عامل میدهد ، بسیار بسیار ساده و عادی است ( البته ساده و عادی در سطح عمل امام حسین علیه السلام نه در سطح کارهای ما ) برای اینکه به موجب این عامل یک استان و یک منطقهای که از نیرویی بهرهمند است آمادگی خود را اعلام میکند . طبق قاعده ، حداکثر صدی پنجاه احتمال پیروزی وجود داشت . احدی بیش از این احتمال پیروزی نمیداد . پس از آنکه اهل کوفه امام را دعوت کردند و فرض کنیم اتفاق آراء هم داشتند و در عهد خود باقی میماندند و خیانت نمیکردند ، کسی نمیتوانست احتمال بدهد که موفقیت امام صد در صد است . چون تمام مردم که مردم کوفه نبودند . اگر مردم شام را که قطعا به آل ابوسفیان وفادار بودند به تنهائی در نظر میگرفتند ، کافی بود که احتمال پیروزی را صدی پنجاه تنزل دهد ، به این جهت که همین مردم شام بودند که در دوران خلافت امیرالمومنین با مردم کوفه در صفین روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم کوفه بجنگند ، کشته بدهند و مقاومت کنند . ولی به هر حال ، صدای چهل یا صدی سی احتمال موفقیت هست . مردمی اعلام آمادگی میکنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت میدهد . این ، یک حد معینی از ارزش را داراست که همان حد عادی است . یعنی بسیاری از افراد عادی در چنین شرایطی پاسخ مثبت میدهند . ولی عامل تقاضای بیعت و امتناع امام ، که از همان روزهای اول ظاهر شد ، ارزش بیشتری نسبت به مسئله دعوت ، به نهضت حسینی میدهد . به جهت اینکه روزهای اول است ، هنوز مردمی اعلام یاری و نصرت نکردهاند ، دعوت و اعلام وفاداری نکردهاند . یک حکومت جابر و مسلط ، حکومتی که در بیست سال گذشته ، در دوران معاویه خشونت خودش را به حد اعلا نشان داده است ، [ تقاضای بیعت میکند . ] معاویه مخصوصا در ده سال دوم حکومت و سلطنت خود به قدری خشونت نشان داده که به اصطلاح ، تسمه از گرده همه کشید . کاری کرد که در تمام قلمرو او حتی مدینه طیبه و مکه معظمه در نمازهای جمعه علی بن ابی طالب را علی رووس الاشهاد به عنوان یک عمل عبادی لعنت میکردند . و اگر صدای کسی در میآمد ، دیگر اختیار سرش را نداشت ، سرش از خودش نبود . آنچنان تسمه از گرده ها کشیده بود که در اواخر عهد او نام علی را بر زبان آوردن جرم بود . این ، متن تاریخ است . اگر میخواستند بگویند علی بن ابی طالب ، با اشاره و بیخ گوشی میگفتند . کار به آنجا کشیده بود که اگر حدیثی مربوط به علی بود و در آن ، فضیلتی ولو کوچکترین فضیلت از علی گنجانده شده بود ، محدثین و راویها که احادیث را برای یکدیگر روایت میکردند ، در صندوقخانههای خلوت ، پردهها را میآویختند ، درها را میبستند ، یکدیگر را قسم میدادند که اینرا فاش نکنی ، از قول من همه جا نقل نکنی ، اگر میخواهی روایت کنی برای آدمی روایت کن که صد درصد راوی باشد و جذب بکند و افشا نکند . در یک چنین شرایط سختی ، جانشین همین آدم ، خلیفه شده است و از او جوانتر ، مغرورتر ، سفاکتر و بی سیاستتر که حتی ملاحظات سیاسی را هم نمیکند . آنوقت ، " نه " گفتن در مقابل چنین قدرتی کار کوچکی نیست ( باید بیعت بکنی ! خیر ، بیعت نمیکنم ، تمام وجودم را اگر قطعه قطعه بکنید ، بیعت نمیکنم . ) ، از این نظر که میبینیم در این حال امام به تنهایی و بشخصه در مقابل تقاضای نامشروع یک قدرت بسیار بسیار جبار ایستاده است بدون اینکه نامی از اعوان و انصار باشد ، حتی صدی ده هم احتمال موفقیت باشد ، از این نظر که حاضر نیست رای و عقیده خودش را بفروشد ، تظاهر بکند . چون بعدها تاریخ نخواهد گفت حسین به زور و جبر بیعت کرد . همینهایی که بیعت را به جبر میگیرند ، تاریخ را هم به زور پول میسازند ، همانطور که ساختند . معاویه و اطرافیانش قسمتی از بیت المال مسلمین را به اصطلاح امروز صرف اجیر کردن و استخدام روحانیت آنروز میکردند . راویهای بیبند و بار ، بیعقیده و بیایما ن را با زور پول میخریدند و آنها احادیث پیغمبر را تغییر میدادند ، اسمها را در احادیث پیغمبر عوض میکردند ، حدیثی در مدح دشمنان علی وضع میکردند . مورخین نوشته اند سمره بن جندب هشت هزار مثقال زر گرفت و یک حدیث علیه علی بن ابی طالب جعل کرد . بنابراین ، برای آنها تغییر دادن تاریخ کار مشکلی نبود . اگر هم بعدها بخشی از تاریخ ماند ، به واسطه عملیاتی نظیر نهضت حسینی بود والا اگر حسین علیه السلام هم سکوت میکرد ، تاریخ هم تغییر کرده بود . پس این عامل ، ارزش بالاتر و بیشتری نسبت به عامل دعوت مردم کوفه ، به نهضت اباعبدالله علیه السلام میدهد . امام عامل سوم که عامل امر به معروف و نهی از منکر است و اباعبدالله علیهالسلام صریحا به این عامل استناد میکند . در این زمینه به احادیث پیغمبر و هدف خود استناد میکند و مکرر نام امر به معروف و نهی از منکر را میبرد ، بدون اینکه اسمی از بیعت و دعوت مردم کوفه ببرد . این عامل ، ارزش بسیار بسیار بیشتری از دو عامل دیگر به نهضت حسینی میدهد . به موجب همین عامل است که این نهضت شایستگی پیدا کرده است که برای همیشه زنده بماند ، برای همیشه یادآوری شود و آموزنده باشد . البته همه عوامل ، آموزنده هستند ولی این عامل آموزندگی بیشتری دارد زیرا نه متکی به دعوت است و نه متکی به تقاضای بیعت . یعنی اگر دعوتی از امام نمیشد حسین بن علی علیه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهی از منکر ، نهضت میکرد . اگر هم تقاضای بیعت از او نمیکردند ، باز ساکت نمی نشست . موضوع خیلی فرق میکند و تفاوت پیدا میشود . به موجب عامل اول ، چون مردم کوفه دعوت کردند و زمینه پیروزی صدی پنجاه یا کمتر آماده شده است ، امام حرکت میکند . یعنی اگر تنها این عامل در شکل دادن نهضت حسینی موثر بود ، چنانچه مردم کوفه دعوت نمیکردند ، حسین ( ع ) از جای خود تکان نمیخورد . به موجب عامل دوم از امام بیعت میخواهند و میفرماید با شما بیعت نمیکنم . یعنی اگر تنها این عامل میبود ، چنانچه حکومت وقت از حسین ( ع ) بیعت نمیخواست ، او با آنها کاری نداشت ، میگفت شما با من کار دارید ، من که با شما کاری ندارم ، شما از من بیعت نخواهید ، مطلب تمام است . پس به موجب این عامل ، اگر آنها تقاضای بیعت نمیکردند ، ابا عبدالله هم آسوده و راحت بود ، سر جای خود نشسته بود ، حادثه و غائلهای به وجود نمیآمد . اما به موجب عامل سوم حسین یک مرد معترض و منتقد است ، مردی است انقلابی و قیام کننده ، یک مرد مثبت است . دیگر انگیزه دیگری لازم نیست . همه جا را فساد گرفته ، حلال خدا حرام ، و حرام خدا حلال شده است ، بیت المال مسلمین در اختیار افراد ناشایسته قرار گرفته و در غیر راه رضای خدا مصرف میشود و پیغمبر اکرم فرمود : هر کس چنین اوضاع و احوالی را ببیند « فلم یغیر علیه بفعل و لا قول » و در صدد دگرگونی آن نباشد ، در مقام اعتراض بر نیاید ، « کان حقا علی الله ان یدخله مدخله » ( 1 ) شایسته است ( ثابت است در قانون الهی ) که خدا چنین کسی را به آنجا ببرد که ظالمان ، جابران ، ستمکاران و تغییر دهندگان دین خدا میروند ، و سرنوشت مشترک با آنها دارد . به گفته جدش استناد میکند که در چنین شرایطی کسی که میداند و میفهمد و اعتراض نمیکند ، با جامعه گنهکار خود سرنوشت مشترک دارد . تنها این حدیث نیست . احادیث دیگری از شخص پیغمبر اکرم ( ص ) در این زمینه هست . حدیثی داریم که امام رضا علیه السلام از پیغمبر اکرم نقل میکند و آن اینست : « اذا تواکلت الناس الامر بالمعروف و النهی عن المنکر » ، هر گاه مردم ، امر به معروف و نهی از منکر را به عهده همدیگر بگذارند ( یعنی هر کس سکوت کند به انتظار اینکه دیگری امر به معروف و نهی از منکر کند و در نتیجه هیچکس قیام نکند ) « فلیاذنوا بوقاع من الله » (1) پس برای عذاب الهی منتظر و آماده باشند . چه عذابی ؟ سنگ از آسمان بیاید ؟ نه ، عذاب الهی در آیه قرآن چنین تفسیر شده است : « قل هو القادر علی ان یبعث علیکم عذابا من فوقکم او من تحت ارجلکم او یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم باس بعض »( 2 ) . ( از عذاب خدا بترسید ) بگو خدا قادر است که از بالای سر شما بر شما عذاب بفرستد یا از زیر پای شما عذاب را بجوشاند یا شما را دسته دسته کند ، یا اینکه زیان خودشما را به خود شما برساند ، یعنی خودتان را به جان یکدیگر بیندازد . اهل بیت در روایات خود چنین معنی میکنند : عذاب بالای سر یعنی شما از مافوقها عذاب میبینید . عذاب از زیر پا یعنی از طبقه مادون عذاب میبینید . پیغمبر اکرم فرمود : وقتی مردم امر به معروف و نهی از منکر را رها کنند ، منتظر و مطمئن باشند که پشت سر آن عذاب الهی میآید . حدیث دیگری از پیغمبر اکرم است که آن را ، هم علمای شیعه در کتب معتبر خود مثل " اصول کافی " روایت کردهاند ، و هم علمای اهل تسنن . غزالی این حدیث را در " احیاء العلوم " نقل میکند و سند آن در کتب حدیث اهل تسنن هست : « لتامرن بالمعروف و لتنهن عن المنکر او یسلطن الله علیکم شرارکم » « فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم » (1) . یعنی باید امر به معروف و نهی از منکر را داشته باشید ، ایندو باید وجود داشته باشند و گرنه بدان شما بر شما مسلط میشوند . بعد خوبان شما میخوانند و به آنها جوابی داده نمیشود . اکثرا اینطور معنی میکنند که بعد از آنکه بدان شما بر شما مسلط شدند ، نیکان شما به درگاه الهی مینالند و خداوند دعای آنها را مستجاب نمیکند . یعنی قومی که امر به معروف و نهی از منکر را رها کنند خاصیتشان این است که خداوند رحمت خود را از آنها میگیرد . هر قدر خدا را بخوانند دعای آنها به موجب این گناه مستجاب نمیشود . ولی غزالی معنی لطیفی برای این آیه کرده است ( با اینکه مرد به اصطلاح درویشی است و در مسائل اجتماعی دیده نمیشود ) . میگوید : معنی این جمله : « فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم » این نیست که خدا را میخوانند و خدا دعای آنها را مستجاب نمیکند ، معنایش اینست : وقتی که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند آنقدر پست میشوند ، آنقدر رعبشان ، مهبتشان ، عزتشان ، کرامتشان از بین میرود که وقتی به درگاه همان ظلمه میروند هر چه ندا میکنند به آنها اعتنا نمیشود . یعنی پیغمبر فرمود : اگر میخواهید عزت داشته باشید و دیگران روی شما حساب کنند ، امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید . اگر امر به معروف و نهی از منکر نداشته باشید اولین خاصیت آن ضعف شماست ، پستی و ذلت شماست ، دشمن هم روی شما حساب نمیکند . بر در ارباب بی مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی بدر آید آنوقت مثل یک برده و بنده هر چه التماس کنید کسی جوابتان را نخواهد داد . معنی بسیار لطیفی است . ما چنین اصل قطعی در اسلام داریم و وجود مقدس اباعبدالله علیه السلام به این اصل استناد کرده است و چنین میفهماند که : " فرضا مردم کوفه مرا دعوت نمیکردند ، فرضا دستگاه یزید از من بیعت نمیخواست ، من به موجب اصل امر به معروف و نهی از منکر ساکت نمینشستم " . لازم است بحث بیشتری درباره خود این اصل بکنیم . اساسا مورد احتیاج ما است که این اصل را بشناسیم ، اصلی که پیغمبر اسلام اینچنین بر آن تکیه میکند ، اصلی که اگر تنها به قرآن مراجعه کنیم و به احادیث نبوی و ائمه اطهار توجهی نکنیم ، به فقه اسلام که از صدر اسلام یکی از کتابهای فقهی ، یکی از ابواب فقهی ، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر است ( 1 ) مراجعه نکنیم ، فقط خود قرآن را در نظر بگیریم ، متوجه میشویم که این موضوع در این کتاب مقدس آسمانی چقدر تکرار شده است و چه اندازه بدبختی ملل گذشته را مستند میکند به اینکه امر به معروف و نهی از منکر نداشتهاند : « فلولا کان من القرون من قبلکم اولوا بقیه ینهون » « عن الفساد »(1) ، چرا در نسلهای گذشته یک عده مردم صاحب مایه ( مایه عقلی ، فکری ، روحی ) نبودند که با فسادها مبارزه کنند تا در نتیجه این ملتها در اثر فسادها تباه نشوند ، منقرض و هلاک نشوند ؟ درباره قوم دیگر میفرماید : « کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون »( 2 ) ، اینها بدبخت و بیچاره شدند ، به هلاکت رسیدند ، از میان رفتند . چرا ؟ چون نهی از منکر نمیکردند ، با فساد مبارزه نمیکردند و بسیار بد میکردند . خطاب به مسلمانان میفرماید : « ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون »( 3 ) ، باید در میان شما یک امت ، یک جمعیت کارش امر به معروف و نهی از منکر باشد . [ این معنی در صورتی است که ] " من " را " من " تبعیضی بگیریم . اگر طور دیگر تفسیر کنیم معنایش اینست : از شما امت چنین امتی باید ساخته شود . یعنی همه شما باید چنین امتی باشید ( امر به معروف و نهی از منکر کنید ) . هر دو تفسیر درست است و با هم منافات ندارند . چون امر به معروف و نهی از منکر ، یک وظیفه عمومی است برای همه مردم ، و وظیفه خاصی است برای یک طبقه معنی که از حد عامه مردم بیرون است . باید از میان شما چنین جمعیتی باشد یا باید شما امت ، چنین امتی باشید که کارتان دعوت به خیر ( امر به معروف ) و نهی از منکر باشد « و اولئک هم المفلحون »، تنها چنین امتی که در میان آنها و پرهیز میدهد : بپرهیزید ای مسلمانان از اینکه در میان شما تفرقه و اختلاف وجود داشته باشد . کوشش کنید اختلافاتی که به وجود آمده است حل کنید ، اختلافات را کمتر کنید ، هی شکافها را زیاد نکنید . از این شکافها که روز بروز بیشتر میشود چه کسی استفاده میبرد ؟ آیا غیر از دشمن اسلام کس دیگری استفاده میبرد ؟ آیا دشمن از ما چه میخواهد ؟ غیر از این میخواهد که ما به نامهای مختلف مذهبی و فرقهای دائما به جان یکدیگر بیفتیم ، یکدیگر را فحش بدهیم ؟ ! قرآن میگوید از تفرقه بپرهیزید . بعد میفرماید : « و لتکن منکم امه یدعون الی الخیر ». مثل اینکه در اینجا منظور قرآن از " خیر " بیشتر همان اتحاد است . یعنی در میان شما باید جمعیتی باشد که همیشه مسلمین را دعوت به وحدت و اتحاد کنند ، با تفرقهها و افتراقهائی که میان مسلمین هست مبارزه کنند و بجنگند . بعد میفرماید : « و لا تکونوا کالذین تفرقوا و اختلفوا »( 2 ) ، مانند جمعیتهایی که متفرق و مختلف شدند ، دسته دسته و فرقه فرقه شدند ، نباشید . آیا این عجیب نیست که در میان دو آیه ، که هر دو دعوت به اتحاد و پرهیز از تفرق است ، این آیه میآید : « و لتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون . این کانه درست میرساند که قرآن در میان خیرها ، حسن تفاهم و وحدت و اتفاق میان مسلمین را خیری که مادر و مبدا همه خیرهاست ، میداند ، و در میان منکرات و زشتیها و پلیدیها ، آنکه را از همه پلیدتر و زشتتر و بدتر میداند اختلاف و تفرق است ، به هر نام و عنوانی . آیه دیگر میفرماید : « کنتم خیر امه اخرجت للناس »، مسلمانان ! شما بهترین امتی هستید که به نفع بشریت ظهور کردهاید . یعنی ملتی بهتر از شما به نفع بشریت ظهور نکرده است . چرا ؟ به موجب چه خاصیتی ؟ « تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر »(1) ، به دلیل این که شما آمر به معروف و ناهی از منکر هستید . از همینجا به قول منطقیین به عکس نقیض باید بفهمیم : پس ما ، امت اسلام و بهترین امتها برای بشر نیستیم ، چون ما آمر به معروف و ناهی از منکر نیستیم . در نتیجه نمیتوانیم ادعای شرف و بزرگی بکنیم ، نمیتوانیم افتخاری داشته باشیم . اسلام ما اسلام واقعی نیست . اگر بخواهیم در موضوع اهمیت و عظمت این اصل از نظر قرآن ، سنت ، حدیث و آنچه که در این زمینه وارد شده است بحث کنیم ، روایت بسیار است و نشان میدهد که اسلام تا چه اندازه به این موضوع اهمیت داده است . البته این امر ، یک بحث تاریخی لازم دارد تا روشن شود که چطور شد در طول تاریخ این موضوع به این عظمت و اهمیت ، در دنیای اسلام هضم و تحلیل رفت و روز بروز کوچکتر شد . و باید انصاف داد که از نظر علمی یعنی از نظر بحث در کتابها ، سنیها در این مبحث بیش از ما شیعهها بحث کردهاند . اگر کتابهای فقهی شیعه از " کتاب الصلوه " گرفته تا " کتاب الدیات " را در مقابل فقه اهل تسنن قرار دهیم میبینیم در تمام ابواب ، فقه شیعه در مجموع دقیقتر ، مشروحتر ، مفصلتر ، متین تر و مستدلتر است ، و من میتوانم این مطلب را ثابت کنم . ولی متاسفانه در کتب فقهی ما در میان همه ابواب ، باب امر به معروف و نهی از منکر خیلی کوچک شده است . البته در میان سنیها هم عملا کوچک شد . معتزله که یکی از فرقههای متکلمین اهل تسنن هستند ، امر به معروف و نهی از منکر را از اصول دین میدانند نه از فروع دین . شیعه میگوید اصول دین پنج تا و فروع دین ده تا یا هشت تا است و در میان اصول دهگانه ، امر به معروف و نهی از منکر را ذکر میکند ، ولی معتزله به پنج اصل در دین قائل هستند که یکی از آنها امر به معروف و نهی از منکر است . اما خود اینها تدریجا در کتابهای خود از این بحث پرهیز کرده و آن را کوچک کردند . مورخین اجتماعی میگویند علتش برخوردی بود که بحث در این موضوع با سیاستهای وقت داشت . چون این بحث به اصطلاح به قبای خلفای وقت بر میخورد و آنها مزاحمت ایجاد میکردند ، معتزله مجبور بودند که آن را در کتابهای خود نیاورند و یا کم بیاورند ، با اینکه اصلی از اصول دینشان شمرده میشد . انصافا در میان ما شیعیان نیز این مطلب خیلی کوچک شده است تا آنجا که چند قرن است که درباره امر به معروف و نهی از منکر در رسالههای عملیه مطلبی نمینویسند . تا آنجا که من دیدهام ، در میان رسالههای علمیه ، آخرین کتابی که این موضوع را مطرح کرده " جامع عباسی " شیخ بهائی است که تقریبا مربوط به سه و نیم قرن پیش است . دیگر بعد از آن ، این موضوع حتی از رسالههای عملیه هم به طور کلی حذف شده است . در صورتی که امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز و روزه است . نباید دفن شود . این که مسئله عبید و اماء نیست که بگوئیم امروز بردهای در دنیا نیست که بخواهیم روی آن بحث کنیم و درست هم هست . زمانی که برده وجود داشته باشد ، بحث درباره احکامی که در اسلام به نفع بردگان وجود دارد خوب است . وقتی بردهای نیست ، دیگر بحث درباره آن به طور کلی غلط و بیفایده ا ست . ولی امر به معروف و نهی از منکر موضوعی نیست که از بین برود . همیشه وجود دارد و باید در راس مسائل قرار گیرد . همیشه باید مطرح شود تا آن را فراموش نکنیم . بعضی از مستشرقین اروپایی نسبت به اسلام ادعایی دارند ( یا بگویم افترایی وارد میکنند ) و در بسیاری از کتابهای خود تکرار میکنند . آنها اسلام را متهم میکنند که دین قضا و قدری است ، دینی است که برای بشر هیچگونه نقش فعال و مسئولیتی قائل نیست ، تعلیم میدهد که باید وظایف بشر را به خدا واگذار کرد ، تو باید همینطور منتظر باشی ببینی خدا چه میکند . ادعا میکنند که اسلام برای بشر آزادی و اختیار قائل نیست ، هر چه هست خدا و اراده اوست ، اساسا انسان در این زمینه کارهای نیست ، بنابراین مسئولیت و تعهدی هم ندارد . این ، افترای محض است . اتفاقا قرآن یهودیها را به همین جرم محکوم میکند . وقتی موسی به آنها گفت : « یا قوم ادخلوا الارض المقدسه التی کتب الله لکم »( 1 ) به موسی گفتند : « اذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون »، ( 2 ) موسی ! ما بر جای خود نشستهایم ، تو و خدا بروید بجنگید و دشمن را از سرزمین ما خارج کنید ، بعد ما وارد میشویم ! در جنگ بدر وقتی پیغمبر اکرم با اصحاب خود مشورت میکرد ، فرمود شما چه نظری دارید ؟ حال که کاروان فرار کرده است آیا به استقبال دشمن برویم یا به مدینه برگردیم ؟ هر کس اظهار نظری کرد ، ابوذر غفاری یا مقداد کندی ، یکی از این دو بزرگوار گفت : یا رسول الله ! ما که مثل بنی اسرائیل نمیگوئیم : « اذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون »، تو و خدا بروید انجام بدهید ، ما وظیفهای نداریم . ما میگوئیم هر چه تو فرمان بدهی همان است ، اگر بگویی خودتان را به دریا بریزید ، میریزیم ، بگویی آتش بزنید ، میزنیم . به علاوه این قرآن است که در موضوع آزادی انسان و مسئولیت و تعهد شخصی او در برابر خود و تکلیفش فریاد میزند : « انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا ( 1 ) 0 و هدیناه النجدین (2) 0 و من اراد الاخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا ( 3 ). آیات زیادی در قرآن است که در آنها عبارت « بما کسبت ایدیکم (4) آمده است. قرآن منزه بودن خداوند را از اینکه ما شرور و مفاسد را به او نسبت دهیم مکرر یاد میکند : « ما ظلمناهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون (5) اگر مردمی بدبخت و بیچاره شدند ، ما به آنها ستم نکردیم ، خودشان به خودشان ستم کردند . مطلب دیگری که درست نقطه مقابل سخن این افترابندها و دروغگوهاست اینست که در اسلام مسئلهای وجود دارد که در ملتهای دیگر امروز دنیا به صورت یک قانون دینی وجود ندارد ( البته نمیگویم پیغمبران سلف نداشتهاند ) و آن اینست که اسلام نه تنها فرد را برای خود و در مقابل خداوند از نظر شخص خود مسئول و متعهد میداند ، بلکه فرد را از نظر اجتماع هم مسئول و متعهد میداند . " امر به معروف و نهی از منکر " همین است که ای انسان ! تو تنها از نظر شخصی و فردی در برابر ذات پروردگار مسئول و متعهد نیستی ، تو در مقابل اجتماع خود هم مسئولیت و تعهد داری . آیا میتوان گفت چنین دینی دین قضا و قدری است ؟ البته قضا و قدری به مفهومی که آنها میگویند که کارها را خدا باید انجام دهد و بشر از این جریان و مسیر خارج است و مسئولیتی ندارد ، آنچنان قضا و قدری که از بشر ، نفی و سلب آزادی و مسئولیت و تعهد میکند . قرآن چنین قضا و قدری را نمیپذیرد . آیا شما در این زمینه جملهای بالاتر از این آیه کوچک که با تفاوت مختصری در دو جای قرآن آمده است ، پیدا میکنید ؟ « ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم ( 1 ) . این آیه ، آب بسیار صاف و پاکی است که بر سر منتظرها ، آنهایی که به انتظار هستند که همیشه خدا از یک راه غیر عادی کارها را درست کند ، میریزد . انتظار بیهوده نکشید . " ان " یعنی تحقیقا مطلب اینست ، تحقق و واقعیت اینست که هرگز خداوند اوضاع و احوال را به سود مردم عوض نمیکند « حتی یغیروا ما بانفسهم »، مگر وقتی که خود آن مردم آنچه مربوط به خودشان است ، آنچه که در خودشان هست : اخلاق ، روحیه ، ملکات ، جهت ، نیات و بالاخره خودشان را عوض کنند . آیا شما می توانید صریحتر از این ، مسئولیت پیدا کنید ؟ آنهم مسئولیت در برابر یک اجتماع ، یعنی اجتماع را برای مسئولیت مخاطب قرار بدهد . در آیه دیگر که سرنوشت یکی از امم فاسد گذشته را ذکر میکند میفرماید : ²ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم ( 2 ) . از یک نظر تاکید در این آیه بیشتر است . بعد که میگوید آنها چنین فاسد شدند و چون وضع خود را خراب کردند ما هم وضع خوبشان را تبدیل به وضع خراب کردیم ، میفرماید : « ذلک بان الله [ لم یک ] »این ، به موجب اینست که خدا چنین نبوده است . وقتی میگوئیم : کان الله یا میگوئیم : ما کان الله ، حکایت میکند از یک سنت : خدا چنین نیست ، یعنی خدایی خدا ایجاب میکند که چنین نباشد . ( وقتی انسان میگوید من چنین نیستم ، من چنین نبودهام ، اتکا میکند به شخصیت خود ، میخواهد بگوید من شخص آنچنانی هستم که لازمه شخصیت من اینست که در گذشته چنین باشم ، امروز هم چنان باشم ) . میفرماید : « ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم ». خدا چنین نبوده است، یعنی اللهی الله چنین ایجاب میکند. آیه دیگری در قرآن است که آنرا به مناسبت « لم یک مغیرا » میخواهم عرض کنم : « و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا »( 1 ) ، ما ملتی را بدون اینکه اتمام حجتی بر ایشان شده باشد ، عذاب نمیکنیم . آنگاه ملتی را عذاب میکنیم که آنها مطلبی را بفهمند و درک کنند ولی در مقابل فهم و درک خود طور دیگری عمل کنند . میفرماید : ما کنا معذبین ما چنین نبودهایم . یعنی خدایی ما ایجاب نمیکند که چنین باشیم ، خدایی ما ایجاب میکند که طور دیگری باشیم . « ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم ». خدا چنین نیست . آیا ما میتوانیم مدرکی بهتر از این پیدا کنیم ؟ آیا بیشتر از این میتوان اطمینان پیدا کرد که " انتظارات " به شکل انتظاراتی که ما داریم بیهوده است ؟ نص قرآن است ، با نص قرآن نمیتوان کاری کرد . نکتهای را اقبال لاهوری از همین آیه استنباط کرده است که نکته بسیار عالیای است . از ضمیر حتی یغیروا استفاده کرده است . میگوید ( 1 ) قرآن میفرماید : « حتی یغیروا ما بانفسهم »، نمیگوید : حتی یغیر ما بانفسهم . اگر چنین میگفت ، معنایش این بود : خداوند اوضاع و احوالی را که برای مردمی وجود دارد چه خوب و چه بد ، عوض نمیکند مگر آنوقت که اوضاع و احوالی که مربوط به خودشان است یعنی مربوط به روح ، اخلاق و خصوصیاتی که در دست و عملشان است ، عوض شود . نه ، میفرماید : یغیروا تا خودشان به ابتکار و دست خود و استقلال فکری خویش اقدام نکنند ، وضعشان عوض نمیشود . یعنی اگر ملت دیگری بیاید و بخواهد به قهر و جبر ، اوضاع و احوال مردمی را عوض کند ، مادامی که خود آن مردم تصمیم نگرفتهاند ، مادامی که خود آن مردم ابتکار به خرج ندادهاند ، مادامی که خود آن مردم استقلال فکری پیدا نکردهاند ، وضع آنها به سامان نمیرسد . ای مردم ! انتظار نداشته باشید دیگران از خارج بیایند وضع شما را سروسامان دهند . ملتی که بخواهد مستشار خارجی برایش تصمیم بگیرد تا ابد آدم نخواهد شد ، چون او یغیروا نیست ، باید یغیروا باشد ، باید ابتکار و فکر و نقشه داشته باشد ، باید خودش شخصا برای خود تصمیم بگیرد و انتخاب کند . هر وقت ملتی رسید به جایی که خودش برای خودش تصمیم گرفت و خودش راه خود را انتخاب کرد و خودش در کار خود ابتکار به خرج داد ، چنین ملتی میتواند انتظار رحمت و تایید الهی را داشته باشد ، انتظار آن چیزهایی که قرآن نام میبرد : فیضهای الهی ، اعانتهای الهی ، نصرتهای الهی را داشته باشد . اگر انتظار بیهوده داشتن کار صحیحی بود و انسان میخواست فقط به شخص خود اتکا کند ، حسین بن علی علیه السلام شایستهتر از هر کس بود که منتظر بنشیند تا خدا رحمت خود را بر او و امت او نازل کند . چرا نکرد ؟ حسین میخواست « ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم باشد ، میخواست ابتکار را به دست گیرد ، دست به تغییری در اوضاع اجتماع بزند ، همان تعبیری که خودش از پیغمبر اکرم بکار میبرد : « فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا علی الله ان یدخله مدخله » . چگونه عوض کند ؟ چه تصمیماتی بگیرد ؟ کارهای ساده را ما هم بلدیم انجام دهیم . خوب شدنها در سطح مسائل ساده کار همه است . مثلا اسلام توصیه کرده است که به زیارت حاجی بروید . خوب ، ما میرویم ، چایی میخوریم ، گزی میخوریم و بلند میشویم میآییم . [ یا توصیه کرده است ] تشییع جنازه کنید ، در مجلس ختم شرکت کنید . اینها کارهای آسان اسلام است . این کارهای ساده از عهده هر کسی بر میآید . اسلام همیشه با این کارها اداره نمیشود . موقعی هم میرسد که باید مثل حسین بن علی علیه السلام برخاست و حرکت کرد ، مثل حسین بن علی علیه السلام قیامی کرد که نه تنها جامعه آنروز اسلامی را تکان بدهد بلکه موجش پنج سال بعد به یک شکل اثر کند ، ده سال بعد به شکل دیگری اثر بخشد ، سی سال بعد به شکل دیگری ، شصت سا ل بعد به شکل دیگری ، صد سال ، پانصد سال بعد به شکلهای دیگری ، و بعد از هزار سال نیز الهام دهنده نهضتها باشد . این را میگویند : « یغیروا ما بانفسهم » . ما بچههایمان را دوست داریم . آیا حسین بن علی علیهالسلام بچههای خود را دوست نداشت ؟ ! مسلما او بیشتر دوست داشت . ابراهیم خلیل اینطور نبود که کمتر از ما اسماعیلش را دوست داشته باشد ، خیلی بیشتر دوست داشت به این دلیل که از ما انسانتر بود و این عواطف ، عواطف انسانی است . او انسانتر از ما بود و قهرا عواطف انسانی او هم بیشتر بود . حسین بن علی علیه السلام هم بیشتر از ما فرزندان خود را دوست میداشت . اما در عین حال او خدا را از همه کس و همه چیز بیشتر دوست میداشت ، در مقابل خداوند و در راه خدا هیچکس را به حساب نمیآ ورد . نوشتهاند ایامی که اباعبدالله علیه السلام به طرف کربلا میآمد ، همه خانوادهاش همراهش بودند . واقعا برای ما قابل تصور نیست . وقتی انسان مسافرتی میرود و بچه کوچکی همراه دارد ، یک مسئولیت طبیعی در مقابل او احساس میکند و دائما نگران است که چطور میشود ؟ . نوشتهاند همینطور که حرکت میکردند اباعبدالله علیه السلام خوابشان گرفت و همانطور سواره سر روی قاشه اسب ( به اصطلاح خراسانیها ) [ یا ] قربوس زین گذاشت . طولی نکشید که سر را بلند کرد و فرمود : « انا لله و انا الیه راجعون ». ( 1 ) تا این جمله را گفت و به اصطلاح کلمه استرجاع را به زبان آورد ، همه به یکدیگر گفتند این جمله برای چه بود ؟ آیا خبر تازهای است ؟ فرزند عزیزش ، همان کسی که اباعبدالله علیه السلام او را بسیار دوست میداشت و این را اظهار میکرد ، و علاوه بر همه مشخصاتی که فرزند را برای پدر محبوب میکند ، خصوصیتی باعث محبوبیت بیشتر او میشد و آن ، شباهت کامل بود که به پیغمبر اکرم ( ص ) داشت ، ( حال چقدر انسان ناراحت میشود که چنین فرزندی در معرض خطر قرار گیرد ! ) یعنی علی اکبر جلو میآید و عرض میکند : « یا ابتا لم استرجعت » ؟ چرا انالله و انا الیه راجعون گفتی ؟ فرمود : در عالم خواب صدای هاتفی به گوشم رسید که گفت : « القوم یسیرون و الموت تسیر بهم » . این قافله دارد حرکت میکند ولی مرگ است که این قافله را حرکت میدهد . اینطور از صدای هاتف فهمیدم که سرنوشت ما مرگ است ، ما داریم به سوی سرنوشت قطعی مرگ میرویم . [ علی اکبر سخنی میگوید ] درست نظیر همان حرفی که اسماعیل ( ع ) به ابراهیم ( ع ) میگوید ( 1 ) . گفت پدر جان ! « او لسنا علی الحق » ؟ مگر نه اینست که ما بر حقیم ؟ چرا فرزند عزیزم . وقتی مطلب از این قرار است ، ما به سوی هر سرنوشتی که میرویم ، برویم . به سوی سرنوشت مرگ یا حیات ، تفاوتی نمیکند . اساس اینست که ما روی جاده حق قدم میزنیم یا نمیزنیم ؟ اباعبدالله علیه السلام به وجد آمد ، مسرور شد و شگفت . این امر را انسان از این دعایش میفهمد که فرمود : من قادر نیستم پاداشی را که شایسته پسری چون تو باشد ، بدهم . از خدا میخواهم : خدایا ! تو آن پاداشی را که شایسته این فرزند است ، به جای من بده « جزاک الله عنی خیر الجزاء » . به چنین فرزندی ، چقدر پدر میخواهد در موقع مناسبی خدمتی بکند ، پاداشی بدهد ؟ حالا در نظر بیاورید بعد از ظهر عاشورا است . همین جوان در جلوی همین پدر رفته است به میدان و شهامتها و شجاعتها کرده است ، مردها افکنده است ، ضربتها زده و ضربتها خورده است . در حالی که دهانش خشک و زبانش مثل چوب خشک شده است ، از میدان بر میگردد . در چنین شرایطی ( و من نمیدانم شاید آن جملهای که آنروز پدر به او گفت ، یادش بود ) میآید از پدر تمنایی میکند : « یا ابه ! العطش قد قتلنی ، و ثقل الحدید اجهدنی فهل الی شربه من الماء سبیل » ؟ پدر جان ! عطش و تشنگی دارد مرا میکشد ، سنگینی این اسلحه مرا سخت به زحمت انداخته است . آیا ممکن است شربت آبی به حلق من برسد تا نیرو بگیرم و برگردم و جهاد کنم ؟ جوابی که حسین ( ع ) به چنین فرزند رشیدی میدهد ، اینست : فرزند عزیزم ! امیدوارم هر چه زودتر به فیض شهادت نائل شوی و از دست جدت سیراب گردی . ولا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم .
نوشته شده توسط : فاتحی نیا
بازدیدهای امروز:
7 بازدید
بازدیدهای دیروز:
12 بازدید
مجموع بازدیدها:
36409 بازدید
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من