سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم ( 1 ) الحمد لله رب العالمین باری الخلائق اجمعین و الصلاه و السلام علی‏ عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین ، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : « ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون‏ فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک‏ هو الفوز العظیم 0 التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون‏ الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المومنین »( 1 ) . در ساختمان نهضت مقدس حسینی سه عنصر اساسی دخالت داشته است و مجموعا سه عامل به این حادثه بزرگ شکل داده است . یکی اینکه بلافاصله‏ بعد از درگذشت معاویه ، یزید بن معاویه فرمان می‏دهد که از حسین بن علی‏ علیه السلام الزاما بیعت گرفته شود . امام در مقابل این درخواست امتناع می‏کند . آنها فوق العاده‏ اصرار دارند ، به هیچ قیمتی از این تقاضا صرف نظر نمی‏کنند ، و امام‏ شدیدا امتناع دارد و به هیچ قیمتی حاضر نیست به این بیعت تن بدهد . از همینجا تضاد و مبارزه شدید شروع می‏شود . عامل دومی که در این نهضت تاثیر داشته است و باید آن را عامل درجه‏ دوم و بلکه سوم به حساب آورد اینست که پس از آنکه امام به واسطه‏ درخواست بیعت در چنین شرایطی قرار می‏گیرد که از آن طرف اصرار و از طرف ایشان انکار است ، به مکه مهاجرت می‏کنند . پس از یکی دو ماه‏ اقامت در مکه خبر چگونگی قضیه به مردم کوفه می‏رسد . آنوقت مردم کوفه به‏ خود آمده ، امام را دعوت می‏کنند . برعکس آنچه ما غالبا می‏شنویم و مخصوصا در بعضی کتب درسی می‏نویسند ، دعوت مردم کوفه علت نهضت امام‏ نیست ، نهضت امام علت دعوت مردم کوفه است . نه چنان بود که بعد از دعوت مردم کوفه امام قیام کرد ، بلکه بعد از اینکه امام حرکت کرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم کوفه از قیام امام مطلع شدند ، چون زمینه‏ نسبتا آماده‏ای در آنجا وجود داشت ، مردم کوفه گرد هم آمدند و امام را دعوت کردند . عامل سوم ، عامل امر به معروف و نهی از منکر است . این عامل را خود امام مکرر و با صراحت کامل و بدون آنکه ذکری از مسئله بیعت و دعوت اهل‏ کوفه به میان آورد ، به عنوان یک اصل مستقل و یک عامل اساسی ذکر نموده‏ و به این مطلب استناد کرده است . این سه عامل از نظر ارزش در یک درجه نیستند . هر کدام در حد معینی به‏ نهضت امام ارزش می‏دهند . اما مسئله دعوت اهل کوفه . ارزشی که این عامل‏ می‏دهد ، بسیار بسیار ساده و عادی است ( البته ساده و عادی در سطح عمل‏ امام حسین علیه السلام نه در سطح کارهای ما ) برای اینکه به موجب این‏ عامل یک استان و یک منطقه‏ای که از نیرویی بهره‏مند است آمادگی خود را اعلام می‏کند . طبق قاعده ، حداکثر صدی پنجاه احتمال پیروزی وجود داشت . احدی بیش از این احتمال پیروزی نمی‏داد . پس از آنکه اهل کوفه امام را دعوت کردند و فرض کنیم اتفاق آراء هم داشتند و در عهد خود باقی‏ می‏ماندند و خیانت نمی‏کردند ، کسی نمی‏توانست احتمال بدهد که موفقیت‏ امام صد در صد است . چون تمام مردم که مردم کوفه نبودند . اگر مردم شام‏ را که قطعا به آل ابوسفیان وفادار بودند به تنهائی در نظر می‏گرفتند ، کافی بود که احتمال پیروزی را صدی پنجاه تنزل دهد ، به این جهت که همین‏ مردم شام بودند که در دوران خلافت امیرالمومنین با مردم کوفه در صفین‏ روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم کوفه بجنگند ، کشته بدهند و مقاومت کنند . ولی به هر حال ، صدای چهل یا صدی سی احتمال موفقیت هست‏ . مردمی اعلام آمادگی می‏کنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت می‏دهد . این‏ ، یک حد معینی از ارزش را داراست که همان حد عادی است . یعنی بسیاری‏ از افراد عادی در چنین شرایطی پاسخ مثبت می‏دهند . ولی عامل تقاضای بیعت و امتناع امام ، که از همان روزهای اول ظاهر شد ، ارزش بیشتری نسبت به مسئله دعوت ، به نهضت حسینی می‏دهد . به جهت اینکه روزهای اول است ، هنوز مردمی اعلام‏ یاری و نصرت نکرده‏اند ، دعوت و اعلام وفاداری نکرده‏اند . یک حکومت‏ جابر و مسلط ، حکومتی که در بیست سال گذشته ، در دوران معاویه خشونت‏ خودش را به حد اعلا نشان داده است ، [ تقاضای بیعت می‏کند . ] معاویه‏ مخصوصا در ده سال دوم حکومت و سلطنت خود به قدری خشونت نشان داده که‏ به اصطلاح ، تسمه از گرده همه کشید . کاری کرد که در تمام قلمرو او حتی‏ مدینه طیبه و مکه معظمه در نمازهای جمعه علی بن ابی طالب را علی رووس‏ الاشهاد به عنوان یک عمل عبادی لعنت می‏کردند . و اگر صدای کسی در می‏آمد ، دیگر اختیار سرش را نداشت ، سرش از خودش نبود . آنچنان تسمه از گرده ها کشیده بود که در اواخر عهد او نام علی را بر زبان آوردن جرم بود . این ، متن تاریخ است . اگر می‏خواستند بگویند علی بن ابی طالب ، با اشاره و بیخ گوشی می‏گفتند . کار به آنجا کشیده بود که اگر حدیثی مربوط به‏ علی بود و در آن ، فضیلتی ولو کوچکترین فضیلت از علی گنجانده شده بود ، محدثین و راویها که احادیث را برای یکدیگر روایت می‏کردند ، در صندوقخانه‏های خلوت ، پرده‏ها را می‏آویختند ، درها را می‏بستند ، یکدیگر را قسم می‏دادند که اینرا فاش نکنی ، از قول من همه جا نقل نکنی ، اگر می‏خواهی روایت کنی برای آدمی روایت کن که صد درصد راوی باشد و جذب‏ بکند و افشا نکند . در یک چنین شرایط سختی ، جانشین همین آدم ، خلیفه شده است و از او جوانتر ، مغرورتر ، سفاکتر و بی سیاست‏تر که حتی ملاحظات سیاسی را هم نمی‏کند . آنوقت ، " نه " گفتن در مقابل چنین‏ قدرتی کار کوچکی نیست ( باید بیعت بکنی ! خیر ، بیعت نمی‏کنم ، تمام‏ وجودم را اگر قطعه قطعه بکنید ، بیعت نمی‏کنم . ) ، از این نظر که‏ می‏بینیم در این حال امام به تنهایی و بشخصه در مقابل تقاضای نامشروع یک‏ قدرت بسیار بسیار جبار ایستاده است بدون اینکه نامی از اعوان و انصار باشد ، حتی صدی ده هم احتمال موفقیت باشد ، از این نظر که حاضر نیست‏ رای و عقیده خودش را بفروشد ، تظاهر بکند . چون بعدها تاریخ نخواهد گفت‏ حسین به زور و جبر بیعت کرد . همینهایی که بیعت را به جبر می‏گیرند ، تاریخ را هم به زور پول می‏سازند ، همانطور که ساختند . معاویه و اطرافیانش قسمتی از بیت المال مسلمین را به اصطلاح امروز صرف اجیر کردن‏ و استخدام روحانیت آنروز می‏کردند . راویهای بی‏بند و بار ، بی‏عقیده و بی‏ایما ن را با زور پول می‏خریدند و آنها احادیث پیغمبر را تغییر می‏دادند ، اسمها را در احادیث پیغمبر عوض می‏کردند ، حدیثی در مدح دشمنان علی‏ وضع می‏کردند . مورخین نوشته اند سمره بن جندب هشت هزار مثقال زر گرفت‏ و یک حدیث علیه علی بن ابی طالب جعل کرد . بنابراین ، برای آنها تغییر دادن تاریخ کار مشکلی نبود . اگر هم بعدها بخشی از تاریخ ماند ، به واسطه‏ عملیاتی نظیر نهضت حسینی بود والا اگر حسین علیه السلام هم سکوت می‏کرد ، تاریخ هم تغییر کرده بود . پس این عامل ، ارزش بالاتر و بیشتری نسبت به‏ عامل دعوت مردم کوفه ، به نهضت اباعبدالله علیه السلام می‏دهد . امام عامل سوم که عامل امر به معروف و نهی از منکر است و اباعبدالله علیه‏السلام صریحا به این عامل استناد می‏کند . در این زمینه‏ به احادیث پیغمبر و هدف خود استناد می‏کند و مکرر نام امر به معروف و نهی از منکر را می‏برد ، بدون اینکه اسمی از بیعت و دعوت مردم کوفه ببرد . این عامل ، ارزش بسیار بسیار بیشتری از دو عامل دیگر به نهضت حسینی‏ می‏دهد . به موجب همین عامل است که این نهضت شایستگی پیدا کرده است که‏ برای همیشه زنده بماند ، برای همیشه یادآوری شود و آموزنده باشد . البته‏ همه عوامل ، آموزنده هستند ولی این عامل آموزندگی بیشتری دارد زیرا نه‏ متکی به دعوت است و نه متکی به تقاضای بیعت . یعنی اگر دعوتی از امام‏ نمی‏شد حسین بن علی علیه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهی از منکر ، نهضت می‏کرد . اگر هم تقاضای بیعت از او نمی‏کردند ، باز ساکت‏ نمی نشست . موضوع خیلی فرق می‏کند و تفاوت پیدا می‏شود . به موجب عامل اول ، چون مردم کوفه دعوت کردند و زمینه پیروزی صدی‏ پنجاه یا کمتر آماده شده است ، امام حرکت می‏کند . یعنی اگر تنها این‏ عامل در شکل دادن نهضت حسینی موثر بود ، چنانچه مردم کوفه دعوت‏ نمی‏کردند ، حسین ( ع ) از جای خود تکان نمی‏خورد . به موجب عامل دوم از امام بیعت می‏خواهند و می‏فرماید با شما بیعت نمی‏کنم . یعنی اگر تنها این‏ عامل می‏بود ، چنانچه حکومت وقت از حسین ( ع ) بیعت نمی‏خواست ، او با آنها کاری نداشت ، می‏گفت شما با من کار دارید ، من که با شما کاری‏ ندارم ، شما از من بیعت نخواهید ، مطلب تمام است . پس به موجب این عامل ، اگر آنها تقاضای بیعت نمی‏کردند ، ابا عبدالله هم آسوده‏ و راحت بود ، سر جای خود نشسته بود ، حادثه و غائله‏ای به وجود نمی‏آمد . اما به موجب عامل سوم حسین یک مرد معترض و منتقد است ، مردی است‏ انقلابی و قیام کننده ، یک مرد مثبت است . دیگر انگیزه دیگری لازم نیست‏ . همه جا را فساد گرفته ، حلال خدا حرام ، و حرام خدا حلال شده است ، بیت‏ المال مسلمین در اختیار افراد ناشایسته قرار گرفته و در غیر راه رضای خدا مصرف می‏شود و پیغمبر اکرم فرمود : هر کس چنین اوضاع و احوالی را ببیند « فلم یغیر علیه بفعل و لا قول » و در صدد دگرگونی آن نباشد ، در مقام‏ اعتراض بر نیاید ، « کان حقا علی الله ان یدخله مدخله » ( 1 ) شایسته‏ است ( ثابت است در قانون الهی ) که خدا چنین کسی را به آنجا ببرد که‏ ظالمان ، جابران ، ستمکاران و تغییر دهندگان دین خدا می‏روند ، و سرنوشت‏ مشترک با آنها دارد . به گفته جدش استناد می‏کند که در چنین شرایطی کسی‏ که می‏داند و می‏فهمد و اعتراض نمی‏کند ، با جامعه گنهکار خود سرنوشت‏ مشترک دارد . تنها این حدیث نیست . احادیث دیگری از شخص پیغمبر اکرم‏ ( ص ) در این زمینه هست . حدیثی داریم که امام رضا علیه السلام از پیغمبر اکرم نقل می‏کند و آن‏ اینست : « اذا تواکلت الناس الامر بالمعروف و النهی عن المنکر » ، هر گاه مردم ، امر به معروف و نهی از منکر را به عهده همدیگر بگذارند ( یعنی هر کس سکوت کند به انتظار اینکه دیگری امر به معروف و نهی از منکر کند و در نتیجه هیچکس قیام نکند ) « فلیاذنوا بوقاع من الله » (1) پس برای عذاب الهی منتظر و آماده باشند . چه عذابی ؟ سنگ از آسمان بیاید ؟ نه ، عذاب الهی در آیه قرآن چنین‏ تفسیر شده است : « قل هو القادر علی ان یبعث علیکم عذابا من فوقکم او من تحت ارجلکم‏ او یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم باس بعض »( 2 ) . ( از عذاب خدا بترسید ) بگو خدا قادر است که از بالای سر شما بر شما عذاب بفرستد یا از زیر پای شما عذاب را بجوشاند یا شما را دسته دسته‏ کند ، یا اینکه زیان خودشما را به خود شما برساند ، یعنی خودتان را به‏ جان یکدیگر بیندازد . اهل بیت در روایات خود چنین معنی می‏کنند : عذاب بالای سر یعنی شما از مافوق‏ها عذاب می‏بینید . عذاب از زیر پا یعنی از طبقه مادون عذاب‏ می‏بینید . پیغمبر اکرم فرمود : وقتی مردم امر به معروف و نهی از منکر را رها کنند ، منتظر و مطمئن باشند که پشت سر آن عذاب الهی می‏آید . حدیث دیگری از پیغمبر اکرم است که آن را ، هم علمای شیعه در کتب‏ معتبر خود مثل " اصول کافی " روایت کرده‏اند ، و هم علمای اهل تسنن . غزالی این حدیث را در " احیاء العلوم " نقل می‏کند و سند آن در کتب‏ حدیث اهل تسنن هست : « لتامرن بالمعروف و لتنهن عن المنکر او یسلطن‏ الله علیکم شرارکم » « فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم » (1) . یعنی باید امر به معروف و نهی از منکر را داشته باشید ، ایندو باید وجود داشته باشند و گرنه بدان شما بر شما مسلط می‏شوند . بعد خوبان شما می‏خوانند و به آنها جوابی داده نمی‏شود . اکثرا اینطور معنی می‏کنند که بعد از آنکه بدان شما بر شما مسلط شدند ، نیکان شما به درگاه الهی می‏نالند و خداوند دعای آنها را مستجاب نمی‏کند . یعنی قومی که امر به معروف و نهی از منکر را رها کنند خاصیتشان این است‏ که خداوند رحمت خود را از آنها می‏گیرد . هر قدر خدا را بخوانند دعای‏ آنها به موجب این گناه مستجاب نمی‏شود . ولی غزالی معنی لطیفی برای این‏ آیه کرده است ( با اینکه مرد به اصطلاح درویشی است و در مسائل اجتماعی‏ دیده نمی‏شود ) . می‏گوید : معنی این جمله : « فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم » این نیست که خدا را می‏خوانند و خدا دعای آنها را مستجاب نمی‏کند ، معنایش اینست : وقتی که‏ امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند آنقدر پست می‏شوند ، آنقدر رعبشان ، مهبتشان ، عزتشان ، کرامتشان از بین می‏رود که وقتی به درگاه‏ همان ظلمه می‏روند هر چه ندا می‏کنند به آنها اعتنا نمی‏شود . یعنی پیغمبر فرمود : اگر می‏خواهید عزت داشته باشید و دیگران روی شما حساب کنند ، امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید . اگر امر به معروف و نهی از منکر نداشته باشید اولین خاصیت آن ضعف شماست ، پستی و ذلت شماست ، دشمن هم روی شما حساب نمی‏کند . بر در ارباب بی مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی بدر آید آنوقت مثل یک برده و بنده هر چه التماس کنید کسی جوابتان را نخواهد داد . معنی بسیار لطیفی است . ما چنین اصل قطعی در اسلام داریم و وجود مقدس اباعبدالله علیه السلام به این اصل استناد کرده است و چنین‏ می‏فهماند که : " فرضا مردم کوفه مرا دعوت نمی‏کردند ، فرضا دستگاه یزید از من بیعت نمی‏خواست ، من به موجب اصل امر به معروف و نهی از منکر ساکت نمی‏نشستم " . لازم است بحث بیشتری درباره خود این اصل بکنیم . اساسا مورد احتیاج ما است که این اصل را بشناسیم ، اصلی که پیغمبر اسلام اینچنین بر آن تکیه‏ می‏کند ، اصلی که اگر تنها به قرآن مراجعه کنیم و به احادیث نبوی و ائمه‏ اطهار توجهی نکنیم ، به فقه اسلام که از صدر اسلام یکی از کتابهای فقهی ، یکی از ابواب فقهی ، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر است ( 1 ) مراجعه نکنیم ، فقط خود قرآن را در نظر بگیریم ، متوجه می‏شویم که این‏ موضوع در این کتاب مقدس آسمانی چقدر تکرار شده است و چه اندازه بدبختی‏ ملل گذشته را مستند می‏کند به اینکه امر به معروف و نهی از منکر نداشته‏اند : « فلولا کان من القرون من قبلکم اولوا بقیه ینهون » « عن الفساد »(1) ، چرا در نسلهای گذشته یک عده مردم صاحب مایه ( مایه‏ عقلی ، فکری ، روحی ) نبودند که با فسادها مبارزه کنند تا در نتیجه این‏ ملتها در اثر فسادها تباه نشوند ، منقرض و هلاک نشوند ؟ درباره قوم دیگر می‏فرماید : « کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون »( 2 ) ، اینها بدبخت و بیچاره شدند ، به هلاکت رسیدند ، از میان رفتند . چرا ؟ چون نهی از منکر نمی‏کردند ، با فساد مبارزه‏ نمی‏کردند و بسیار بد می‏کردند . خطاب به مسلمانان می‏فرماید : « ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون »( 3 ) ، باید در میان شما یک امت ، یک جمعیت کارش امر به معروف و نهی از منکر باشد . [ این معنی در صورتی است که ] " من " را " من " تبعیضی‏ بگیریم . اگر طور دیگر تفسیر کنیم معنایش اینست : از شما امت چنین‏ امتی باید ساخته شود . یعنی همه شما باید چنین امتی باشید ( امر به‏ معروف و نهی از منکر کنید ) . هر دو تفسیر درست است و با هم منافات‏ ندارند . چون امر به معروف و نهی از منکر ، یک وظیفه عمومی است برای‏ همه مردم ، و وظیفه خاصی است برای یک طبقه معنی که از حد عامه مردم‏ بیرون است . باید از میان شما چنین جمعیتی باشد یا باید شما امت ، چنین امتی باشید که کارتان دعوت به خیر ( امر به معروف ) و نهی از منکر باشد « و اولئک‏ هم المفلحون »، تنها چنین امتی که در میان آنها و پرهیز می‏دهد : بپرهیزید ای مسلمانان از اینکه در میان شما تفرقه و اختلاف وجود داشته باشد . کوشش کنید اختلافاتی که به وجود آمده است حل‏ کنید ، اختلافات را کمتر کنید ، هی شکافها را زیاد نکنید . از این شکافها که روز بروز بیشتر می‏شود چه کسی استفاده می‏برد ؟ آیا غیر از دشمن اسلام‏ کس دیگری استفاده می‏برد ؟ آیا دشمن از ما چه می‏خواهد ؟ غیر از این‏ می‏خواهد که ما به نامهای مختلف مذهبی و فرقه‏ای دائما به جان یکدیگر بیفتیم ، یکدیگر را فحش بدهیم ؟ ! قرآن می‏گوید از تفرقه بپرهیزید . بعد می‏فرماید : « و لتکن منکم امه یدعون الی الخیر ». مثل اینکه در اینجا منظور قرآن از " خیر " بیشتر همان اتحاد است . یعنی در میان شما باید جمعیتی باشد که همیشه مسلمین را دعوت به وحدت و اتحاد کنند ، با تفرقه‏ها و افتراقهائی که میان مسلمین هست مبارزه کنند و بجنگند . بعد می‏فرماید : « و لا تکونوا کالذین تفرقوا و اختلفوا »( 2 ) ، مانند جمعیتهایی که متفرق و مختلف شدند ، دسته دسته و فرقه فرقه شدند ، نباشید . آیا این عجیب نیست که در میان دو آیه ، که هر دو دعوت به‏ اتحاد و پرهیز از تفرق است ، این آیه می‏آید : « و لتکن منکم امه یدعون‏ الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون . این کانه درست می‏رساند که قرآن در میان خیرها ، حسن تفاهم و وحدت و اتفاق میان مسلمین را خیری که مادر و مبدا همه خیرهاست ، می‏داند ، و در میان منکرات و زشتیها و پلیدیها ، آنکه را از همه پلیدتر و زشتتر و بدتر می‏داند اختلاف و تفرق است ، به هر نام و عنوانی . آیه دیگر می‏فرماید : « کنتم خیر امه اخرجت للناس »، مسلمانان ! شما بهترین امتی هستید که به نفع بشریت ظهور کرده‏اید . یعنی ملتی بهتر از شما به نفع بشریت ظهور نکرده است . چرا ؟ به موجب چه خاصیتی ؟ « تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر »(1) ، به دلیل این که شما آمر به‏ معروف و ناهی از منکر هستید . از همینجا به قول منطقیین به عکس نقیض‏ باید بفهمیم : پس ما ، امت اسلام و بهترین امتها برای بشر نیستیم ، چون‏ ما آمر به معروف و ناهی از منکر نیستیم . در نتیجه نمی‏توانیم ادعای شرف‏ و بزرگی بکنیم ، نمی‏توانیم افتخاری داشته باشیم . اسلام ما اسلام واقعی‏ نیست . اگر بخواهیم در موضوع اهمیت و عظمت این اصل از نظر قرآن ، سنت ، حدیث و آنچه که در این زمینه وارد شده است بحث کنیم ، روایت بسیار است و نشان می‏دهد که اسلام تا چه اندازه به این موضوع اهمیت داده است . البته این امر ، یک بحث تاریخی لازم دارد تا روشن شود که چطور شد در طول تاریخ این موضوع به این عظمت و اهمیت ، در دنیای اسلام هضم و تحلیل‏ رفت و روز بروز کوچکتر شد . و باید انصاف داد که از نظر علمی یعنی از نظر بحث در کتابها ، سنی‏ها در این مبحث بیش از ما شیعه‏ها بحث کرده‏اند . اگر کتابهای فقهی شیعه از " کتاب الصلوه " گرفته تا " کتاب‏ الدیات " را در مقابل فقه اهل تسنن قرار دهیم می‏بینیم در تمام ابواب ، فقه شیعه در مجموع دقیقتر ، مشروحتر ، مفصلتر ، متین تر و مستدل‏تر است ، و من می‏توانم این مطلب را ثابت کنم . ولی متاسفانه در کتب فقهی ما در میان همه ابواب ، باب امر به معروف و نهی از منکر خیلی کوچک شده است‏ . البته در میان سنی‏ها هم عملا کوچک شد . معتزله که یکی از فرقه‏های متکلمین اهل تسنن هستند ، امر به معروف و نهی از منکر را از اصول دین می‏دانند نه از فروع دین . شیعه می‏گوید اصول‏ دین پنج تا و فروع دین ده تا یا هشت تا است و در میان اصول دهگانه ، امر به معروف و نهی از منکر را ذکر می‏کند ، ولی معتزله به پنج اصل در دین قائل هستند که یکی از آنها امر به معروف و نهی از منکر است . اما خود اینها تدریجا در کتابهای خود از این بحث پرهیز کرده و آن را کوچک‏ کردند . مورخین اجتماعی می‏گویند علتش برخوردی بود که بحث در این موضوع‏ با سیاستهای وقت داشت . چون این بحث به اصطلاح به قبای خلفای وقت بر می‏خورد و آنها مزاحمت ایجاد می‏کردند ، معتزله مجبور بودند که آن را در کتابهای خود نیاورند و یا کم بیاورند ، با اینکه اصلی از اصول دینشان شمرده می‏شد . انصافا در میان ما شیعیان نیز این مطلب خیلی کوچک شده است تا آنجا که چند قرن است که درباره امر به معروف و نهی از منکر در رساله‏های‏ عملیه مطلبی نمی‏نویسند . تا آنجا که من دیده‏ام ، در میان رساله‏های علمیه‏ ، آخرین کتابی که این موضوع را مطرح کرده " جامع عباسی " شیخ بهائی‏ است که تقریبا مربوط به سه و نیم قرن پیش است . دیگر بعد از آن ، این‏ موضوع حتی از رساله‏های عملیه هم به طور کلی حذف شده است . در صورتی که‏ امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز و روزه است . نباید دفن شود . این‏ که مسئله عبید و اماء نیست که بگوئیم امروز برده‏ای در دنیا نیست که‏ بخواهیم روی آن بحث کنیم و درست هم هست . زمانی که برده وجود داشته‏ باشد ، بحث درباره احکامی که در اسلام به نفع بردگان وجود دارد خوب است‏ . وقتی برده‏ای نیست ، دیگر بحث درباره آن به طور کلی غلط و بی‏فایده ا ست . ولی امر به معروف و نهی از منکر موضوعی نیست که از بین برود . همیشه وجود دارد و باید در راس مسائل قرار گیرد . همیشه باید مطرح شود تا آن را فراموش نکنیم . بعضی از مستشرقین اروپایی نسبت به اسلام ادعایی دارند ( یا بگویم‏ افترایی وارد می‏کنند ) و در بسیاری از کتابهای خود تکرار می‏کنند . آنها اسلام را متهم می‏کنند که دین قضا و قدری است ، دینی است که برای بشر هیچگونه نقش فعال و مسئولیتی قائل نیست ، تعلیم می‏دهد که باید وظایف‏ بشر را به خدا واگذار کرد ، تو باید همینطور منتظر باشی ببینی خدا چه‏ می‏کند . ادعا می‏کنند که اسلام برای بشر آزادی و اختیار قائل نیست ، هر چه هست‏ خدا و اراده اوست ، اساسا انسان در این زمینه کاره‏ای نیست ، بنابراین‏ مسئولیت و تعهدی هم ندارد . این ، افترای محض است . اتفاقا قرآن یهودیها را به همین جرم محکوم‏ می‏کند . وقتی موسی به آنها گفت : « یا قوم ادخلوا الارض المقدسه التی‏ کتب الله لکم »( 1 ) به موسی گفتند : « اذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون »، ( 2 ) موسی ! ما بر جای خود نشسته‏ایم ، تو و خدا بروید بجنگید و دشمن را از سرزمین ما خارج کنید ، بعد ما وارد می‏شویم ! در جنگ بدر وقتی پیغمبر اکرم با اصحاب خود مشورت می‏کرد ، فرمود شما چه نظری دارید ؟ حال که کاروان فرار کرده است آیا به استقبال دشمن برویم‏ یا به مدینه برگردیم ؟ هر کس اظهار نظری کرد ، ابوذر غفاری یا مقداد کندی ، یکی از این دو بزرگوار گفت : یا رسول الله ! ما که مثل بنی‏ اسرائیل نمی‏گوئیم : « اذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون »، تو و خدا بروید انجام بدهید ، ما وظیفه‏ای نداریم . ما می‏گوئیم هر چه تو فرمان‏ بدهی همان است ، اگر بگویی خودتان را به دریا بریزید ، می‏ریزیم ، بگویی‏ آتش بزنید ، می‏زنیم . به علاوه این قرآن است که در موضوع آزادی انسان و مسئولیت و تعهد شخصی‏ او در برابر خود و تکلیفش فریاد می‏زند : « انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا ( 1 ) 0 و هدیناه النجدین (2) 0 و من اراد الاخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا ( 3 ). آیات زیادی در قرآن است که در آنها عبارت « بما کسبت ایدیکم (4) آمده است. قرآن منزه بودن خداوند را از اینکه ما شرور و مفاسد را به‏ او نسبت دهیم مکرر یاد می‏کند : « ما ظلمناهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون (5) اگر مردمی بدبخت و بیچاره شدند ، ما به آنها ستم نکردیم ، خودشان به‏ خودشان ستم کردند . مطلب دیگری که درست نقطه مقابل سخن این افترابندها و دروغگوهاست‏ اینست که در اسلام مسئله‏ای وجود دارد که در ملتهای دیگر امروز دنیا به‏ صورت یک قانون دینی وجود ندارد ( البته نمی‏گویم پیغمبران سلف‏ نداشته‏اند ) و آن اینست که اسلام نه تنها فرد را برای خود و در مقابل‏ خداوند از نظر شخص خود مسئول و متعهد می‏داند ، بلکه فرد را از نظر اجتماع هم مسئول و متعهد می‏داند . " امر به معروف و نهی از منکر " همین است که ای انسان ! تو تنها از نظر شخصی و فردی در برابر ذات‏ پروردگار مسئول و متعهد نیستی ، تو در مقابل اجتماع خود هم مسئولیت و تعهد داری . آیا می‏توان گفت چنین دینی دین قضا و قدری است ؟ البته قضا و قدری به مفهومی که آنها می‏گویند که کارها را خدا باید انجام دهد و بشر از این جریان و مسیر خارج است و مسئولیتی ندارد ، آنچنان قضا و قدری که از بشر ، نفی و سلب آزادی و مسئولیت و تعهد می‏کند . قرآن چنین قضا و قدری را نمی‏پذیرد . آیا شما در این زمینه‏ جمله‏ای بالاتر از این آیه کوچک که با تفاوت مختصری در دو جای قرآن آمده‏ است ، پیدا می‏کنید ؟ « ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم ( 1 ) . این آیه ، آب بسیار صاف و پاکی است که بر سر منتظرها ، آنهایی که به‏ انتظار هستند که همیشه خدا از یک راه غیر عادی کارها را درست کند ، می‏ریزد . انتظار بیهوده نکشید . " ان " یعنی تحقیقا مطلب اینست ، تحقق و واقعیت اینست که هرگز خداوند اوضاع و احوال را به سود مردم عوض‏ نمی‏کند « حتی یغیروا ما بانفسهم »، مگر وقتی که خود آن مردم آنچه مربوط به خودشان است ، آنچه که در خودشان هست : اخلاق ، روحیه ، ملکات ، جهت‏ ، نیات و بالاخره خودشان را عوض کنند . آیا شما می توانید صریحتر از این‏ ، مسئولیت پیدا کنید ؟ آنهم مسئولیت در برابر یک اجتماع ، یعنی اجتماع‏ را برای مسئولیت مخاطب قرار بدهد . در آیه دیگر که سرنوشت یکی از امم فاسد گذشته را ذکر می‏کند می‏فرماید : ²ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم‏ ( 2 ) . از یک نظر تاکید در این آیه بیشتر است . بعد که می‏گوید آنها چنین فاسد شدند و چون وضع خود را خراب کردند ما هم وضع خوبشان را تبدیل‏ به وضع خراب کردیم ، می‏فرماید : « ذلک بان الله [ لم یک ] »این ، به‏ موجب اینست که خدا چنین نبوده است . وقتی می‏گوئیم : کان الله یا می‏گوئیم : ما کان الله ، حکایت‏ می‏کند از یک سنت : خدا چنین نیست ، یعنی خدایی خدا ایجاب می‏کند که‏ چنین نباشد . ( وقتی انسان می‏گوید من چنین نیستم ، من چنین نبوده‏ام ، اتکا می‏کند به شخصیت خود ، می‏خواهد بگوید من شخص آنچنانی هستم که لازمه‏ شخصیت من اینست که در گذشته چنین باشم ، امروز هم چنان باشم ) . می‏فرماید : « ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم ». خدا چنین نبوده است، یعنی اللهی الله چنین ایجاب می‏کند. آیه دیگری در قرآن است که آنرا به مناسبت « لم یک مغیرا » می‏خواهم‏ عرض کنم : « و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا »( 1 ) ، ما ملتی را بدون‏ اینکه اتمام حجتی بر ایشان شده باشد ، عذاب نمی‏کنیم . آنگاه ملتی را عذاب می‏کنیم که آنها مطلبی را بفهمند و درک کنند ولی در مقابل فهم و درک خود طور دیگری عمل کنند . می‏فرماید : ما کنا معذبین ما چنین‏ نبوده‏ایم . یعنی خدایی ما ایجاب نمی‏کند که چنین باشیم ، خدایی ما ایجاب‏ می‏کند که طور دیگری باشیم . « ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم ». خدا چنین نیست . آیا ما می‏توانیم مدرکی بهتر از این پیدا کنیم ؟ آیا بیشتر از این می‏توان اطمینان پیدا کرد که " انتظارات " به‏ شکل انتظاراتی که ما داریم بیهوده است ؟ نص قرآن است ، با نص قرآن‏ نمی‏توان کاری کرد . نکته‏ای را اقبال لاهوری از همین آیه استنباط کرده است که نکته بسیار عالی‏ای است . از ضمیر حتی یغیروا استفاده کرده است . می‏گوید ( 1 ) قرآن‏ می‏فرماید : « حتی یغیروا ما بانفسهم »، نمی‏گوید : حتی یغیر ما بانفسهم . اگر چنین می‏گفت ، معنایش این بود : خداوند اوضاع و احوالی را که برای‏ مردمی وجود دارد چه خوب و چه بد ، عوض نمی‏کند مگر آنوقت که اوضاع و احوالی که مربوط به خودشان است یعنی مربوط به روح ، اخلاق و خصوصیاتی که‏ در دست و عملشان است ، عوض شود . نه ، می‏فرماید : یغیروا تا خودشان به‏ ابتکار و دست خود و استقلال فکری خویش اقدام نکنند ، وضعشان عوض نمی‏شود . یعنی اگر ملت دیگری بیاید و بخواهد به قهر و جبر ، اوضاع و احوال‏ مردمی را عوض کند ، مادامی که خود آن مردم تصمیم نگرفته‏اند ، مادامی که‏ خود آن مردم ابتکار به خرج نداده‏اند ، مادامی که خود آن مردم استقلال فکری‏ پیدا نکرده‏اند ، وضع آنها به سامان نمی‏رسد . ای مردم ! انتظار نداشته باشید دیگران از خارج بیایند وضع شما را سروسامان دهند . ملتی که بخواهد مستشار خارجی برایش تصمیم بگیرد تا ابد آدم نخواهد شد ، چون او یغیروا نیست ، باید یغیروا باشد ، باید ابتکار و فکر و نقشه داشته باشد ، باید خودش شخصا برای خود تصمیم بگیرد و انتخاب‏ کند . هر وقت ملتی رسید به جایی که خودش برای خودش تصمیم گرفت و خودش راه خود را انتخاب کرد و خودش در کار خود ابتکار به خرج داد ، چنین ملتی می‏تواند انتظار رحمت و تایید الهی را داشته باشد ، انتظار آن‏ چیزهایی که قرآن نام می‏برد : فیضهای الهی ، اعانتهای الهی ، نصرتهای الهی‏ را داشته باشد . اگر انتظار بیهوده داشتن کار صحیحی بود و انسان می‏خواست‏ فقط به شخص خود اتکا کند ، حسین بن علی علیه السلام شایسته‏تر از هر کس‏ بود که منتظر بنشیند تا خدا رحمت خود را بر او و امت او نازل کند . چرا نکرد ؟ حسین می‏خواست « ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم باشد ، می‏خواست ابتکار را به دست گیرد ، دست به تغییری در اوضاع‏ اجتماع بزند ، همان تعبیری که خودش از پیغمبر اکرم بکار می‏برد : « فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا علی الله ان یدخله مدخله » . چگونه عوض کند ؟ چه تصمیماتی بگیرد ؟ کارهای ساده را ما هم بلدیم‏ انجام دهیم . خوب شدن‏ها در سطح مسائل ساده کار همه است . مثلا اسلام‏ توصیه کرده است که به زیارت حاجی بروید . خوب ، ما می‏رویم ، چایی‏ می‏خوریم ، گزی می‏خوریم و بلند می‏شویم می‏آییم . [ یا توصیه کرده است ] تشییع جنازه کنید ، در مجلس ختم شرکت کنید . اینها کارهای آسان اسلام‏ است . این کارهای ساده از عهده هر کسی بر می‏آید . اسلام همیشه با این‏ کارها اداره نمی‏شود . موقعی هم می‏رسد که باید مثل حسین بن علی علیه السلام‏ برخاست و حرکت کرد ، مثل حسین بن علی علیه السلام قیامی کرد که نه تنها جامعه آنروز اسلامی را تکان بدهد بلکه موجش پنج سال بعد به یک شکل اثر کند ، ده سال بعد به شکل دیگری اثر بخشد ، سی سال بعد به شکل دیگری ، شصت سا ل بعد به شکل دیگری ، صد سال ، پانصد سال بعد به شکلهای دیگری ، و بعد از هزار سال نیز الهام دهنده نهضتها باشد . این را می‏گویند : « یغیروا ما بانفسهم » . ما بچه‏هایمان را دوست داریم . آیا حسین بن علی علیه‏السلام بچه‏های خود را دوست نداشت ؟ ! مسلما او بیشتر دوست داشت . ابراهیم خلیل اینطور نبود که کمتر از ما اسماعیلش را دوست داشته باشد ، خیلی بیشتر دوست‏ داشت به این دلیل که از ما انسانتر بود و این عواطف ، عواطف انسانی‏ است . او انسانتر از ما بود و قهرا عواطف انسانی او هم بیشتر بود . حسین بن علی علیه السلام هم بیشتر از ما فرزندان خود را دوست می‏داشت . اما در عین حال او خدا را از همه کس و همه چیز بیشتر دوست می‏داشت ، در مقابل خداوند و در راه خدا هیچکس را به حساب نمی‏آ ورد . نوشته‏اند ایامی که اباعبدالله علیه السلام به طرف کربلا می‏آمد ، همه‏ خانواده‏اش همراهش بودند . واقعا برای ما قابل تصور نیست . وقتی انسان‏ مسافرتی می‏رود و بچه کوچکی همراه دارد ، یک مسئولیت طبیعی در مقابل او احساس می‏کند و دائما نگران است که چطور می‏شود ؟ . نوشته‏اند همینطور که حرکت می‏کردند اباعبدالله علیه السلام خوابشان‏ گرفت و همانطور سواره سر روی قاشه اسب ( به اصطلاح خراسانیها ) [ یا ] قربوس زین گذاشت . طولی نکشید که سر را بلند کرد و فرمود : « انا لله و انا الیه راجعون ». ( 1 ) تا این جمله را گفت و به اصطلاح کلمه استرجاع را به زبان آورد ، همه به یکدیگر گفتند این‏ جمله برای چه بود ؟ آیا خبر تازه‏ای است ؟ فرزند عزیزش ، همان کسی که‏ اباعبدالله علیه السلام او را بسیار دوست می‏داشت و این را اظهار می‏کرد ، و علاوه بر همه مشخصاتی که فرزند را برای پدر محبوب می‏کند ، خصوصیتی‏ باعث محبوبیت بیشتر او می‏شد و آن ، شباهت کامل بود که به پیغمبر اکرم‏ ( ص ) داشت ، ( حال چقدر انسان ناراحت می‏شود که چنین فرزندی در معرض‏ خطر قرار گیرد ! ) یعنی علی اکبر جلو می‏آید و عرض می‏کند : « یا ابتا لم‏ استرجعت » ؟ چرا انالله و انا الیه راجعون گفتی ؟ فرمود : در عالم‏ خواب صدای هاتفی به گوشم رسید که گفت : « القوم یسیرون و الموت تسیر بهم » . این قافله دارد حرکت می‏کند ولی مرگ است که این قافله را حرکت‏ می‏دهد . اینطور از صدای هاتف فهمیدم که سرنوشت ما مرگ است ، ما داریم‏ به سوی سرنوشت قطعی مرگ می‏رویم . [ علی اکبر سخنی می‏گوید ] درست نظیر همان حرفی که اسماعیل ( ع ) به ابراهیم ( ع ) می‏گوید ( 1 ) . گفت پدر جان ! « او لسنا علی الحق » ؟ مگر نه اینست که ما بر حقیم ؟ چرا فرزند عزیزم . وقتی مطلب از این قرار است ، ما به سوی هر سرنوشتی‏ که می‏رویم ، برویم . به سوی سرنوشت مرگ یا حیات ، تفاوتی نمی‏کند . اساس اینست که ما روی جاده حق قدم می‏زنیم یا نمی‏زنیم ؟ اباعبدالله علیه‏ السلام به وجد آمد ، مسرور شد و شگفت . این امر را انسان از این دعایش‏ می‏فهمد که فرمود : من قادر نیستم پاداشی را که شایسته پسری چون تو باشد ، بدهم . از خدا می‏خواهم : خدایا ! تو آن پاداشی را که شایسته این فرزند است ، به جای من بده « جزاک الله عنی خیر الجزاء » . به چنین فرزندی ، چقدر پدر می‏خواهد در موقع مناسبی خدمتی بکند ، پاداشی‏ بدهد ؟ حالا در نظر بیاورید بعد از ظهر عاشورا است . همین جوان در جلوی‏ همین پدر رفته است به میدان و شهامتها و شجاعتها کرده است ، مردها افکنده است ، ضربتها زده و ضربتها خورده است . در حالی که دهانش خشک‏ و زبانش مثل چوب خشک شده است ، از میدان بر می‏گردد . در چنین شرایطی‏ ( و من نمی‏دانم شاید آن جمله‏ای که آنروز پدر به او گفت ، یادش بود ) می‏آید از پدر تمنایی می‏کند : « یا ابه ! العطش قد قتلنی ، و ثقل الحدید اجهدنی فهل الی شربه من الماء سبیل » ؟ پدر جان ! عطش و تشنگی دارد مرا می‏کشد ، سنگینی این اسلحه مرا سخت به زحمت انداخته است . آیا ممکن‏ است شربت آبی به حلق من برسد تا نیرو بگیرم و برگردم و جهاد کنم ؟ جوابی که حسین ( ع ) به چنین فرزند رشیدی می‏دهد ، اینست : فرزند عزیزم ! امیدوارم هر چه زودتر به فیض شهادت نائل شوی و از دست جدت سیراب‏ گردی . ولا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم .


نوشته شده توسط : فاتحی نیا

نظرات دیگران [ نظر]


: منوی وبلاگ :


بازدیدهای امروز:
7 بازدید
بازدیدهای دیروز:
12 بازدید
مجموع بازدیدها:
36409 بازدید

صفحه اصلی


وضعیت من در یاهو
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من


: درباره خودم :
جلسه دوم ارزش هر یک از عوامل - شیفتگان حضرت رقیه (ص)
فاتحی نیا
: لوگوی وبلاگ :

جلسه دوم ارزش هر یک از عوامل - شیفتگان حضرت رقیه (ص)

: لینک دوستان من :

دکتر علی حاجی ستوده


: لوگوی دوستان من :






: فهرست موضوعی یادداشت ها :
(حماسه حسینی جلد2)عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی . (حماسه حسینی جلد2)مقدمه . بخش پنجم شعارهای عاشورا . بخش ششم تحلیل واقعه عاشورا . بخش هفتم ماهیت قیام حسینی . تحریفات معنوی حادثه کربلا . جلسه پنجم ارزش امر به معروف و نهی از منکر از نظر علمای اسلام . جلسه چهارم مراحل و اقسام امر به معروف و نهی از منکر . جلسه دوم ارزش هر یک از عوامل . جلسه سوم شرایط امر به معروف و نهی از منکر . جلسه ششم کارنامه ما در امر به معروف و نهی از منکر . جلسه هفتم تاثیر امر به معروف و نهی از منکر اهل بیت امام پس از حا . حماسه حسینی - جلسه اول : دو چهره حادثه کربلا . حماسه حسینی - جلسه دوم : نهضت حسینی ، حماسه‏ای مقدس . حماسه حسینی - جلسه سوم : نهضت حسینی ، عامل شخصیت یافتن جامعه اسل . دانلود نرم افزار مذهبی موبایل . شرایط مبلغ و تاثیر تبلیغی اهل بیت امام حسین ( ع ) در مدت اسارتشا . شهیدبرنسی . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه اول : مفهوم ت . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه پنجم : حادثه . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه چهارم : روشها . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه دوم : وسائل و . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه سوم : روش تبل . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه ششم : نقش اهل . وظیفه ما در برابر تحریفها .


: آرشیو یادداشت ها :

کتابخانه
دانلود نرم افزار های مذهبی موبایل
شهید برونسی



: جستجو در وبلاگ :


: پشتیبانی :

کانون وبلاگ نویسان مذهبی