سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین ، باری الخلائق اجمعین ، و الصلوه و السلام علی‏ عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : « التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الامرون‏ بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المومنین ( 1 ) . علمای اسلامی برای امر به معروف و نهی از منکر مراتب و درجات و همچنین اقسامی قائل شده‏اند . . . ( 2 ) . تنفر و انزجار داشته باشد . یعنی باید ریشه‏ای در روح و قلب و ضمیرش داشته باشد . و در مرحله بعد گفته‏اند اولین درجه و مرتبه نهی از منکر هجر و اعراض است ، یعنی وقتی‏ شما فرد یا افرادی را می‏بینید که مرتکب منکراتی می‏شوند ، مرتکب کارهای‏ زشتی می‏شوند ، به عنوان مبارزه با او ( نه مبارزه با شخص او بلکه مبارزه با کار زشت او ) و برای اینکه او را از کار زشتش باز دارید ، از او اعراض می‏کنید ، وی را مورد هجر قرار می‏دهید . یعنی با او قطع رابطه می‏کنید . به عنوان مثال ، شخصی رفیق و دوست شماست ، با یکدیگر صمیمی و محشور و معاشر هستید ، روابطتان با یکدیگر دوستانه است ، رفت و آمد دارید ، با هم گرم می‏گیرید ، مسافرت می‏روید ، میانتان هدایایی مبادله می‏شود . یک‏ وقت اطلاع پیدا می‏کنید که همین رفیق و دوست صمیمی شما دچار فلان عمل زشت‏ شده است ، فلان کار زشت را مرتکب می‏شود ، فلان گناه قطعی و مسلم را مرتکب می‏شود . یکی از درجات و مراتب امر به معروف و نهی از منکر و در واقع یکی از اقسام تنبیه که در مواردی باید اجرا شود اینست که شما نسبت‏ به او سردی نشان دهید ، بی اعتنایی کنید و آن صمیمیتی را که سابقا به او نشان می‏دادید بعد از این نشان ندهید . این خود ، نوعی تنبیه است . البته‏ انسان باید در باب امر به معروف و نهی از منکر منطق به کار ببرد ، عمل‏ او منطبق با منطق باشد . این در موردی است که اگر شما به آن شخصی که با او صمیمیت دارید قطع رابطه کنید و نسبت به او سردی نشان دهید ، این عمل‏ شما نسبت به او تنبیه باشد و تنبیه تلقی شود . یعنی تحت یک زجر و شکنجه روحی قرار گیرد و این عمل شما در جلوگیری از کار بد او تاثیر داشته‏ باشد ، و الا مواردی هم هست که کسی ، فرزند شما ، دوست شما ، جوانی ، مبتلا به عادت زشتی شده است و رابطه او با شما روی عادتی است که از گذشته داشته است . چه بسا از اینکه شما با او قطع رابطه کنید استقبال می‏کند تا او هم با شما قطع رابطه کند و آزادتر دنبال منکرات و کارهای زشت برود . در اینجا قطع رابطه شما با او نه تنها اثر تنبیهی‏ ندارد بلکه اثر تشویقی نیز دارد . یعنی او را بیشتر در کار خود آزاد می‏گذارید و عملا به آن کار تشویق می‏کنید . در چنین مواردی این کار درست‏ نیست . پس این که علما می‏گویند یکی از درجات امر به معروف و نهی از منکر اعراض و هجر است ، در موردی است که کار شما اثر بگذارد و اثر آن هم‏ تنبیه طرف باشد . البته اعراض و هجر دیگری نیز هست که نهی از منکر نیست و عنوان دیگری دارد . شما با خانواده‏ای محشور بوده‏اید ، رابطه‏ دوستی و احیانا خویشاوندی داشته‏اید ، می‏بینید این خانواده فاسد شده است‏ . به خاطر حفظ خود و خانواده‏تان ( برای اینکه معاشرت با بیمار ، بیماری‏ می‏آورد : می‏رود از سینه‏ها در سینه‏ها از ره پنهان صلاح و کینه‏ها افراد به طور مخفی در یکدیگر اثر می‏گذارند ) و برای اینکه عادت زشت‏ آنها در خانواده شما سرایت نکند ، با آنها قطع رابطه می‏کنید . حساب این‏ مورد از موارد دیگر جداست . پس در مواردی که انسان خود بهتر تشخیص می‏دهد ، در مواردی که انسانی‏ دچار عادت زشتی شده است که اگر شما دوستی خود با او را ادامه دهید به‏ منزله تشویق اوست ، ولی اگر با او قطع رابطه کنید ، زجر روحی می‏کشد و تنبیه می‏شود ، قطعا بر شما واجب است که با این شخص قطع رابطه کنید ، از او اعراضکنید . این یک درجه است . درجه دومی که علما و دانشمندان برای نهی از منکر ذکر کرده‏اند ، مرحله‏ زبان است ، مرحله پند و نصیحت و ارشاد است . یعنی بسا هست آن بیماری‏ که دچار منکری هست و عمل زشتی را مرتکب می‏شود ، به خاطر جهالت و نادانی او است ، تحت تاثیر یک سلسله تبلیغات قرار گرفته است ، احتیاج به مربی دارد ، احتیاج به هادی و راهنما و معلم دارد ، احتیاج به‏ روشن کننده دارد ، احتیاج به فردی دارد که با او تماس بگیرد ، با کمال‏ مهربانی با او صحبت کند ، موضوع را با او در میان بگذارد ، معایب و مفاسد را برای او تشریح کند تا آگاه شود و باز گردد . این مرحله نیز یک‏ درجه از " نهی از منکر " است ، به این معنی که در مواردی که کسی با ما تماس دارد و نیز به یک عمل منکر و زشتی ابتلا دارد و ما می‏توانیم با منطقی روشنگر او را به ترک آن عمل قانع کنیم ، بر ما واجب است که با چنین منطقی با آن شخص تماس بگیریم . مرحله سوم ، مرحله عمل است . گاهی طرف در درجه‏ای و در حالی است که‏ نه اعراض و هجران ما تاثیری بر او می‏گذارد و نه می‏توانیم با منطق و بیان‏ و تشریح مطلب ، او را از منکر باز داریم ، بلکه باید وارد عمل شویم . اگر وارد عمل شویم ، می‏توانیم . چطور وارد عمل شویم ؟ وارد عمل شدن‏ مختلف است . معنای وارد عمل شدن تنها زور گفتن نیست ، کتک زدن و مجروح کردن نیست . البته نمی‏گویم در هیچ جا نباید تنبیه عملی شود . بله‏ مواردی هم هست که جای تنبیه عملی است . اسلام دینی است که طرفدار حد است ، طرفدار تعزیر است ، یعنی دینی است که معتقد است مراحل و مراتبی‏ می‏رسد که مجرم را جز تنبیه عملی چیز دیگری تنبیه نمی‏کند و از کار زشت‏ باز نمی‏دارد . اما انسان نباید اشتباه کند و خیال کند که همه موارد ، موارد سختگیری و خشونت است . علی علیه السلام درباره پیغمبر اکرم اینطور تعبیر می‏کند : « طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه و احمی مواسمه » ( 1 ) . می‏فرماید : او طبیب بود . پزشکی بود که بیمارها و بیماریها را معالجه می‏کرد . بعد به اعمال اطبا تشبیه می‏کند که اطبا ، هم مرهم می‏نهند و هم جراحی می‏کنند و احیانا داغ‏ می‏کنند . می‏گوید پیغمبر دو کاره بود ، پزشکی بود هم مرهم نه و هم جراح و داغ کن . مقصود اینست که پیغمبر دو گونه عمل می‏کرد . یک نوع عمل پیغمبر ، مهربانی و لطف بود . اول هم « احکم مراهمه » را ذکر می‏کند . یعنی عمل‏ اول پیغمبر همیشه لطف و مهربانی بود ، ابتدا از راه لطف و مهربانی‏ معالجه می‏کرد ، با منکرات و مفاسد و مبارزه می‏کرد . اما اگر به مرحله‏ای‏ می‏رسید که دیگر لطف و مهربانی و احساس و نیکی سود نمی‏بخشید ، آنها را به حال خود نمی‏گذاشت . اینجا بود که وارد عمل جراحی و داغ کردن می‏شد . هم مرهمهای خود را بسیار محکم و موثر انتخاب می‏کرد و هم آنجا که پای داغ‏ کردن و جراحی در میان بود ، عمیق داغ می‏کرد و قاطع جراحی می‏نمود . سعدی‏ ما هم این را می‏گوید ولی بدون آنکه حق تقدمی برای مهربانی قائل شده باشد . می‏گوید : درشتی و نرمی بهم در به است چو رگزن که جراح و مرهم نه است می‏گوید : هم درشتی باید باشد و هم مهربانی ، مثل رگزن که هم جراحی‏ می‏کند و هم مرهم می‏نهد . این در مورد مبارزه با منکرات . ولی در مورد امر به معروف چطور ؟ به چه شکل و نحوی باید انجام شود ؟ امر به معروف هم عینا همین تقسیمات را دارد با این تفاوت که امر به‏ معروف یا لفظی است یا عملی . امر به معروف لفظی اینست که انسان با بیان ، حقایق را برای مردم بگوید ، خوبیها را برای مردم تشریح کند ، مردم‏ را تشویق کند و به آنها بفهماند که امروز کار خیر چیست . امر به معروف عملی اینست که انسان نباید تنها به گفتن قناعت کند ، گفتن کافی نیست . می‏توانیم بگوییم یکی از بیماریهای اجتماع امروز ما اینست که برای گفتن بیش از اندازه ارزش قائل هستیم . البته گفتن خیلی‏ ارزش دارد ، نمی‏خواهم م نکر ارزش گفتن باشم . تا گفتن نباشد ، روشن‏ کردن نباشد ، نوشتن و تشریح حقایق نباشد ، کاری نمی‏شود کرد . مقصودم‏ اینست که ما می‏خواهیم همه چیز با گفتن درست شود ، مثل آن کسانی که‏ می‏خواهند با ورد همه چیز را درست بکنند ، وردی بخوانند ، زمین آسمان شود و آسمان زمین . ما می‏خواهیم فقط با قدرت لفظ و بیان وارد شویم و حال‏ اینکه مطلب اینجور نیست . " گفتن " شرط لازم هست ولی کافی نیست ، باید عمل کرد . هر یک از امر به معروف لفظی و امر به معروف عملی بهدو طریق است : مستقیم و غیر مستقیم . گاهی که می‏خواهید امر به معروف یا نهی از منکر کنید ، مستقیم وارد می‏شوید ، حرف را مستقیم می‏زنید یعنی اگر می‏خواهید کسی را وادار به کاری کنید می‏گویید من از جنابعالی خواهش می‏کنم‏ فلان کار را انجام دهید . ولی یک وقت هم به طور غیرمستقیم به او تفهیم‏ می‏کنید ، که البته موثرتر و مفیدتر است . یعنی بدون آنکه او بفهمد که‏ شما دارید با او حرف می‏زنید ، از کسی که فلان کار را کرده است تعریف‏ می‏کنید ، کار او را توجیه و تشریح می‏کنید ، می‏گویید فلانکس در فلان مورد چنین عمل کرده ، اینطور رفتار کرده و . . . تا او بداند و بفهمد . این ، بهتر در او اثر می‏گذارد ، کما اینکه عمل هم به طور غیرمستقیم موثرتر است‏ . حال برای روش غیرمستقیم ، حدیث معروفی را برای شما ذکر می‏کنم . ببینید این روش چقدر موثر است : حسنین ( امام حسن و امام حسین ) علیهماالسلام در حالی که هر دو طفل‏ بودند ، به پیر مردی که در حال وضو گرفتن بود برخورد می‏کنند ، متوجه‏ می‏شوند که وضوی او باطل است . این دو آقازاده که به رسم اسلام و رسوم‏ روانشناسی آگاه بودند فورا متوجه شدند که از یک طرف باید پیرمرد را آگاه کنند که وضویش باطل است و از طرف دیگر اگر مستقیما به او بگویند آقا وضوی تو باطل است ، شخصیتش جریحه دار می‏شود ، ناراحت می‏شود ، اولین عکس‏العملی که نشان می‏دهد اینست که می‏گوید نخیر ، همینطور درست‏ است ، هر چه هم بگویی گوش نمی‏کند . بنابراین جلو رفتند و گفتند : ما هر دو می‏خواهیم در حضور شما وضو بگیریم . ببینید کدامیک از ما بهتر وضو می‏گیریم . ( معمولا آدم بزرگ درباره بچه‏ می‏پذیرد ) می‏گوید وضو بگیرید تا میان شما قضاوت کنم . امام حسن یک وضوی‏ کامل در حضور او گرفت ، بعد هم امام حسین . تازه پیرمرد متوجه شد که‏ وضوی خودش نادرست بوده . بعد گفت وضوی هر دوی شما درست است ، وضوی‏ من خراب بود . اینطور از طرف اعتراف می‏گیرند . حالا اگر در اینجا فورا می‏گفتند پیرمرد ! خجالت نمی‏کشی ؟ ! با این ریش سفیدت تو هنوز وضو گرفتن را بلد نیستی ؟ ! مرده شور ترکیبت را ببرد ، او از نماز خواندن هم‏ بیزار می‏شد . یکی از آقایان خطبا نقل می‏کرد که مردی در مشهد اصلا با دین پیوندی‏ نداشت ، نه تنها نماز نمی‏خواند و روزه نمی‏گرفت ، بلکه به چیزی اعتقاد نداشت ، یک آدم ضد دین بود . ایشان می‏گفت ما مدت زیادی با این آدم‏ صحبت کردیم تا اینکه نرم و ملایم و واقعا معتقد و مومن شد و روش خود را به کلی تغییر داد ، نمازش را می‏خواند ، روزه‏اش را می‏گرفت ، و کارش به‏ جایی کشید که با اینکه اداری بود و پست حساسی هم در خراسان داشت ، مقید شده بود که نمازش را با جماعت بخواند . می‏رفت مسجد گوهر شاد ، پشت سر مرحوم آقای نهاوندی ، لباسهایش را می‏کند ، عبایی هم می‏پوشید . در جلسات‏ ما هم شرکت می‏کرد . مدتی ما دیدیم که این آقا پیدایش نیست . گفتیم لابد رفته است مسافرت . رفقا گفتند نه ، او اینجاست و نمی‏آید . حالا چطور شده است که در جلسات ما شرکت نمی‏کند ، نمی‏دانیم . بعد کاشف به عمل‏ آمد که دیگر نماز جماعت هم نمی‏رود . تحقیق کردیم ببینیم که علت چیست ؟ این مردی که آنطور رو آورده بود به دین و مذهب ، چطور یکمرتبه از دین و مذهب رو برگرداند ؟ رفتیم سراغش ، معلوم شد قضیه از این قرار بوده است : این آقا چند روز متوالی که رفته نماز جماعت و در صف چهارم ، پنجم‏ می‏ایستاده ، یک روز یکی از مقدس مابهایی که در صف اول پشت سر امام‏ می‏نشینند و تحت الحنک می‏اندازند و نمی‏دانم مسواک چه جوری می‏زنند و همیشه خودشان را از خدا طلبکار می‏دانند ، در میان جمعیت ، موقع نماز ، از آن صف اول بلند می‏شود ، می‏آید تا این آدم را پیدا می‏کند . روبرویش‏ می‏نشیند و می‏گوید : آقا ! می‏گوید : بله . یک سؤالی از شما دارم . بفرمائید . شما مسلمان هستید یا نه ؟ این بیچاره در می‏ماند که چه جواب‏ بدهد . می‏گوید این چه سؤالی است که شما از من می‏کنید ؟ می‏گوید : نه ، خواهش می‏کنم بفرمایید شما مسلمان هستید یا مسلمان نیستید ؟ این بدبخت‏ ناراحت می‏شود ، می‏گوید من مسلمانم ، اگر مسلمان نباشم ، در مسجد گوهرشاد ، در صف جماعت چکار می‏کنم ؟ می‏گوید : اگر مسلمانی ، چرا ریشت را اینطور کرده‏ای ؟ از همانجا سجاده را بر می‏دارد و می‏گوید این مسجد و این‏ نماز جماعت و این دین و مذهب مال خودتان . رفت که رفت . این هم یک جور به اصطلاح نهی از منکر کردن است . یعنی فراراندن و بیزار کردن مردم از دین . برای مخالف تراشی ، برای دشمن تراشی ، چیزی از این بالاتر نیست . یک وقتی یک داستان خارجی در مجله‏ای خواندم . نوشته بود دختری خیلی مذهبی بود . یکی از شاهزادگان ، عاشق و علاقمند این دختر بود ولی مرد شهوتران و عیاشی بود و می‏خواست او را در دام خودش بیندازد و این دختر روی آن عفت و نجابتی که داشت و اینکه پابند اصول دیانت بود ، هیچ تسلیم این آقا نمی‏شد . هر وسیله‏ای برانگیخت که او را گول بزند ، نشد که نشد . دیگر تقریبا مایوس شده بود . گذشت . یک روز دید کسی از طرف این دختر پیغامی آورد و خلاصه او آمادگی خود را برای اینکه با هم‏ باشند و مدتی خوش باشند ، اعلام کرد . شاهزاده تعجب کرد . رفت سراغ او ، دید بله آماده است . در زمینه این قضیه تحقیق کرد که این دختر که آن‏ مقدار به نجابت و عفت خودش پابند بود ، چگونه یکدفعه رو آورد به عیاشی‏ و فسق و فجور ؟ معلوم شد قضیه از این قرار بوده که یک آقای کشیش بعد از اینکه احساس می‏کند که این دختر ، یک روح مذهبی دارد ، به خیال خودش‏ برای اینکه او را مذهبی‏تر کند ، روزی از این دختر وقت می‏گیرد و می‏آید سراغ او ، می‏گوید من برای تو هدیه‏ای آورده‏ام . ظرفی بوده و روی آن حوله‏ای‏ ق رار داشته است . هدیه را جلوی او می‏گذارد و حوله را بر می‏دارد تا آن‏ را نشان بدهد . یک وقت آن دختر می‏بیند یک کله مرده از قبرستان آورده . تا چشمش می‏افتد ، تکان می‏خورد ، می‏گوید این چیست ؟ می‏گوید : این را آوردم تا شما درباره‏اش فکر و مطالعه کنید ببینید دنیا چقدر بی‏وفاست . آنچنان نفرتی در دل این دختر به وجود آورد که نه تنها اثر موعظه‏ای نبخشید ، بلکه از آنوقت فکر کرد ، گفت من به عکسش عمل می‏کنم ، دنیایی که‏ عاقبتش اینست ، این چهار روز عمر را اساسا چرا به این اوضاع بگذرانیم ؟ به سوی عیاشی کشیده شد . این هم یکجور موعظه و نصیحت کردن است و باور کنید که در میان مواعظ و نصایحی که افراد می‏کنند ، امر به معروف‏ها و نهی از منکرهایی که صورت‏ می‏گیرد ، بسیاری از خود همینها منکر است . من خودم داستانی دارم : در ایامی که قم بودیم تازه این شرکتهای مسافربری راه افتاده بود . آمدیم به قصد مشهد سوار شدیم . بعد از مدتی من احساس کردم راننده‏ اتوبوس نسبت به شخص من که معمم هستم ، یک حالت بغض و نفرتی دارد . نه من او را می‏شناختم و نه او مرا می‏شناخت . ما یک مسابقه شخصی نداشتیم‏ . در ورامین که توقف کرد ، وقتی خواستم از او بپرسم که چقدر توقف‏ می‏کنید ، با یک خشونتی مرا رد کرد که دیگر تا مشهد جرات نکنم یک کلمه‏ با او حرف بزنم . پیش خودم توجیهی کردم ، گفتم لابد این لااقل مسلمان‏ نیست ، مادی است ، یهودی است . . . پیش خودم قطع کردم که چنین چیزی‏ است . یادم هست آنطرف سمنان که رسیدیم ، بعد از ظهر بود ، من وقتی‏ رفتم وضو بگیرم تا نماز بخوانم ، همین راننده را دیدم که دارد پاهایش را می‏شوید . مراقب او بودم ، دیدم بعد که پاهایش را شست وضو گرفت و بعد نماز خواند . حیرت کردم : این که مسلمان و نماز خوان است ! ولی‏ رابطه‏اش با من همان بود که بود . شب شد . پشت سر من دو تا دانشجوی‏ تربتی بودند . آنها هم می‏خواستند ایام تعطیلات بروند خراسان ( تربت ) . او برعکس ، هر چه که نسبت به من اظهار تنفر و خشونت داشت ، نسبت به‏ آنها مهربانی می‏کرد ، آنها را دوست داشت . شب که معمولا مسافرین‏ می‏خوابند ، از یکی از آنها خواهش کرد که بیاید پهلو دستش با هم صحبت کنند تا خوابش‏ نبرد . او هم رفت . هنگامی که همه خواب بودند ، یک وقت من گوش کردم‏ دیدم این راننده دارد سرگذشت خودش را برای آن دانشجو می‏گوید . من هم به‏ دقت گوش می‏کردم که بشنوم . اولا از مردم مشهد گفت که از آنهایشان که با آخوندها ارتباط دارند ، بدم می‏آید . فقط از آنها که اعیان هستند ، در " ارک " هستند ، خوشم می‏آید . گفت : خلاصه این را بدان که در میان همه‏ فامیل من ، تنها کسی که راننده است ، منم ، باقی دیگر دکتر هستند ، مهندس هستند ، تاجر هستند ، افسر هستند ، بدبخت فامیل منم . گفت : علتش چیست ؟ گفت من سرگذشتی دارم : پدر من آدم مسلمان و بسیار مرد متدینی بود . من بچه بودم مرا به دبستان‏ فرستاد . پیشنماز محله تا از این مطلب خبردار شد ، آمد پیش پدرم ، گفت‏ تو بچه‏ات را به مدرسه فرستاده‏ای ؟ ! گفت : بله ، گفت : ای وای ! مگر نمی‏دانی که اگر بچه‏ات به مدرسه برود ، لا مذهب می‏شود ؟ پدر من هم از بس‏ آدم عوامی بود ، این حرف را باور کرد . من هم که بچه بودم . پدرم دیگر نگذاشت دنبال درس بروم ، مرا دنبال کارهای دیگر فرستاد . یک روز بعد از اینکه زن و بچه پیدا کردم فهمیدم که اصلا من سواد ندارم . معما برای من حل شد که این آدم ، بیچاره خودش مسلمان است ولی خودش‏ را بدبخت صنف من می‏داند . می‏گوید این عمامه به سرها هستند که ما را بدبخت کردند . این یک جور نهی از منکر است ، یعنی رماندن ، بدبخت کردن مردم و دشمن‏ ساختن مردم به دین و روحانیت . بعد من پیش خود گفتم : خدا پدرش را بیامرزد که فقط با آخوندها دشمن است ، با اسلام‏ دشمن نشد ، باز نمازش را می‏خواند ، روزه‏اش را می‏گیرد ، به زیارت امام‏ رضا می‏رود . این ، به طور غیر مستقیم بر ضرر اسلام عمل کردن است . یک داستان دیگر هم برایتان عرض می‏کنم : مرد محترمی از طلبه‏های بسیار فاضل بود . مرد بسیار روشنفکر و متدینی‏ است . اول باری که این آدم کلاهی می‏شود ، وقتی که وارد یکی از مجامع‏ می‏شود ، تمام دوستان و رفقایش او را که می‏بینند ، شروع می‏کنند به حمله‏ کردن و تحقیر کردن . آنچنان او را ناراحت و عصبانی می‏کنند که با اینکه‏ طبعا آدم حلیمی است ، برمی‏گردد یک حرف بسیار ، منطقی به آنها می‏زند . می‏گوید : رفقا من یک حرفی با شما دارم : شما دوست دشمنانتان هستید و دشمن دوستانتان . برایتان توضیح می‏دهم : من یکی هستم مثل شما ، مثل شما فکر می‏کنم ، مثل شما به خدا و قرآن و پیغمبر و ائمه معتقدم ، مثل شما درس خوانده‏ام ، مثل شما تربیت شده‏ام . من با شما در هزار چیز اشتراک‏ دارم . حداکثر به قول شما یک گناه مرتکب شده‏ام اگر این گناه باشد لباسم‏ را عجالتا تغییر داده‏ام ، رفته‏ام دنبال کاری ، کسبی ، زندگی‏ای . فرض‏ می‏کنیم این گناه باشد . شما با من آنچنان رفتار می‏کنید که مرا مجبور می‏کنید که با شما قطع رابطه کنم ، و یک انسان هم که بی‏ارتباط نمی‏تواند باشد ، مجبورم بعد از این با صنف مخالف و دشمن شما دوست باشم ، چون‏ شما دارید به زور مرا از خودتان طرد می‏کنید . پس به این دلیل شما دشمن‏ دوست خودتان هستید که من باشم . ولی شما دوست دشمنانتان هستید . بعد مثال می‏زند ، می‏گوید : فلان شخص در همه عمرش هیچوقت اساسا تظاهری‏ هم به اسلام نداشته است ، علامتی از اسلام در او نبوده ، نه به قرآن اظهار اعتقاد کرده است ، نه به اسلام ، معروف است و به اینکه ظالم و ستمگر و فاسق و شرابخوار است . همین آدم که شما از او انتظار ندارید ، یکدفعه‏ می‏بینید آمد به زیارت حضرت رضا . همه‏تان می‏گویید معلوم می‏شود آدم‏ مسلمانی است . این دفعه وقتی او را می‏بینید ، با او خوش و بش می‏کنید . یعنی از هزار خصلت او نهصد و نود و نه تای آن بر ضد شما و دین شماست . چون از او انتظار ندارید ، همینقدر که یک زیارت حضرت رضا آمد ، می‏گویید نه ، معلوم شد مسلمان است . اما در مورد آن کسی که از هزار خصلت ، نهصد و نود و نه خصلتش مسلمانی است ، یک خصلتش به قول شما خلاف است ، به خاطر این خصلت می‏گویید این دیگر مسلمان نیست و از حوزه‏ اسلام خارج شد . پس شما دوست دشمنانتان هستید یعنی کمک به دشمنانتان‏ می‏کنید ، و دشمن دوستانتان هستید یعنی در واقع دشمن خودتان هستید . شما اگر بخواهید به شکل غیرمستقیم امر به معروف بکنید ، یکی از راههای‏ آن اینست که خودتان صالح و باتقوا باشید ، خودتان اهل عمل و تقوا باشید . وقتی خودتان اینطور بودید مجسمه‏ای خواهید بود از امر به معروف و نهی‏ از منکر . هیچ چیز بشر را بیشتر از عمل تحت تاثیر قرار نمی‏دهد . شما می‏بینید مردم از انبیاء و اولیاء زیاد پیروی می‏کنند ، ولی از حکما و فلاسفه آنقدرها پیروی نمی‏کنند . چرا ؟ برای اینکه فلاسفه فقط می‏گویند ، فقط مکتب دارند ، فقط تئوری می‏دهند ، در گوشه حجره‏اش نشسته است ، هی کتاب می‏نویسد و تحویل‏ مردم می‏دهد . ولی انبیاء و اولیاء تنها تئوری و فرضیه ندارند ، عمل هم‏ دارند . آنچه می‏گویند اول عمل می‏کنند . حتی اینطور نیست که اول بگویند بعد عمل کنند ، اول عمل می‏کنند بعد می‏گویند . وقتی انسان بعد از آنکه‏ خودش عمل کرد ، گفت ، آن گفته اثرش چندین برابر است . علی بن ابی طالب می‏فرماید ( و تاریخ هم نشان می‏دهد که اینطور است ) : « ما امرتکم بشی‏ء الا و قد سبقتکم بالعمل به ، و لا نهیتکم عن شی‏ء الا و قد سبقتکم بالنهی عنه » ( 1 ) " هرگز شما ندیدید که امر کنم شما را به چیزی‏ مگر اینکه قبلا خودم عمل کرده‏ام . تا اول عمل نکنم به شما نمی‏گویم . و من‏ هرگز شما را نهی نمی‏کنم از چیزی مگر اینکه قبلا خودم آنرا ترک کرده باشم‏ . چون خودم نمی‏کنم شما را نهی می‏کنم . " « کونوا دعاه للناس بغیر السنتکم . » ( 2 ) " مردم را به دین دعوت کنید اما نه با زبان ، با غیر زبان دعوت کنید " . یعنی با عمل خودتان مردم را به اسلام دعوت کنید . انسان وقتی عمل می‏کند ، خودبخود با عمل خود جامعه را تحت تاثیر قرار می‏دهد . فیلسوف معروف معاصر ژان پل سارتر حرفی دارد . البته حرف او تازگی‏ ندارد ولی تعبیری که می‏کند تازه است . می‏گوید : " من کاری که می‏کنم‏ ضمنا جامعه خود را به آن کار ملتزم کرده‏ام " . و راست هم هست . هر کاری که شما بکنید ، کار بد یا خوب ، جامعه خود را به آن کار ملتزم کرده‏اید ، خواه ناخواه کار شما موجی‏ به وجود می‏آورد ، تعهدی برای جامعه ایجاد می‏کند ، بایدی است برای خود شما و بایدی است برای اجتماع شما . یعنی هر کاری ضمنا امر به اجتماع‏ است و اینکه تو هم چنین کن . وقتی من کاری می‏کنم ، زبان عمل من اینست‏ که برادر ! تو هم مثل من باش . هر چه هم بگویم مثل من نباش ، نمی‏شود . من هر چه به شما بگویم به قول من عمل کن ولی به کردار من کاری نداشته‏ باش ، فایده ندارد . شما نمی‏توانید به گفتار من توجه کنید ولی به کردار من توجه نکنید . آنچه در شما التزام و تعهد به وجود می‏آورد ، در درجه اول‏ کردار من است ، در درجه دوم گفتار من . هر مصلحی اول باید صالح باشد تا بتواند مصلح باشد . او باید برود پیش‏ ، به دیگران بگوید پشت سر من بیایید . خیلی فرق است میان کسی که‏ ایستاده و به سربازش فرمان می‏دهد : برو به پیش ، من اینجا ایستاده‏ام ، و کسی که خودش جلو می‏رود . و می‏گوید : من رفتم ، تو هم پشت سر من بیا . در مکتب انبیاء و اولیاء این را می‏بینیم . همیشه می‏گویند : " ما رفتیم " . علی می‏گوید من اول می‏روم بعد به مردم می‏گویم پشت سر من‏ بیایید . پیغمبر اسلام اگر در آنچه که دستور می‏داد اول خود پیشقدم نبود ، محال‏ بود دیگران پیروی کنند . اگر می‏گفت نماز و نماز شب ، خودش بیش از هر کس دیگر عبادت می‏کرد : « و ان ربک » « یعلم انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل »( 1 ) ، اگر می‏گفت انفاق در راه‏ خداو گذشت و ایثار ، اول کسی که ایثار می‏کرد خودش بود . یعنی اول از خود می‏گرفت و به دیگران می‏داد . اگر می‏گفت جهاد فی سبیل الله ، در جنگها اول خود جلو می‏رفت ، عزیزان خود را جلو می‏برد ، و قهرا دیگران نیز علاقمند می‏شدند ، شیفته می‏شدند ، عشق و شور پیدا می‏کردند که این مرد در راه هدف خود عزیزترین عزیزان خود را به کام مرگ می‏فرستند و اول خود مسلح می‏شود و در قلب لشکر دشمن قرار می‏گیرد ، خود ضربت می‏خورد ، دندانش می‏شکند ، پیشانیش می‏شکند ، آنوقت حقیقت را در وجود چنین شخصی‏ می‏دیدند . برای پیغمبر چه کسی عزیزتر از علی بود ؟ چه کسی عزیزتر از حمزه‏ سیدالشهداء بود ؟ در جنگ بدر چه کسانی را اول به میدان فرستاد ؟ علی را فرستاد که داماد و پسر عمویش بود و در واقع به منزله فرزندش بود . ( چون علی از کودکی در خانه پیغمبر بزرگ شده بود . پیغمبر پسر نداشت ، علی به منزله پسر پیغمبر بود ) عمویش حمزه را فرستاد که چقدر او را گرامی می‏داشت . پسر عموی خود ابوعبیده بن الحارث را فرستاد که چقدر نزد او عزیز بود . ( 2 ) حسین بن علی چقدر خطابه خواند و چقدر عمل کرد ؟ حجم خطابه‏هایش چقدر کم ، و حجم اعمال او چقدر زیاد بود . وقتی عمل باشد ، گفتن زیاد نمی‏خواهد . حسین ( ع ) در خطابه‏اش فریاد می‏کشد : « فمن کان باذلا فینا محجته ، موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا ان شاء الله » ( 1 ) . هر کس آماده است که خون دلش را در راه ما ببخشد ، هر کس که تصمیم گرفته است لقاء پروردگار را ، چنین‏ کسی با ما کوچ کند . ( برگردد آنکه در هوس کشور آمده است ) آنکه از جان‏ گذشته نیست با ما نیاید ، قافله ما ، قافله از جان گذشتگان است . در میان از جان گذشتگان ، عزیزترین عزیزان حسین بن علی علیه السلام هست . آیا اگر حسین بن علی علیه السلام عزیزانش را در مدینه می‏گذاشت کسی‏ معترض آنها می‏شد ؟ ابدا . ولی اگر عزیزانش را به صحنه کربلا نمی‏آورد و خودش تنها به شهادت می‏رسید ، آیا ارزشی را که امروز پیدا کرده است ، پیدا می‏کرد ؟ ابدا . امام حسین علیه السلام کاری کرد که یک پاکباخته در راه خدا شود ، یعنی عمل را به منتهای اوج خود برساند . دیگر چیزی باقی‏ نگذاشت که در راه خدا نداده باشد . عزیزانش هم افرادی نبودند که حسین‏ علیه السلام آنها را به زور آورده باشد . هم عقیده‏ها ، هم ایمان‏ها و همفکرهای خودش بودند . اساسا حسین علیه السلام حاضر نبود فردی که‏ کوچکترین نقطه ضعفی در وجودش هست ، همراهشان باشد . و لهذا دو سه بار در بین راه غربال کرد . روز اولی که از مکه حرکت می‏کند ، اعلام می‏کند که هر کس جانباز نیست نیاید . اما هنوز بعضی خیال می‏کنند که شاید امام حسین برود کوفه ، خبری بشود ، آنجا برود و بیایی باشد ، آقایی‏ای باشد ، ما عقب نمانیم ، همراه امام حرکت‏ می‏کنند . عده‏ای از اعراب بادیه در بین راه به حسین بن علی علیه السلام‏ ملحق شدند . امام در بین راه خطبه‏ای می‏خواند : « ایها الناس » ! هر کس که خیال‏ می‏کند ما به مقامی نائل می‏شویم ، به جایی می‏رسیم ، چنین چیزی نیست ، برگردد . بر می‏گردند . آخرین غربال را در شب عاشورا کرد ولی در شب‏ عاشورا کسی فاسد از آب در نیامد . تنها صاحب " ناسخ التواریخ " این‏ اشتباه تاریخی را کرده و نوشته است وقتی امام حسین در شب عاشورا برای‏ اصحاب خود صحبت کرد ، عده‏ای از آنان از سیاهی شب استفاده کرده و رفتند ، ولی این مطلب را هیچ تاریخی تایید نمی‏کند . تنها اشتباه صاحب " ناسخ‏ " است و غیر از او هیچکس چنین اشتباهی نکرده است و قطعا در شب‏ عاشورا هیچکدام از اصحاب اباعبدالله علیه السلام نرفتند و نشان دادند که‏ در میان ما ، غش دار و آنکه نقطه ضعفی داشته باشد وجود ندارد . اگر در روز عاشورا یکی از اصحاب امام حسین حتی بچه‏ای ضعف نشان می‏داد و به لشکر دشمن که قویتر و نیرومندتر بود ملحق می‏شد و خودش را به اصطلاح‏ از خطر نجات می‏داد و در پناه آنها می‏رفت ، برای امام حسین علیه السلام و برای مکتب حسینی نقص بود . اما برعکس ، از دشمن به سوی خود آوردند . دشمنی را که در مامن و امنیت بود به سوی خود آوردند و در معرض و کانون خطر قرار دادند . یعنی خودشان آمدند . اما از کانون خطر اینها ، یک نفر هم به آن مامن نرفت . اگر حسین بن علی قبلا آن غربالها و اعلام خطرها را نکرده بود ، از این حادثه‏ها خیلی پیش می‏آمد . یک وقت‏ می‏دیدی نیمی از جمعیت رفتند و بعد هم العیاذ بالله علیه حسین بن علی‏ علیه السلام تبلیغ می‏کردند . چون آن کسی که می‏رود ، نمی‏گوید من ضعیف‏ الایمانم ، من می‏ترسیدم ، بلکه برای خود توجیهی درست می‏کند ، دروغی‏ می‏سازد و ادعا می‏کند که ما اگر تشخیص می‏دادیم راه حق همین است ، رضای‏ خدا در این است ، این کار را می‏کردیم ، خیر ، ما تشخیص دادیم که حق با این طرف است . قهرا برای خود منطق هم می‏سازد . ولی چنین چیزی نشد ، و این یکی از بزرگترین افتخارات حسین بن علی و مکتب حسینی است . یکی از بزرگترین سردارهای آنها را به سوی خود آوردند ، کسی که اساسا نامزد امیری‏ بود : " حربن یزید ریاحی " . او آدم کوچکی نبود . اگر حساب می‏کردند بعد از عمر سعد شخصیت دوم در این لشکر کیست ، غیر از حربن یزید ریاحی‏ کسی نبود . مرد بسیار با شخصیتی بود . به علاوه اولین کسی بود که با هزار سوار مامور این کار شده بود . ولی نیرو و جاذبه و ایمان و عمل ، امر به‏ معروف عملی حسین بن علی علیه السلام حربن یزید را که روز اول شمشیر به‏ روی امام کشیده بود ، وادار به تسلیم کرد . توبه کرد ، جزء التائبون شد . « التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الامرون‏ بالمعروف و الناهون عن المنکر ». مردی که معروف بود به دلیری و دلاوری ، و بهترین دلیلش هم این بود که هزار سوار به او داده بودند تا جلوی حسین بن علی‏ علیه السلام را بگیرد ، و یک شجاع نام آوری است ، حسین از دل او طلوع‏ کرده است . همانطور که آتشی که در دل سماور وجود دارد ، آن را به جوش‏ می‏رود و در نتیجه بخار فشار می‏آورد و سماور را تکان می‏دهد و می‏لرزاند ، آن آتشی که حسین بن علی علیه السلام از حقیقت ، در دل این مرد روشن کرده‏ بود ، در مقابل جدارهایی که در وجودش بود ( او هم مثل ما و شما دنیا می‏خواست ، پول و مقام و سلامت می‏خواست ، عافیت می‏خواست ) ، به او فشار آورده و می‏گوید برو به سوی حسین بن علی . ولی از طرف دیگر آن افکار مادی که در هر انسانی وجود دارد ، او را وسوسه می‏کند : اگر بروم ، ساعتی‏ بعد کشته خواهم شد ، دیگر زن و فرزندان خود را نخواهم دید ، تمام ثروتم‏ از دستم می‏رود ، شاید بعد از من اساسا دشمن تمام ثروتم را مصادره کند ، بچه هایم بی‏سرپرست می‏مانند ، زنم بی‏شوهر می‏ماند . اینها مانع کشیده شدن‏ او به سوی امام می‏شود . این دو نیروی مخالف به او فشار می‏آورد . یک‏ وقتی نگاه می‏کنند می‏بینند حر دارد می‏لرزد . کسی از او پرسید چرا می‏لرزی ؟ تو که مرد شجاعی بودی . خیال کرد لرزشش از ترس او از میدان جنگ است ! گفت : نه ، تو نمی‏دانی من دچار چه عذاب وجدانی هستم . خودم را در میان‏ بهشت و جهنم مخیر می‏بینم . نمی‏د انم بهشت نسیه را بگیریم یا دنبال همین‏ دنیای نقد بروم که عاقبتش جهنم است . مدتی در حال کشمکش و مبارزه با خود بود ، ولی بالاخره این مرد شریف و به تعبیر امام حسین ( ع ) حر و آزاده تصمیم خود را گرفت . برای اینکه دشمن مانعش نشود آرام آرام خود را کنار کشید ، بعد یکمرتبه به اسب خود شلاق زد و به سوی خیام حسینی رفت . ولی برای اینکه خیال نکنند او به قصد حمله آمده است علامت امان نشان داد . نوشته‏اند : قلب ترسه ، یعنی سپر خودش را واژگونه کرد به علامت اینکه‏ من به جنگ نیامده‏ام ، امان می‏خواهم . اول کسی که با او مواجه شد اباعبدالله علیه السلام بود ، چون حضرت در بیرون خیام حرم ایستاده بود . سلام کرد : السلام علیک یا اباعبدالله ! عرض کرد آقا من گنهکارم ، رو سیاه هستم ، من همان گنهکار و مجرمی هستم ( اول کسی هستم ) که راه را بر شما گرفتم . به خدای خود عرض می‏کند : خدایا از گناه این گنهکار بگذار اللهم انی ارعبت قلوب اولیائک خدایا ! من دل اولیاء تو را به لرزه در آوردم ، آنها را ترساندم . ( اهل بیت حسین بن علی علیه السلام وقتی او را در بین راه دیدند ، اول باری بود که چشمشان به دشمن افتاد . وقتی هزار نفر مسلح را ببینند که جلویشان ایستاده‏اند ، قهرا حالت رعب و ترس پیدا می‏کنند ) آقا من تائبم و می‏خواهم گناه خود را جبران بکنم . لکه سیاهی که‏ برای خود به وجود آورده‏ام ، جز با خون با هیچ چیز دیگر پاک نمی‏شود . آمده‏ام که با اجازه شما توبه کنم . اولا بفرمائید توبه من پذیرفته است یا نه ؟ امام حسین علیه السلام است ، هیچ چیز را برای خود نمی‏خواهد . با اینکه می‏داند حر چه توبه بکند و چه نکند . در وضع فعلی او موثر نیست ولی‏ او حر را برای خود نمی‏خواهد ، برای خدا می‏خواهد . در جواب او فرمود : البته توبه تو پذیرفته است . چرا پذیرفته نباشد ؟ مگر باب رحمت الهی‏ به روی یک انسان تائب بسته می‏شود ؟ ابدا . حر از اینکه توبه او مورد قبول واقع شده است خوشحال شد : الحمدلله ، پس توبه من قبول است ؟ بله . پس اجازه بدهید من بروم خودم را فدای شما کنم و خونم را در راه شما بریزم . امام فرمود : ای حر ! تو میهمان ما هستی ، پیاده شو ! کمی بنشین تا از تو پذیرایی کنیم . ( من نمی‏دانم امام‏ با چه می‏خواست پذیرایی کند ) ولی حر از امام اجازه خواست که پائین‏ نیاید . هر چه آقا اصرار کردند ، پائین نیامد . بعضی از ارباب سیر رمز مطلب را اینطور کشف کرده‏اند که حر مایل بود خدمت امام بنشیند ولی یک‏ نگرانی او را ناراحت می‏کرد و آن اینکه می‏ترسید در مدتی که خدمت امام‏ نشسته است ، یکی از اطفال اباعبدالله علیه السلام او را ببیند و بگوید این همان کسی است که روز اول ، راه را بر ما بست ، و او شرمنده شود . برای اینکه شرمنده نشود و هر چه زودتر این لکه ننگ را با خون خودش از دامن خود بشوید ، اصرار کرد اجازه دهید من بروم . امام فرمود حال که‏ اصرار داری مانع نمی‏شوم ، برو . این مرد رشید در مقابل مردم می‏ایستد ، با آنها صحبت می‏کند . چون خودش‏ کوفی است با مردم کوفه موضوع دعوت را مطرح می‏کند ، می‏گوید : مردم ! اتفاقا من خودم جزء کسانی که نامه نوشته بودند ، نیستم ولی شما و سران‏ شما که اینجا هستند ، همه ، کسانی هستید که به این مرد نامه نوشتید ، او را به خانه خود دعوت کردید ، به او وعده یاری دادید . روی چه اصلی ، روی‏ چه قانونی ، روی چه مذهب و دینی ، اکنون با مهمان خودتان چنین رفتار می‏کنید ؟ ! بعد معلوم می‏شود که جریانی این مرد را خیلی ناراحت کرده بود و آن ، یک لئامت و پستی‏ای بود که این مردم به خرج دادند ، پستی‏ای که با روح انسانیت و اسلام ضدیت دارد و تاریخ اسلام نشان می‏دهد که‏ هیچگاه اسلام اجازه نمی‏داد با هیچ دشمنی چنین رفتار شود ، یعنی برای اینکه‏ دشمن را سخت در مضیقه قرار دهند ، آب را به رویش ببندند . به علی بن‏ ابی طالب چنین پیشنهادی شد و می‏توانست این کار را نسبت به معاویه بکند ، نکرد . خود حسین بن علی همین حر را با اصحابش با اینکه دشمنش بودند ، در بین راه سیراب کرد . مسلما حر یادش بود که ما آب را به روی کسی‏ بستیم که آن روزی که تشنه بودیم ، بدون اینکه از او بخواهیم ، ما را سیراب کرد . او چقدر شریف و عالی و بزرگ بود و هست و ما چقدر پستیم ! گفت : مردم کوفه ! شما خجالت نمی‏کشید ؟ ! این فرات مثل شکم ماهی برق‏ می‏زند . آبی را که بر همه موجودات جاندار حلال است ، انسان ، حیوان اهلی‏ ، وحشی و جنگلی از آن می‏آشامد ، شما بر فرزند پیغمبر خود بسته‏اید ؟ ! این‏ مرد می‏جنگد تا شهید می‏شود . اباعبدالله او را بی پاداش نگذاشت ، فورا خود را به بالین این مرد بزرگوار رساند . برایش غزل خواند : « و نعم‏ الحر حر بنی‏ریاح » ( 1 ) این حر ریاحی چه حر خوبی است . مادرش عجب اسم‏ خوبی برایش انتخاب کرده است . روز اول گفت حر ، آزاد مرد .


نوشته شده توسط : فاتحی نیا

نظرات دیگران [ نظر]


: منوی وبلاگ :


بازدیدهای امروز:
7 بازدید
بازدیدهای دیروز:
12 بازدید
مجموع بازدیدها:
36409 بازدید

صفحه اصلی


وضعیت من در یاهو
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من


: درباره خودم :
جلسه چهارم مراحل و اقسام امر به معروف و نهی از منکر - شیفتگان حضرت رقیه (ص)
فاتحی نیا
: لوگوی وبلاگ :

جلسه چهارم مراحل و اقسام امر به معروف و نهی از منکر - شیفتگان حضرت رقیه (ص)

: لینک دوستان من :

دکتر علی حاجی ستوده


: لوگوی دوستان من :






: فهرست موضوعی یادداشت ها :
(حماسه حسینی جلد2)عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی . (حماسه حسینی جلد2)مقدمه . بخش پنجم شعارهای عاشورا . بخش ششم تحلیل واقعه عاشورا . بخش هفتم ماهیت قیام حسینی . تحریفات معنوی حادثه کربلا . جلسه پنجم ارزش امر به معروف و نهی از منکر از نظر علمای اسلام . جلسه چهارم مراحل و اقسام امر به معروف و نهی از منکر . جلسه دوم ارزش هر یک از عوامل . جلسه سوم شرایط امر به معروف و نهی از منکر . جلسه ششم کارنامه ما در امر به معروف و نهی از منکر . جلسه هفتم تاثیر امر به معروف و نهی از منکر اهل بیت امام پس از حا . حماسه حسینی - جلسه اول : دو چهره حادثه کربلا . حماسه حسینی - جلسه دوم : نهضت حسینی ، حماسه‏ای مقدس . حماسه حسینی - جلسه سوم : نهضت حسینی ، عامل شخصیت یافتن جامعه اسل . دانلود نرم افزار مذهبی موبایل . شرایط مبلغ و تاثیر تبلیغی اهل بیت امام حسین ( ع ) در مدت اسارتشا . شهیدبرنسی . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه اول : مفهوم ت . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه پنجم : حادثه . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه چهارم : روشها . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه دوم : وسائل و . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه سوم : روش تبل . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه ششم : نقش اهل . وظیفه ما در برابر تحریفها .


: آرشیو یادداشت ها :

کتابخانه
دانلود نرم افزار های مذهبی موبایل
شهید برونسی



: جستجو در وبلاگ :


: پشتیبانی :

کانون وبلاگ نویسان مذهبی