بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین باری الخلائق اجمعین والصلوش والسلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . « الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفی بالله حسیبا »( 1 ) . همان طوری که سخن انسانها از نظر بساطت و یا پیچیدگی ، یعنی از نظر اینکه غراء و ساده و تک معنی باشد و یا اینکه چند معنی و چند لایه و دارای صورت و باطن باشد ، فرق میکند ، نهضتها و حرکتهای انسانها هم عینا همین طور است . ما دو نوع سخن میتوانیم داشته باشیم : سخنی که تک معنی باشد و سخنی که چند معنی و چند پهلو باشد . بهترین مثلش آیات قرآن مجید است . قرآن مجید آیات خود را به دو دسته تقسیم میکند : آیات محکمات و آیات متشابهات ، آیات محکمات آیاتی است که از نظر لفظ و عبارت تک معنی است ، یعنی یک معنی و یک مفهوم بیشتر از عبارات آن نمیتوان استفاده کرد . ولی آیات متشابهات آیاتی است که در آن واحد از آنها چند معنی میتوان استنباط کرد ، و البته برای اینکه در معانی متشابه ، به اشتباه نیفتیم باید آیات محکمه را مقیاس و معیار قرار بدهیم که آیات محکمه " ام الکتاب " است . گفتیم نهضتها و حرکتهای انسانها هم عینا همین طور است . ممکن است نهضتی تک معنی و تک مقصد باشد و ممکن است به اصطلاح متشابه باشد ، یعنی در آن واحد مقصدها و هدفهای مختلف داشته باشد ، گو اینکه همه آن هدفها بازگشتشان به یک هدف اصلی باشد . یک نهضت میتواند در آن واحد دارای جنبهها و ابعاد مختلف بوده باشد . نهضت امام حسین علیهالسلام یک نهضت چند مقصدی و چند جانبهای و چند بعدی است . و علت اینکه تفاسیر و تعابیر مختلفی در مورد این نهضت شده است ، محاذی بودن عناصر دخیل در آن است . ما وقتی که از جنبه بعضی عوامل و عناصر به این نهضت نگاه میکنیم ، میبینیم صرفا جنبه تمرد و عدم تسلیم در مقابل قدرتهای جابره و تقاضاهای ناصحیح قدرت حاکم وقت دارد . از این نظر ، این نهضت یک نفی ، نه وعدم تسلیم است . آن جنبه این است که همه میدانیم بعد از مردن معاویه و جانشین شدن یزید و پس از آن همه توطئههایی که برای این کار چیدند ، یزید لازم دید از چند نفر از شخصیتهای بزرگ جهان اسلام و در رأس آنها وجود مقدس حسین بن علی علیهالسلام کسی که از او خیلی حساب میبرد ، بیعت بگیرد تا این بیعت سبب خاموشی همه مردم بشود و در واقع تعهدی از حسین بن علی علیهالسلام در مورد خودش بگیرد . پس از مرگ معاویه ، یزید بلافاصله نامهای از شام به حاکم مدینه " ولید بن عتبة بن ابی سفیان " که از بنی اعمام خودش بود نوشت و در آن ، خبر درگذشت معاویه و نیز اینکه خودش در جای پدرش نشسته است را به او رساند . و در نامه جداگانهای نام چند نفر را نوشت و در رأس آنها حسین بن علی علیه السلام که حتما باید از اینها بیعت بگیری . امام حسین علیهالسلام حاضر به بیعت کردن نشد ( که داستانش را شاید مکرر شنیدهاید ) و پس از چند روزی که در مدینه توقف کرد در حالیکه میدانست اینها دست بردار نیستند ، با اهل بیت و خاندانش بسوی حرم امن الهی " بیت الله الحرام " در مکه حرکت کرد و به آنجا رفت . یعنی در دهه آخر ماه رجب بود که خبر مرگ معاویه به مدینه رسید و از امام حسین علیه السلام تقاضای بیعت کردند . شاید در حدود بیست و هفتم ماه رجب بود که امام حسین علیهالسلام به طرف مکه حرکت کرد و در سوم ماه شعبان که روز ولادت ایشان هم هست ، وارد مکه شد ، و تا هشتم ماه ذیالحجه در مکه اقامت کرد . به هر حال به هیچ وجه حاضر نشد آن تقاضایی را که از او شده بود تمکین کند . این ( پاسخ منفی داد ) یک گفته است ، گفتهای که به این نهضت ماهیت مخصوص میدهد ، و آن ماهیت نفی و عدم تمکین و تسلیم در مقابل تقاضاهای جابرانه قدرت حاکم زمان است . عنصر دیگری که در این نهضت دخالت دارد ، عنصر امر به معروف و نهی از منکر است که در کلمات خود حسین بن علی علیه السلام تصریح قاطع به این مطلب شده است و شواهد و دلایل زیادی دارد . یعنی اگر فرضا از او بیعت هم نمیخواستند باز او سکوت نمیکرد . عنصر دیگر ، عنصر اتمام حجت است . در آن روز ، جهان اسلام سه مرکز بزرگ و مؤثر داشت : مدینه که دارالهجره پیغمبر ( ص ) بود ، شام که دارالخلافه بود و کوفه که قبلا دارالخلافه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بود ، و بعلاوه شهر جدیدی بود که به وسیله سربازان مسلمین در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامی میدانستند و از این جهت با شام برابری میکرد . از مردم کوفه ، یعنی از سربازخانه جهان اسلام بعد از اینکه اطلاع پیدا میکنند که امام حسین ( ع ) حاضر نشده است با یزید بیعت بکند ، در حدود هجده هزار نامه میرسد . نامهها را به مرکز میفرستند ، به امام حسین علیهالسلام اعلام میکنند که شما اگر به کوفه بیائید ، ما شما را یاری میکنیم . اینجا امام حسین ( ع ) بر سر دو راهی تاریخ است ، اگر به تقاضای اینها پاسخ نگوید قطعا در مقابل تاریخ محکوم است و تاریخ آینده قضاوت خواهد کرد که زمینه فوق العاده مساعد بود ولی امامحسین ( ع ) از این فرصت نتوانست استفاده کند یا نخواست یا ترسید و از این قبیل حرفها . امام حسین ( ع ) برای اینکه اتمام حجتی با مردمی که چنین دستی به سوی او دراز کردهاند کرده باشد به تقاضای آنها پاسخ میگوید ، به تفصیلی که باز شنیدهایم . در اینجا این نهضت ماهیت و شکل و بعد و رنگ دیگری به خود میگیرد . یکی دیگر از جنبههای این جنبش ، جنبه تبلیغی آن است ، یعنی این نهضت در عین اینکه امر به معروف و نهی از منکر است و در عین اینکه اتمام حجت است [ و در عین اینکه عدم تمکین در مقابل تقاضای جابرانه قدرت حاکم زمان است ] ، یک تبلیغ و پیام رسانی است ، یک معرفی و شناساندن اسلام است . برای اینکه بحث خودمان را شروع بکنیم ، باید معنی تبلیغ را درست توضیح بدهیم و مخصوصا فرق آن را با امر به معروف و نهی از منکر بیان بکنیم تا معلوم بشود که عنصر تبلیغ در نهضت حسینی غیر از عنصر امر به معروف و نهی از منکر در این نهضت است . تبلیغ ، کلمهای است که در قرآن مجید زیاد استعمال شده است . در قرآن کریم ، از پیغمبران خدا به عنوان مبلغان رسالات الهی یاد شده است . البته منحصر به پیغمبران نیست ، غیر آنها هم هست . مثلا قرآن از زبان پیغمبران نقل میکند که : « یا قوم لقد ابلغتکم رسالة ربی و نصحت لکم و لکن لا تحبون الناصحین »( 1 ) یا درباره پیغمبران میگوید : « ما علی الرسول الا البلاغ »( 2 ) غرض این است که کلمه " بلاغ " ، " تبلیغ " ، " یبلغون " و آنچه که مربوط به این ماده است ، در قرآن مجید زیاد استعمال شده است . معنی این کلمه چیست ؟ بدبختانه این کلمه در عرف امروز ، سرنوشت شوم یعنی معنی منحوس و منفوری پیدا کرده ، به طوری که امروز در عرف ما فارسی زبانها تبلیغ یعنی راست و دروغ جور کردن ، و در واقع فریبکاری و اغفال برای به خورد مردم دادن یک کالا . مفهوم اغفال به خودش گرفته است و لذا گاهی اوقات که کسی درباره موضوعی صحبت میکند ، وقتی میخواهد بگوید اینها اساسی ندارد ، میگوید آقا اینها همه تبلیغات است ، همه ، دروغ و فریبکاری است . بدین جهت ، گاهی میبینیم بعضیها با استعمال این کلمه در مورد امور دینی موافق نیستند . ولی من در یک جلسه دیگر این مطلب را به رفقا گفتم که اگر کلمهای معنی صحیحی دارد و آن معنی صحیح در استعمالات قرآن مجید و " نهج البلاغه " آمده است ، ما نباید به جرم اینکه معنی تحریفی پیدا کرده است آن کلمه را مجازات بکنیم ، بلکه باید همیشه معنی صحیحش را به مردم بگوئیم . تبلیغ با وصول و با ایصال معنی نزدیک دارد . در زبان عربی در خیلی موارد ، یک ظرافتها و لطافتهائی است که اینها را ما مثلا در زبان فارسی خودمان با اینکه زبان شیرین و وسیعی است ، نمیبینیم . ما در زبان عربی کلمه " ایصال " داریم ، کلمه " ابلاغ " هم داریم . معنی ایصال چیست ؟ مثلا اگر بگوئیم پارچهای را " ایصال " کردم ، یعنی آن را رساندم . " ابلاغ " در فارسی یعنی چه ؟ اگر بگوئیم فلان چیز را ابلاغ کردم ، باز میگوئیم یعنی رساندم . در فارسی در مورد هر دوی اینها کلمه " رسیدن " و " رساندن " به کار برده میشود ، ولی در زبان عربی " ایصال " را به جای " ابلاغ " نمیشود به کار برد و " ابلاغ " را هم به جای " ایصال " نمیتوان بکار برد " ایصال " معمولا در مورد رساندن چیزی به دست کسی یا در حوزه کسی است ، یعنی در مورد امور جسمانی و مادی به کار میرود . اگر کسی بخواهد پاکتی را به شخص دیگری برساند ، در اینجا کلمه " ایصال " را به کار میبرند . یا اگر کسی پیش شما امانتی دارد ( امانت مادی ) و شما این امانت را به او برسانید ، اینجا میگویند امانت را به صاحبش ایصال کرد . ولی ابلاغ ، در مورد رساندن یک فکر و یا یک پیام است . یعنی در مورد رساندن چیزی به فکر و روح و ضمیر و قلب کسی به کار میرود . و لهذا محتوای ابلاغ نمیتواند یک امر مادی و جسمانی باشد ، حتما یک امر معنوی و روحی است ، یک فکر و یک احساس است ، و به عبارت دیگر معمولا ابلاغ را در مورد پیامها و سلامها و امثال اینها به کار میبرند . میگویند : ابلاغ پیام کرد ، ابلاغ سلام کرد . وقتی که ابلاغ پیام میکند یعنی فکری را ، پیغامی را به دیگران میرساند . و هنگامی که ابلاغ سلام میکند ، ابلاغ احساسات میکند ، ابلاغ عشق میکند . در مورد چنین چیزهایی ، کلمه تبلیغ و " ابلاغ " به کار میرود و قرآن کریم این کلمه را در مورد رسالات که عبارت است از پیامها به کار برده است . پس تبلیغ یعنی رساندن یک پیام از کسی به کس دیگر . کلمه پیامبر و پیغامبر که در زبان فارسی آمده است ، ترجمه کلمه " رسول " است که به معنی مبلغ رسالت میباشد . کلمه " رسالت " از کلماتی است که سرنوشت خوبی پیدا کرده است . البته ما فارسی زبانها ( و تا اندازهای عربی زبانها ) به چیزهایی رساله میگوئیم که با آن مفهومی که " رسالت " در قرآن دارد متفاوت است . معمولا جزوههای کوچک ، نوشتههای کوچک که حجمشان به اندازه یک کتاب نیست را رساله میگویند ، و حال آنکه موضوع رساله به پیامی ارتباط ندارد . مثلا فرض کنید کسی کتابچهای مینویسد درباره ریشه فلان لغت ، درباره دستور زبان فارسی یا دستور زبان عربی ، میگویند فلانی در فلان موضوع رسالهای نوشته است ، در حالی که این اسم با آن موضوع ( مثلا ریشه لغت ) جور در نمیآید . " رساله " در جایی باید به کار رود که پیامی در کار باشد ، اما کسی که یک مسئله علمی یا ادبی را حل کرده است ، پیامی برای کسی نیاورده است . در این مورد استعمال این کلمه درست نیست . ولی اخیرا کلمه " رسالت " را در لفظ فارسی به کار میبرند و مثلا میگویند فلانی رسالتی در جامعه خودش دارد . یعنی امروز در مورد کسی که احساس میکند برای جامعه خودش و در جامعه خودش وظیفهای دارد که باید آن را انجام بدهد ، میگویند او رسالتی دارد ، و این تعبیر ، و آن تعبیری که در قرآن برای کلمه " رسالت " آمده است ، اگر یکی نباشند خیلی به هم نزدیکند ، و به عبارت دیگر ، این مفهوم به مفهوم رسالت در قرآن بسیار نزدیک است . قرآن میفرماید : « الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله ( 1 ) ، آنانکه پیامهای الهی را به مردم میرسانند و جز از خدا از احدی بیم ندارند . این ، شرط بزرگی برای پیامرسان است که بعدها اگر موفق شدیم ، انشاء الله دربارهاش بحث میکنیم . وقتی معلوم شد که " ابلاغ " یا " تبلیغ " رساندن پیام است ، نتیجه میگیریم تبلیغ که در قرآن آمده است ، و امر به معروف و نهی از منکر که آنهم در قرآن آمده ، دو مسئله جداگانه هستند . البته با یکدیگر پیوستگی دارند ، ولی دو مسئله هستند . تبلیغ ، مرحله شناساندن و خوب رساندن است ، پس مرحله شناخت است . ولی امر به معروف و نهی از منکر مربوط به مرحله اجراء و عمل است . تبلیغ خودش یک وظیفه عمومی برای همه مسلمین است ، همچنان که امر به معروف و نهی از منکر یک وظیفه عمومی است . وظیفهای که هر مسلمان از نظر تبلیغ دارد ، این است که باید این احساس در او پیدا بشود که به نوبه خودش حامل پیام اسلام است . اما وظیفهای که هر مسلمان در مورد امر به معروف و نهی از منکر دارد اینست که باید این احساس در او باشد که مجری و جزء قوه مجریه این پیام است که باید آن را در جامعه به مرحله عمل و تحقق برساند و به آن لباس عینیت بپوشاند . این است که امر به معروف و نهی از منکر یک مطلب است و تبلیغ ، مطلب دیگر . از این جهت ، عرض میکنم که نهضت حسینی علاوه بر جنبه ولایه و بعد امر به معروف و نهی از منکر ، جنبه ولایه و بعد دیگری دارد ، و آن تبلیغ است . این نهضت متشابه و تو در تو و چند لایه ، یکی از کارهایی که انجام داده است ، این است که ماهیت اسلام را آنچنان که هست شناسانده است . پیام اسلام را به جهان بشریت شناسانده و ارائه کرده است ، آنهم چقدر بلیغ ! همان طوری که عرض کردم ، سخن بر دو قسم است : سخن محکم و سخن متشابه . میدانید که سخن از نظر دیگر ، باز بر دو قسم است : سخن بلیغ و سخن غیر بلیغ . علمای اسلامی پارهای از سخنان را سخنان فصیح و بلیغ میگویند . به چه سخنی سخن بلیغ میگویند ؟ به سخنی که بتواند منظور و هدف گوینده را به خوبی و شایستگی به فکر و روح و به احساس طرف برساند ، سخنی که بتواند واقعا هدف گوینده را برساند . نهضت هم همین طور است ، نهضت بلیغ و نهضت غیر بلیغ داریم . نهضت بلیغ نهضتی است که پیامی را که میخواهد به دلها و فکرها و احساسها ابلاغ بکند و برساند ، به خوبی برساند . از این جنبه وقتی نگاه میکنیم ، میبینیم که بلیغتر و رساتر و رسانندهتر از نهضت حسینی ، نهضتی در جهان پیدا نمیشود . نهضتی که شما از یک طرف میبینید از نظر ابعاد مکانی جهانی شده است و از طرف دیگر از نظر زمانی بعد از حدود چهارده قرن ، قدرت رسانندگی و قدرت نفوذش نه تنها کاسته نشده ، بلکه افزایش یافته است . نهضتی است فوق العاده قوی . حالا ، ما باید مقداری راجع به خود تبلیغ بحث بکنیم تا عناصر تبلیغی در نهضت امام حسین ( ع ) را درست بشناسیم و بیان کنیم . معنا و مفهوم تبلیغ را دانستیم ، و دانستیم که قرآن مجید روی کلمه تبلیغ تکیه کرده است . در نهج البلاغه جمله معروفی است درباره فلسفه بعثت انبیاء . میفرماید : « فبعث فیهم رسله ، و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ » ( 1 ) . یعنی خدا ، پیامبران را یکی پشت سر دیگری فرستاد . برای چه ؟ اولا برای اینکه : خدا پیمانی با تکوین ، در سرشت آدمیان نهاده است . ( میخواهد بگوید دین ، امری نیست که بر بشر تحمیل شده باشد ، بلکه پاسخ به ندای فطرت بشر است . پیمانی که خدا بسته است ، روی کاغذ نیست ، با لفظ نیست ، با صوت نیست ، با بیعت نیست ، بلکه با قلم تقدیر است ، در عمق روح و سرشت انسانهاست) میگوید پیغمبران آمدهاند به مردم بگویند: ایها الناس ! آن پیمانی که در سرشت خود با خدای خود بستهاید ، ما وفای به آن پیمان را از شما میخواهیم نه چیز دیگر . « و یذکروهم منسی نعمته » ( 1 ) ، پیامبران یاد آورانند . « و یحتجوا علیهم بالتبلیغ » ( 2 ) ، و برای اینکه پیام خدا را به مردم ابلاغ کنند و از این راه با مردم اتمام حجت نمایند . « و یثیروا لهم دفائن العقول » ( 3 ) . ( چه جملههای عجیبی ! ) میفرماید : در عقلهای مردم ، در فکر مردم ، در روح مردم ، در اعماق باطن مردم ، گنجهایی مدفون است ، گنجهایی عقلانی در عقل مردم وجود دارد ، ولی روی این گنجها را خاکها و غبارها پوشانیده است . پیغمبران آمدهاند تا این غبارها را ، این لایههای خاک را بزدایند و این گنجی را که مردم در درون خود دارند به خود آنها بنمایانند . هر فردی در خانه روح و روان خود گنجی دارد و از آن بیخبر است . پیغمبران آمدهاند آن گنج را بنمایانند تا هر کس با کمال شوق و شور و ابتهاج در صدد بیرون آوردن گنج خودش باشد . پیغمبران خدا همه مبلغند به این بیان که عرض کردم ، ولی همه مشرع نیستند . اینست که پیغمبران خدا دو دستهاند : پیغمبرانی که هم مشروعند و هم مبلغ ، و پیغمبرانی که فقط مبلغند . پیغمبران مشرع یعنی پیغمبران قانونگزار که عدهشان خیلی کم است ، جمعا پنج تا میشوند : نوح ، ابراهیم ، موسی ، عیسی و خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله وسلم . ولی همه پیغمبران ، مبلغ رسالات الهی هستند همچنانکه آمر به معروف و ناهی از منکر هستند . اینکه شنیدهاید یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمدهاند ، هر پیغمبری ، برای بشر قانون نیاورده ، آنها که قانون آوردهاند محدودند . سایر پیغمبران مبلغ پیامی بودهاند ، که پیغمبران مشرع آوردهاند ، و آنها را پیغمبران تبلیغی باید گفت . همان طوری که بعد از پیغمبر آخرالزمان و خاتم ، پیغمبر مشرعی نخواهد آمد ، بعد از او پیغمبر مبلغی هم نخواهد آمد ، ولی مبلغ باید باشد ، چطور ؟ چون دوره ختمیه دوره کمال و بلوغ بشر است ، در این دوره آن وظیفهای را که صدوبیست و چهار هزار پیغمبر منهای پنج تا انجام میدادند ( و در واقع خدا خودش انجام میداد ، یعنی پیغمبرانی را برای این کار مبعوث میکرد ) ، یعنی تبلیغ را ، باید مردم عادی انجام بدهند ، غیر پیغمبران باید انجام بدهند ، علماء و غیر علماء باید انجام بدهند . این است که مبلغین واقعی اسلام ، پیامبران پیامبرند ، یعنی پیام پیامبر را به مردم میرسانند . اما ، شرط موفقیت یک پیام چیست ؟ چگونه پیامی میتواند موفق بشود ؟ آیا اسلام خودش پیام موفقی بوده است ؟ اگر آری ، راز موفقیت اسلام در چیست ؟ شرایط موفقیت یک پیام چهار چیز است که اگر این چهار شرط در یک جا جمع بشود ، موفقیت آن پیام قطعی است ، ولی اگر این چهار تا جمع نشود شکلهای مختلفی پیدا میشود . اولین شرط موفقیت یک پیام ، عقلی بودن ، قدرت و نیرومندی محتوای آن است . یعنی اینکه خود آن پیام ، برای بشر چه آورده باشد ، با نیازهای بشر چگونه انطباق داشته باشد ، یعنی چگونه برآورنده نیازهای بشر باشد . بشر صدها نیاز دارد ، نیازهای فکری ، احساسی ، عملی ، اجتماعی و مادی دارد . یک پیام نه تنها نباید بر ضد نیازهای بشر باشد بلکه باید موافق و منطبق بر آنها باشد . یک پیام در درجه اول باید منطقی باشد ، یعنی با عقل و فکر بشر سازگار باشد ، به گونهای باشد که جاذبه عقل انسان آن را به سوی خودش بکشد . یک پیام اگر ضد منطق و عقل باشد ولو مثلا احساسی باشد ، برای مدت کمی ممکن است دوام پیدا بکند ، ولی برای همیشه قابل دوام نیست . این است که در قرآن کریم دائما دم از تعقل و تفکر میزند . قرآن هرگز عقل و منطق را ترک نکرده است ، بلکه از عقل و منطق به عنوان یک پایه برای خود استفاده کرده و دعوت به تعقل نموده است . همچنین برای اینکه محتوای یک پیام غنی و نیرومند باشد ، باید با احساسات بشر انطباق داشته باشد : انسان کانونی دارد غیر از کانون عقلی و فکری به نام کانون احساسات که آن را نمیتوان نادیده گرفت . توافق و هماهنگی با احساسات و تا حدی اشباع احساسات عالی و رقیق بشر و نیز هماهنگی با نیازهای زندگی و نیازهای عملی و عینی بشر ، از دیگر شرایط غنی بودن ، محتوای یک پیام است . اگر پیامی با نیازهای طبیعی بشر ضدیت داشته باشد ، نمیتواند موفق باشد . حدیثی داریم که در فقه هم به آن استناد میکنند . پیغمبر اکرم فرمود : « الاسلام یعلو و لا یعلی علیه » ( 1 ) یعنی اسلام علو و برتری پیدا میکند ، غلبه پیدا میکند و چیزی بر اسلام پیروز نمیشود و غلبه پیدا نمیکند . این حدیث از آن احادیثی است که هر گروهی از علمای اسلام با یک دید به آن نگریسته و نوعی استنباط کردهاند و در واقع از آن جملههای متشابه پیغمبر است ، به این معنی که از " جوامع الکلم " پیغمبر است ، یعنی یک لفظ است به جای چند معنی . توضیح اینکه : علمای فقه که از دید فقهی به هر چیزی نگاه میکنند ، از این حدیث چنین استنباط کردهاند که در مقررات اجتماعی اسلام هیچ قانونی که نتیجه آن این باشد که غیر مسلمان بر مسلمان برتری پیدا کند وجود ندارد ، و اسلام چنین قانونی را امضاء نمیکند . برای مثال آیا در جامعه اسلامی ، یک نفر از اهل ذمه ( مانند یهودیان و مسیحیان و احیانا زرتشتیان ) میتواند در حال و شانی قرار بگیرد که او حاکم باشد و یک مسلمان محکوم و مثلا یک بنده مسلمان را در اختیار خودش بگیرد ؟ فقهاء میگویند : « الاسلام یعلو و لا یعلی علیه » ، یعنی دست اسلام همیشه باید بالا باشد ، اسلام دست پائین را هرگز نمیپذیرد ، و از این اصل احکامی را استنباط میکنند . متکلمین که از جنبه دیگری به مسائل نگاه میکنند و به این حدیث از دید کلامی مینگریستهاند ( متکلم ، سر و کارش با منطق و استدلال و بحث و محاجه است ) ، میگویند : « الاسلام یعلو و لا یعلی علیه » ، یعنی منطق اسلام بر هر منطق دیگری برتری دارد . آنجا که منطقها و استدلالها با یکدیگر مواجه میشوند ، در عرصه استدلالها و در میدان احتجاجها و در سرزمین منطقها منطق اسلام بر هر منطق دیگری برتری و غلبه دارد . این ، دید و بعد دیگری از این حدیث است . آنها که از دید اجتماعی به این حدیث نگاه کردهاند ، مسئله را به شکل دیگری طرح میکنند ، میگویند : « الاسلام یعلو و لایعلی علیه » ، یعنی در جریان عمل برتری با اسلام است ، چرا ؟ برای اینکه قانون اسلام از هر قانون دیگری بر نیازهای بشر منطبقتر است و لذا راه خودش را عملا بهتر باز میکند . انسان وقتی نگاهی به دستگاههای تبلیغاتی مسیحیت میکند و آن وسعت و امکانات ، آن وسائل ، آن ابزارها ، آن افراد ، آن بودجه عظیم ، آن تاکتیکها و آن همه تجهیزات و تشکیلات تبلیغاتی را میبیند ، میگوید مگر با این همه دستگاه تبلیغاتی مسیحیت ، اسلام میتواند ، مقاومت بکند ؟ ! واقعا عجیب است ! وقتی به خودمان نگاه میکنیم ، میبینیم از نظر دستگاه تبلیغاتی واقعا در حد صفر هستیم . هیچ دینی در دنیا به اندازه اسلام از نظر دستگاه تبلیغاتی و مبلغینش ضعیف نیست . حتی وقتی به یهود که اقلیت است نگاه میکنیم ، میبینیم این آبهای زیر کاه بسیار مجهز هستند ، لااقل به عوامل تحریف . اینها جنبه اثباتی ندارند که مردم را دعوت به یهودیگری بکنند ، ولی جنبه تخریبیشان زیاد است ، یعنی تخریب مکتبهای دیگران . شما میبینید یک نفر یهودی یک عمر در یک رشته از رشته های اسلامی درس میخواند برای اینکه یک کرسی اسلامی را در یک دانشگاه اشغال بکند و در آن کرسی کار خود را انجام بدهد ، یا یک کتاب بنویسد و در آن کتاب فکر خودش را پخش کند . هیچ میدانید که ( این را من از اهل اطلاع مکرر شنیدهام ) بیش از 90 درصد کرسیهای اسلام شناسی جهان در اشغال یهودیهاست ؟ اسلام شناسهای جهان یهودیها هستند ! شما ببینید ، اینها چقدر قدرت ضربه زدن دارند ! ، مسیحیت و این یهودیت ! شما همینهایی که اسمشان را گذاشتهاید فرقه ضاله گمراه سیاسی که در کشور خودمان وجود دارند ، همین حزب کوچک را ببینید چقدر دستگاه تبلیغاتیش قوی است ! در این حال ، چند سال پیش بود در روزنامهای خواندم ( از روزنامه لوموند نقل کرده بود ) که در طول چند سال اخیر ، چهارده میلیون نفر از مردم دنیا مسلمان شدهاند . با کدام تبلیغ ؟ مبلغی نبوده ، شاید حداکثر یک رادیوی مثلا ترانزیستوری داشتهاند که گاهی اوقات از کشورهای عربی برنامههایی میگرفتهاند . با یک نفر مطلعی که از اروپا آمده بود ، این موضوع را در میان گذاشتم . این شخص که سالهای سال در اروپا بوده و الان هم در اروپاست گفت : من با فلان مقام مسیحی که صحبت کردم ، گفت لوموند اشتباه کرده ، در سالهای اخیر بیست و پنج میلیون نفر مسلمان شدهاند ، و گفت در افریقا دو نیرو در حال پیشروی است ، اسلام و کمونیسم ، و مسیحیت هر چه فعالیت میکند پیشروی قابل توجهی ندارد . در حالی که دستگاه تبلیغاتی آن قوی و وسیع و دستگاه تبلیغاتی اسلام ضعیف است . علتش این است که محتواها فرق میکند ، این محتوا قوی و منطقی است و آن محتوا به اصطلاح احساسی است ، از نظر احساسی بسیار قوی است . این محتوا ، عملی است و با زندگی عملی سر و کار دارد ولی آن محتوا تحمیلی است . حرف اول اسلام ، مثل آب در گلوی یک تشنه ، به گوارایی نفوذ میکند . میگوید عقل ، و با عقل خدا و توحید را اثبات میکند . ولی مسیحیت ، حرف اولش این است که عقل را کنار بگذار و بگو تثلیت ! ایام ، ایام محرم است و ما این بحث را طرح کردهایم برای اینکه پیام حسینی را به مردم برسانیم و بعد بیان کنیم که نهضت حسینی چگونه پیام رسان اسلام بود ، چگونه امام حسین توانست با نهضت خودش پیام اسلام را به جهان و جهانیان برساند . امام حسین علیه السلام در هشتم ذی الحجه ، در همان جوش و خروشی که حجاج وارد مکه میشدند و در همان روزی که باید به جانب منا و عرفات حرکت کنند ، پشت به مکه کرد و حرکت نمود و آن سخنان غرای معروف را که نقل از سید بن طاووس است ، انشاء کرد . منزل به منزل آمد تا به نزدیکیهای سر حد عراق رسید . در کوفه حالا چه خبر است و چه میگذرد خدا عالم است . داستان عجیب و اسف انگیز جناب مسلم در آنجا رخ داده است . امام حسین علیه السلام در بین راه شخصی را دیدند که از طرف کوفه میآید به این طرف ( در سرزمین عربستان جاده و راه شوسه نبوده که از کنار یکدیگر رد بشوند . بیابان بوده است ، و افرادی که در جهت خلاف هم حرکت میکردند ، با فواصلی از یکدیگر رد میشدند ) ، لحظهای توقف کردند به علامت اینکه من با تو کار دارم ، و میگویند این شخص امام حسین علیه السلام را میشناخت و از طرف دیگر حامل خبر اسف آوری بود ، فهمید که اگر برود نزدیک امامحسین ، از او خواهد پرسید که از کوفه چه خبر ؟ باید خبر بدی را به ایشان بدهد . نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را کج کرد و رفت طرف دیگر . دو نفر دیگر از قبیله بنی اسد که در مکه بودند و در اعمال حج شرکت کرده بودند ، بعد از آنکه کار حجشان به پایان رسید ، چون قصد نصرت امامحسین را داشتند ، به سرعت از پشت سر ایشان حرکت کردند تا خودشان را برسانند به قافله اباعبدالله ( ع ) . اینها تقریبا یک منزل عقب بودند . برخورد کردند با همان شخصی که از کوفه میآمد . به یکدیگر که رسیدند به رسم عرب انتساب کردند ، یعنی بعد از سلام و علیک این دو نفر از او پرسیدند نسبت را بگو ، از کدام قبیله هستی ؟ گفت من از قبیله بنیاسد هستم ، اینها گفتند : عجب ! نحن اسدیان ، ما هم که از بنی اسد هستیم ، پس بگو پدرت کیست ، پدر بزرگت کیست ؟ او پاسخ گفت ، اینها هم گفتند تا همدیگر را شناختند . بعد ، این دو نفر که از مدینه میآمدند ، گفتند از کوفه چه خبر ؟ گفت حقیقت این است که از کوفه خبر بسیار ناگواری است و اباعبدالله ( ع ) که از مکه به کوفه میرفتند وقتی مرا دیدند ، توقفی کردند و من چون فهمیدم برای استخبار از کوفه است ، نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم . تمام قضایای کوفه را برای اینها تعریف کرد . این دو نفر آمدند تا رسیدند به حضرت . به منزل اولی که رسیدند ، حرفی نزدند ، صبر کردند تا آنگاه که اباعبدالله ( ع ) در منزلی فرود آمدند که تقریبا یک شبانه روز ، از آن وقت که با آن شخص ملاقات کرده بودند ، فاصله زمانی داشت . حضرت ، در خیمه نشسته و عدهای از اصحاب همراه ایشان بودند که آن دو نفر آمدند و عرض کردند یا اباعبدالله ! ما خبری داریم ، اجازه میدهید آن را در همین مجلس به عرض شما برسانیم یا میخواهید در خلوت به شما عرض کنیم ؟ فرمود : من از اصحاب خودم چیزی را مخفی نمیکنم ، هر چه هست در حضور اصحاب من بگوئید . یکی از آن دو نفر عرض کرد : یا ابن رسول الله ! ما با آن مردی که دیروز با شما برخورد کرد ولی توقف نکرد ، ملاقات کردیم ، او مرد قابل اعتمادی بود ، ما او را میشناسیم ، هم قبیله ماست ، از بنیاسد است . ما از او پرسیدیم در کوفه چه خبر است ؟ خبر بدی داشت ، گفت من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه به چشم خود دیدم که مسلم و هانی را شهید کرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالی که ریسمان به پاهایشان بسته بودند ، در میان کوچه و بازارهای کوفه میکشیدند . اباعبدالله ( ع ) ، خبر مرگ مسلم را که شنید ، چشمهایش پر از اشک شد ولی فورا این آیه را تلاوت کرد : « من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا ( 1 ) در چنین موقعیتی ابا عبدالله ( ع ) نمیگوید کوفه را که گرفتند ، مسلم که کشته شد ، هانی که کشته شد ، پس ما کارمان تمام شد ، ما شکست خوردیم ، از همینجا برگردیم . جملهای گفت که رساند مطلب چیز دیگری است . این آیه قرآن که الان خواندم ، ظاهرا درباره جنگ احزاب است . یعنی بعضی مؤمنین به پیمان خودشان با خدا وفا کردند و در راه حق شهید شدند ، و بعضی دیگر انتظار میکشند که کی نوبت جانبازی آنها برسد . فرمود : مسلم وظیفه خودش را انجام داد نوبت ماست . کاروان شهید رفت از پیش وان ما رفته گیر و میاندیش او به وظیفه خودش عمل کرد ، دیگر نوبت ماست . البته در اینجا هر یک سخنانی گفتند . عدهای هم بودند که در بین راه به اباعبدالله ( ع ) ملحق شده بودند ، افراد غیر اصیل که اباعبدالله ( ع ) آنها را غیظ و در فواصل مختلف از خودش دور کرد . اینها همینکه فهمیدند در کوفه خبری نیست ، یعنی آش و پلوئی نیست ، بلند شدند و رفتند ( مثل همه نهضتها ) . لم یبق معه الا اهل بیته و صفوته ، فقط خاندان و نیکان اصحابش با او باقی ماندند که البته عده آنها در آن وقت خیلی کم بود ( در خود کربلا عدهای از کسانی که قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشکر عمرسعد ، یکیک بیدار شدند و به اباعبدالله ملحق گردیدند ) ، شاید بیست نفر بیشتر همراه اباعبدالله نبودند . در چنین وضعی خبر تکاندهنده شهادت مسلم و هانی به اباعبدالله ( ع ) و یاران او رسید . صاحب لسانالغیب میگوید : بعضی از مورخین نقل کردهاند امام حسین علیهالسلام که چیزی را از اصحاب خودش پنهان نمیکرد ، بعد از شنیدن این خبر میبایست به خیمه زنها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد ، در حالی که در میان آنها خانواده مسلم هست ، بچههای کوچک مسلم هستند ، برادران کوچک مسلم هستند ، خواهر و بعضی از دختر عموها و کسان مسلم هستند . حالا اباعبدالله ( ع ) به چه شکل به آنها اطلاع بدهد . مسلم دختر کوچکی داشت . امام حسین ( ع ) وقتی که نشست او را صدا کرد ، فرمود بگوئید بیاید . دختر مسلم را آوردند ، او را نشاند روی زانوی خودش و شروع کرد به نوازش کردن . دخترک زیرک و باهوش بود ، دید که این نوازش ، یک نوازش فوقالعاده است ، پدرانه است ، لذا عرض کرد یا اباعبدالله ! یا ابن رسول الله ! اگر پدرم بمیرد چقدر . . . ؟ اباعبدالله ( ع ) متأثر شد ، فرمود : دخترکم من به جای پدرت هستم . بعد از او ، من جای پدرت را میگیرم . صدای گریه از خاندان اباعبدالله ( ع ) بلند شد . اباعبدالله ( ع ) رو کرد به فرزندان عقیل و فرمود : اولاد عقیل ! شما یک مسلم دادید کافی است ، از بنی عقیل یک مسلم کافی است ، شما اگر میخواهید برگردید ، برگردید . عرض کردند یا اباعبدالله ! یا ابن رسول الله ! ما تا حال که مسلمی را شهید نداده بودیم ، در رکاب تو بودیم ، حالا که طلبکار خون مسلم هستیم ، رها کنیم ؟ ابدا ، ما هم در خدمت شما خواهیم بود تا همان سرنوشتی که نصیب مسلم شد ، نصیب ما هم بشود . و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظیم وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین .
نوشته شده توسط : فاتحی نیا
بازدیدهای امروز:
4 بازدید
بازدیدهای دیروز:
1 بازدید
مجموع بازدیدها:
36394 بازدید
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من