بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین ، باری الخلائق اجمعین ، و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : « التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المومنین ( 1 ) بحث امشب من تتمهای است از بحثهای ششگانه گذشته . از آنچه در جلسات قبل بیان گردید ، معلوم شد که لازم است ما اصل امر به معروف و نهی از منکر را احیاء کنیم و خودمان را هم با این اصل احیاء کنیم . تعبیری دارد امیرالمومنین علی ( ع ) در باره تقوا که به اصطلاح منطق ، شبه دور است ، میفرماید : « الا فصونوها و تصونوا بها » ( 2 ) . ایها الناس ! تقوا را صیانت و حفظ کنید و خودتان را به وسیله تقوا صیانت کنید . به نظر میرسد این دور است . ما باید تقوا را صیانت کنیم یا تقوا باید ما را صیانت کند ؟ جواب این است : هر دو . این دور است اما نه دور محال . گفت : سلسله این قوم جعد مشگبار مسئله دور است ، اما دور یار چون نگهداری ما از تقوا به یک شکل است و نگهداری تقوا از ما به شکل دیگر . ما باید تقوا را صیانت کنیم و تقوا باید و میتواند ما را صیانت کند . در اینجا هم همینطور است . ما باید امر به معروف و نهی از منکر را احیاء کنیم و امر به معروف و نهی از منکر متقابلا باید ما را احیاء کند و خواهد کرد . ما پیرامون عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی ، فقط از آن جنبها ش بحث کردیم که این عنصر چه اندازه تاثیر داشته است ، محرک و باعث بوده است ، انگیزه حسینی بوده است . ولی غیر از این ، مطلب دیگری هم هست و آن اینکه در این نهضت ، چقدر امر به معروف و نهی از منکر عملا صورت گرفت ؟ وجود مقدس حسین بن علی ( ع ) [ در این نهضت عملا یک آمر به معروف و ناهی از منکر بود ] و از او بیشتر ، بعد از شهادت اباعبدالله ( ع ) اهل بیت بزرگوار آن حضرت ، از بعد از روز عاشورا ، از همان روز یازدهم و حداقل از روز دوازدهم ، به عنوان یک گروه امر به معروف و نهی از منکر در آمدند ، و تا پایان این ماجرا هر جا که بودند ، امر به معروف و نهی از منکر کردند . آنها هرگز به صورت یک جمعیت شکست خورده در نیامدند . آنها هم مثل خود اباعبدالله ، پایان کار را زنده ماندن یا کشته شدن نمیدانستند کهبگویند مطلب این بود که حسین زنده بماند و به خلافت برسد یا حداقل در گوشهای برود و زندگی کند ، پس حالا که حسین کشته شده ، مطلب تمام شد . نه ، آنها دنبال همان هدف حسینی بودند . کشته شدن اباعبدالله ، از یک نظر برای آنها آغاز کار بود نه پایان کار . و چقدر زیبا و جالب توجه است وضع اهل بیت پیغمبر ! و راستی وقتی انسان اینها را تجزیه و تحلیل میکند ، در مقابل این عظمت و زیبائی ، در مقابل این قوت ، در مقابل این قدرت روح ، در مقابل اینهمه ایمان و یقین ، در مقابل اینهمه شجاعت روحی ، غرق در حیرت میشود و جز اینکه در مقابل آنها سر تعظیم فرود آورد کار دیگری نمیتواند بکند . تا آخرین لحظه تبلیغ کردند ، نهی از منکر و امر به معروف کردند ، دعوت به اسلام کردند . محبت و بلکه معرفت علی ( ع ) و اهل بیت پیغمبر اساسا در همه شام وجود نداشت . یعنی کسی آنها را نمیشناخت ، و اگر هم میشناختند ، به صورتهای بسیار زشتی میشناختند . ولی ببینید اهل بیت پیغمبر چه کردند ؟ ! فقط یک نمونهاش را عرض میکنم و بعد وارد مطالب دیگری میشوم . میدانیم که روز عاشورا ، وضع به چه منوال بود ، و شب یازدهم را اهل بیت پیغمبر چگونه برگزار کردند . روز یازدهم جلادهای ابن زیاد میآیند اهل بیت را سوار شترهای بی جهاز میکنند و یکسره حرکت میدهند ، و اینها شب دوازدهم را شاید تا صبح یکسره با کمال ناراحتی روحی و جسمی ، طی طریق میکنند . فردا صبح نزدیک دروازه کوفه میرسند . دشمن مهلت نمیدهد . همان روز پیش از ظهر اینها را وارد شهر کوفه میکنند . ابن زیاد در دار الاماره خودش نشسته است . یک مشت اسیر ، آنهم مرکب از زنان و یک مرد که در آنوقت بیمار بود . لقب بیماری برای حضرت سجاد ( ع ) فقط در میان ما ایرانیها پیدا شده است . نمیدانم چطور شده است که فقط ما این لقب را میدهیم : امام زین العابدین بیمار ! ولی در زبان عرب هیچوقت نمیگویند علی بن الحسین المریض ( یا المراض ) . این لقبی است که ما به ایشان دادهایم . ریشهاش البته همین مقدار است که در ایام حادثه عاشورا ، امام علی بن الحسین سخت مریض بود . ( هر کسی در عمرش مریض میشود . کیست که در عمرش مریض نشود ؟ ) مریض بستری بود ، مریضی که حتی به زحمت میتوانست حرکت کند و روی پای خود بایستد و با کمک عصا میتوانست از بستر حرکت کند . در همان حال امام را به عنوان اسیر حرکت دادند . امام را بر شتری که یک پالان چوبی داشت و روی آن حتی یک جل نبود ، سوار کردند . چون احساس میکردند که امام بیمار و مریض است و ممکن است نتواند خودش را نگهدارد ، پاهای حضرت را محکم بستند . غل به گردن امام انداختند ، با این حال اینها را وارد شهر کوفه کردند . دیگر کوفتگی ، زجر ، شکنجه به حد اعلا است . [ معمولا ] وقتی میخواهند از یک نفر مثلا به زور اقرار بگیرند ، یا اعصابش را خرد کنند ، اراده اش را در هم بشکنند ، یک بیست و چهار ساعت ، چهل و هشت ساعت به او غذا نمیدهند ، نمیگذارند بخوابد ، هی زجرش میدهند . در چنین شرائطی اکثر افراد مستاصل میشوند ، میگویند هر چه میخواهی بپرس تا من بگویم . آنوقت شما ببینید ! اینها وقتی که وارد مجلس ابن زیاد میشوند ، بعد از آنهمه شکنجههای روحی و جسمی ، چه حالتی دارند . زینب سلام الله علیها را وارد مجلس ابن زیاد میکنند . او زنی است بلند بالا . عدهای تعبیر کردهاند : و حفت بها اماوها یعنی کنیزانش دورش را گرفته بودند . مقصود کنیز به معنای اصطلاحی نیست . چون همه زنهای اصحاب که شرکت کرده بودند ، برای زینب سیادت و بزرگواری قائل بودند ، خودشان را مثل کنیز میدانستند . اینها دور زینب را گرفته بودند و زینب در وسط اینها وارد مجلس ابن زیاد شد ولی سلام نکرد ، اعتنا نکرد . ابن زیاد از اینکه او احساس مقاومت کرد ، ناراحت شد . سلام نکردن زینب معنایش اینست که هنوزاراده ما زنده است ، هنوز هم ما به شما اعتنا نداریم ، هنوز هم روح حسین بن علی در کالبد زینب میگوید : « هیهات منا الذله ، » هنوز میگوید : « لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید یا : لا اقر اقرار العبید » ( 1 ) ابن زیاد از این بی اعتنائی سخت ناراحت شد . میفهمید این کیست . همه گزارشها به او رسیده بود . وقتی فهمید زنی از همه محترمتر است و زنان دیگر با احترام خاصی دورش را گرفتهاند ، لابد حدس میزد که او کیست چون خبر داشت که کی هست ، کی نیست . در عین حال گفت : من هذه المتکبره ؟ یا : من هذه المتنکره ؟ ( دو جور ضبط کردهاند ) . این متکبر ، این زن پرنخوت کیست ؟ یا این ناشناس کیست ؟ کسی جواب نداد . دو مرتبه سئوال کرد . معروف و نهی از منکر است . تازه این ، یک درجه و یک مرحلهاش است ، و داستان درازی دارد . زین العابدین چه گفت ، یکی از دختران امام حسین چه گفت ، کنار بازار کوفه ، زینب چه خطابهای انشاء کرد ! زین العابدین در آنجا چه خطابهای انشاء کرد ، در بین راه چه کردند ، در خرابه یا در خیابانها و کوچهها با مردم که مواجه میشدند ، چه میگفتند و از همه اینها به نظر من بالاتر ، آن خطابه بسیار غراء زینب سلام الله علیها در مجلس یزید بن معاویه است . در آنجا دیگر صحبت بیست و چهار ساعت و چهل و هشت ساعت نیست . نزدیک یک ماه است که زینب در چنگال اینها اسیر است و حداکثر زجری را که به یک اسیر میدهند به او دادهاند . ولی بینید در مجلس یزید چه کرده است ؟ ! پس در نهضت حسینی ، عنصر امر به معروف و نهی از منکر را ، از این وجهه و جهتهم باید در نظر گرفت که این نهضت ، یک نهضت امر به معروف و نهی از منکر بود ، و آثار این امر به معروف و نهی از منکر را هم باید کاملا بررسی کرد ، مخصوصا در خودشام که چگونه شام را زیر و رو کرد . مطلب دیگری که خواستم برای شما عرض کنم ، اینست : فقهای ما در باب امر به معروف و نهی از منکر دو مطلب گفتهاند که باید آنها را توضیح دهیم . یکی اینست که امر به معروف و نهی از منکر در جایی است که انسان احتمال اثر بدهد . معنی این جمله چیست ؟ امر به معروف و نهی از منکر یک قانون تعبدی مثل نماز یا روزه نیست که البته حکمت و فلسفه و اثری دارد ولی به ما مربوط نیست که ببینیم اگر اثر خودش را میبخشد ، انجام بدهیم ، و اگر اثر خودش را نمیبخشد ، انجام ندهیم . به ما گفتهاند شما نماز را به هر حال باید بخوانید . این ، در اختیار تو نیست ، تو نمیتوانی حساب بکنی که این نماز اثر دارد یا اثر ندارد ، تو باید تحت این فرمول و قاعده بخوانی . اینکه این کار به نتیجه میرسد یا نمیرسد ، از حوزه منطق بشر خارج است ، ولی امر به معروف و نهی از منکر را بشر باید با منطق خودش اداره کند ، یعنی همیشه در کارها باید روی آن نتیجهای که باید بر آن مترتب بشود ، حساب بکند . نیرو مصرف میکنی ، مایه مصرف میکنی ، امر به معروف و نهی از منکر میکنی ، ولی حساب کن ببین در این کار ، تو چقدر به نتیجه و هدف میرسی . مثل تاجری باش که وقتی سرمایهاش را خرج میکند ، روی حساب ( لااقل حساب احتمالات ) میخواهد سودی که از این کار میبرد ، بیش از سرمایهای باشد که مصرف میکند . و این بسیار حرف منطقیای است . یعنی اگر ما در جایی ، امر به معروف و نهی از منکر میکنیم ، یک سرمایه مالی یا جانی یا لااقل یک سرمایه وقتی و زمانی مصرف میکنیم ، ولی یقین داریم که کوچکترین اثری نمیبخشد یا اثر معکوس میبخشد ، آیا باز باید انجام بدهیم ؟ نه . خیلی حرف منطقی و درستی است . این ، در مقابل منطق خوارج است . در فقه خوارج ، امر به معروف و نهی از منکر ، یک تعبد محض است . یعنی انسان حق ندارد حساب و منطق را در آن وارد کند . او باید کورکورانه و چشم بسته ، امر به معروف و نهی از منکر کند ولو یقین دارد که در اینجا سرمایه را مصرف میکند و سودی هم نمیبرد . میگوید به ما مربوط نیست ، خدا گفته تو باید به منکر ، منکر منطق بودند . میآمد مثلا در حضور یک جبار گردنکش در حالی که شمشیرش را کشیده بود . یقین داشت که در اینجا حرفش کوچکترین اثری ندارد ، ولی میگفت . او هم آنا او را معدوم میکرد . به اصطلاح تاکتیک نداشتند ، منطق و حساب در کارشان نبود . بیگدار خودشان را به آب میزدند ، نتیجه ، انقراضشان شد . ولی ائمه ما علیهم السلام گفتند این کار غلط است . " تقیه " هم که شما شنیدهاید یعنی به کار بردن تاکتیک در امر به معروف و نهی از منکر ، از ماده " وقی " به معنی نگهداری است . یعنی چه ؟ یعنی امر به معروف و نهی از منکر مبارزه است . در مبارزه ، انسان وسیله دفاعی هم باید به کار ببرد . یعنی بزن ولی کوشش کن نخوری . اما تو میخواهی بگوئی بر من جهاد واجب است ، ولی چرا سلاح بپوشم ، چرا زره بپوشم ، مگر اگر کشته بشوم ، به بهشت نمیروم ؟ چرا . پس من همینطور خودم را میزنم به قلب لشکر تا کشته بشوم ، بروم به بهشت . میگوید این کار را نکن . تو داری نیروی اسلام را مصرف میکنی ، تو خودت خشتی در بنای اسلام هستی ، نیروئی از نیروهای اسلام هستی . برو بزن ولی کوشش کن تا حد امکان کمتر بخوری . اگر به این خیال بروی ، اسلحه نپوشی و به خاطر اسلحه نپوشیدن کشته شوی ، نیروی اسلام را هدر دادهای . برو بزن ، و تا حد امکان کشته نشو ، برو تا حد ممکن طرف را از بین ببر ولی خودت را حفظ کن . این ، معنی مطلبی است که آقایان گفتهاند و بسیار مسئله منطقیای است . مطلب دیگری ما در باب امر به معروف و نهی از منکر داریم که این هم در اخبار و روایات ما هست ، متن حدیث است که در فقه ما هم آمده است : « انما یجب علی القوی المطاع » ( 1 ) امر به معروف و نهی از منکر بر کسی واجب است که قدرت داشته باشد . یعنی آدم ناتوان نباید امر به معروف و نهی از منکر بکند . این هم وابسته به آن مطلب است ، یعنی حساب اینست که امر به معروف و نهی از منکر برای رسیدن به نتیجه است ، برای اینست که : نیرو را حفظ کن و نتیجه بگیر . اما آنجا که تو ناتوان هستی ، یعنی نیرویت را از دست میدهی و به نتیجه نمیرسی ، نه . در اینجا یک اشتباه بسیار بزرگ برای بعضیها پیدا شده است و آن اینکه ممکن است کسی بگوید : من که قدرت ندارم فلان کار را انجام بدهم ، اسلام هم که گفته اگر قدرت نداری ، نکن ، پس دیگر من خیالم راحت است . دیگری میگوید : اسلام گفته است امر به معروف و نهی از منکر ، در وقتی است که در آن احتمال نتیجه دادن باشد . خوب ، من احتمال نمیدهم ، پس خیالم راحت است . این ، اشتباه است . این احتمال ، غیر از احتمالی است که شما در باب طهارت و نجاست میدهید . من نمیدانم فلان چیز پاک است یا نجس ؟ میگوید آیا احتمال میدهی که پاک است ؟ بله ، احتمال میدهم . خوب ، بگو پاک است . معنای آن احتمال ، همان احتمال ذهنی است . یعنی تو در هر جا که شک داری که چیزی پاک است یا نجس ، [ اگر احتمال میدهی که پاک باشد ، بگو پاک است ] . مثلا دوایی را که از خارج وارد کردهاند ، تو صد در صد یقین نداری که نجس باشد ، صدی نود و نه احتمال میدهی که نجس باشد ولی صدی یک هم احتمال میدهی که پاک باشد ، همان احتمال ذهنی تو کافی است برای اینکه بگوئی این دوا پاک است . آیا من وظیفه دارم که بروم تحقیق بکنم ، ببینم آیا پاک است یا نجس ؟ ابدا ، هیچ چنین وظیفهای نداری ، همان احتمال ، یعنی همان حالت ذهنی ، به اصطلاح مثل علمی که میگویند علم موضوعی است ، احتمال موضوعی است . این احتمال برای تو موضوع حکم است . دیگر بیش از این تو تکلیف نداری . اما اینجا که میگویند احتمال ، نه معنایش اینست که برو در خانهات بنشین ، بعد بگو من احتمال اثر میدهم ، احتمال اثر نمیدهم . این که پاکی و نجسی نیست . در این مورد باید بروی کوشش بکنی ، حداکثر تحقیق را بکنی ، تا ببینی و بفهمی که آیا به نتیجه میرسی یا نمیرسی . کسی که بیاطلاع است و دنبال تحقیق هم نمیرود تا بفهمد از این امر به معروف و نهی از منکرش به نتیجه میرسد یا نمیرسد ، چنین عذری را ندارد . یا آن دیگری میگوید : آقا ! من که قدرت ندارم . اسلام هم میگوید بسیار خوب ، ولی برو قدرت را به دست بیاور ، این ، شرط وجود است ، نه شرط وجوب . یعنی گفتهاند تا ناتوانی دست به کاری نزن که به نتیجه نمیرسی ، ولی برو توانائی را به دست آور تا بتوانی به نتیجه برسی . حالا برایتان مثالی ذکر میکنم : در فقه مسئلهای مطرح است به نام " ولایت از قبل جائر " . مخصوصا در زمان ائمه این مسئله را زیاد سؤال میکردند . میگفتند : یابن رسول الله ! این خلفا ، خلفای جور و ظلم هستند ، ما از اینها پست دولتی به اصطلاح بگیریم یا نگیریم ؟ اسلام دستورش اینست که نه ، از اینها پست نگیرید . ولی بعد میفرمود : اگر تو از ناحیه آنها پستی میگیری که آن پست وسیله میشود که تو بر امر به معروف و نهی از منکر قدرت پیدا کنی ، این کار را قطعا انجام بده . در کتب فقهی ما این مسئله مطرح است . محقق در " شرایع " دارد ، شهید بن ( 1 ) دارند . منتهی بعضی میگویند : استحبت و بعضی میگویند : وجبت یعنی میگویند این کاری که کمک دادن و اعانت به ظالم است ( 1 ) ( مثلا علی بن یقطین میخواهد بشود ، وزیر هارون ظالم ستمگر غاصب میخواهد بشود ) واجب است . یعنی این کاری که فی حد ذاته حرام است ، اگر وسیلهای باشد برای اینکه قدرتی به دست آوری که از این قدرت در راه امر به معروف و نهی از منکر استفاده کنی ، نه تنها بر تو حرام نیست ، بلکه واجب است . امام موسی بن جعفر ( ع ) راجع به محمد بن اسماعیل بن بزیع و علی بن یقطین ، دو نفر از شیعیان که در دستگاه ظلم خلفا بودند ولی در آن دستگاه رفته بودند برای اینکه مقاصد الهی را پیش ببرند ، میفرماید : شما ستارگان خدا در روی زمین هستید ، تو نرفتی آنجا که منفعت پرستی بکنی ، جاه پرستی بکنی ، برای اینکه پول به دست آوری ، تو در آنجا رفتی تا هدف اسلام را پیش ببری . ببینید ! کار تحصیل قدرت برای امر به معروف و نهی از منکر تا آنجا مهم است ، تا آنجا واجب است که اسلام میگوید یک عمل صددرصد حرام را به خاطر آن میتوانی مرتکب بشوی . یعنی این عمل که در ذات خود و در صورتی که تو فقط برای این بخواهی آن را انجام دهی که جزء جلال آن دستگاه بشوی و در آن هیچ هدف امر به معروف و نهی از منکر یعنی هدف خدمت به اسلام نداشته باشی ، حرام است ، به منظور خدمت به اسلام که واقعا به اسلام خدمت بکنی ، این حرام تبدیل به واجب و به قول بعضی از فقها مثل محقق در " شرایع " مستحب میشود . حداقل حرام تبدیل به مستحب میشود . از اینجا شما بفهمید که مسئله قدرت این نیست که اگر تصادفا قدرتی پیدا شد ، امر به معروف بکن ، و اگر تصادفا قدرتی پیدا نشد ، نه . دلیل دیگر نادرست بودن این حرف که میگویند : قدرت اگر تصادفا پیدا شد امر به معروف و نهی از منکر واجب میشود ، اگر نه ، نه ، پس تحصیل قدرت واجب نیست ، این است که ما باید ببینیم اسلام برای امر به معروف و نهی از منکر ، چه ارزشی قائل است . ببینیم با ارزشی که اسلام برای امر به معروف و نهی از منکر قائل است ، اصلا آیا امکان دارد که بگوید این وظیفه را مسلمین هنگامی باید انجام بدهند که اتفاقا و تصادفا قدرت داشته باشند ، ولی اگر قدرت نداشتند ، دیگر نه ، و هیچ وظیفهای هم ندارند که بروند قدرت را به دست بیاورند تا امر به معروف و نهی از منکر بکنند ؟ ! شما اگر میخواهید بفهمید که مقام امر به معروف و نهی از منکر در اسلام چیست ، این روایتی را که در کافی ( 1 ) است و از روایات بسیار معروف و قطعی و مسلم ما است و در تمام کتب فقهی و حدیثی معتبر آمده است و مفصلترین حدیث در این باب است ، مطالعه کنید . من قسمتهائی از آن را برای شما میخوانم ، چون همهاش مفصل است . یک قسمتش که اول حدیث هم هست اینست که فرمود : در آخر الزمان ، مردم ریاکاری پیدا میشوند که هی آیه قرآن و دعا میخوانند ، « و یتنسکون » اظهار مقدس مابی میکنند ²حدثاء سفهاء » یک مردم تازه به دوران رسیده احمقی هم هستند . تنها چیزی که این مقدس مابها به آن اعتنا ندارند ، امر به معروف و نهی از منکر است . « لا یوجبون امرا بمعروف و لا نهیا عن منکر الا اذا امنوا الضرر » اینها تا مطمئن نشوند که امر به معروف و نهی از منکر ، کوچکترین ضرری به ایشان نمیزند ، به آن تن نمیدهند . « یطلبون لا نفسهم الرخص و المعاذیر » دائم دنبال این هستند که یک راه فراری برای امر به معروف و نهی از منکر پیدا کنند ، یک عذری بتراشند که خوب دیگر نمیشود ، دیگر ممکن نیست . « یقبلون علی الصلاه و الصیام و ما لا یکلفهم فی نفس » « و لا مال » دنبال آن عبادتهائی هستند که نه به جان ، نه به مال و نه به حیثیتشان ضرر میزند ، مثل نماز و روزه ، اما اگر وظیفهای ، ضرری به جایی میزند ، دیگر آن را قبول ندارند . تا آنجا که میفرماید اگر نماز هم به کار یا حیثیت یا جانشان ضرر میزند ، آن را رها میکردند « کما رفضوا اسمی الفرائض و اشرفها » . همان طوری که عالیترین و شریفترین فریضهها را رها کردند ، نماز را هم رها میکردند . آن عالیترین و شریفترین فریضهها کدام است ؟ « ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فریضه عظیمه بها تقام الفرائض » فریضه بزرگی است که سایر فرائض به وسیله آن بپا میشود . باید امر به معروف و نهی از منکر باشد تا نمازی باشد ، تا زکاتی باشد ، تا حجی باشد ، تا خمسی باشد ، تا معاملاتی باشد ، تا قانونی باشد ، تا اخلاقی باشد . باز قسمتی از حدیث را حذف میکنم ، فرمود : « ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر سبیل الانبیاء » همانا امر به معروف و نهی از منکر ، راه همه پیامبران است ، « منهاج الصلحاء ، بها تقام الفرائض و تامن المذاهب » واجبات خدا به این وسیله بپا داشته میشود و راهها به این وسیله امن میگردد ، کسبها به این وسیله حلال ، و مظالم به این وسیله باز میگردد ، زمین به این وسیله آباد میشود . شما از اینجا بفهمید که حوزه امر به معروف و نهی از منکر تا کجا است ، تا حدود آباد شدن زمین . خدا میداند آدم گاهی که یک چیزهائی را میبیند و در تاریخ اسلام مطالعه میکند ، دود از کلهاش بلند میشود که ما چه بودیم و چه شدیم . دلم میخواهد این کتاب " الاحکام السلطانیه " ماوردی را که یکی از معتبرترین کتابهای اسلامی است و مخصوصا اروپائیها و مستشرقین روی آن خیلی حساب میکنند ، مطالعه کنید . این کتاب نظامات اجتماعی اسلام را در حدود هزار سال پیش بیان کرده است . ببینید چه نظاماتی در دنیای اسلام بوده است و اصلا امر به معروف و نهی از منکر ، چه معنیای داشته و چه میکرده است . از آن مهمتر کتابی است به نام " معالم القربه فی احکام الحسبه " که خوشبختانه این کتاب را ظاهرا یک مستشرق فرهنگی ( باز هم خدا پدر این فرنگیها را بیامرزد که اقلا میروند این کتابهای نفیس خطی ما را از کتابخانهها در میآورند و چاپ میکنند ، ما که این عرضه را هم نداریم ) از یکی از کتابخانههای ترکیه در آورده و چاپ کرده است . این کتاب در قرن نهم نوشته شده . " حسبه " در آنجا یعنی همان امر به معروف و نهی از منکر . اصطلاحی بوده که از قرن دوم هجری ، امر به معروف و نهی از منکر را " حسبه " میگفتهاند . محتسب که شما میبینید در اشعار ما آمده است ، یعنی آمر به معروف و ناهی ازمنکر . آن تشکیلاتی که در کشورهای اسلامی به نام تشکیلات حسبهای یا احتسابی بوده است ، افرادش یعنی آمرین به معروف و ناهین از منکر را میگفتند " محتسب " که در اصطلاح شعرای ما زیاد آمده است . مولوی ، حافظ و سعدی ، این لغت را استعمال کردهاند . سعدی میگوید : " چندان که مرا شیخ اجل شمس الدین ابوالفرج بن الجوزی . . . " میگوید استادم ابوالفرج بن الجوزی به من که جوان بودم میگفت نرو در این مجالس ، اینجا نرو ، آنجا نرو ، و من حرف این شیخ و استاد را نمیشنیدم چون جوان بودم ، و گاهی مسخرهاش میکردم ، میگفتم : قاضی اربا ما نشیند ، برفشاند دست را محتسب گر میخورد ، معذور دارد مست را به هر حال ، اسم این کتاب " معالم القربه فی احکام الحسبه " است . وقتی انسان این کتاب را مطالعه میکند که اصلا امر به معروف و نهی از منکر چه مفهومی داشته ، میبیند سراسر زندگی را در بر میگیرد . تمام کارهائی که امروز شهرداریها انجام میدهند ، جزء امر به معروف و نهی از منکر بوده است ، تمام کارهائی که شهربانی انجام میدهد نیز در حوزه احتسابی بوده است . در همین کتاب آمده است که یکی از وظائف محتسب اینست که وقتی دم دکان بقالی میرود و میبیند روی ظرفهای ماست باز است و مگس مینشیند ، باید بقال را موظف کند که روی ظرف ماست خودش را بپوشاند ، لباسهای آن بقال را نگاه کند که کثیف نباشد ، آن پیشبندی که میبندد ، چند روز یک بار یا مثلا روزی یک بار ، عوض کند ، بشوید ، در حمامها چه بکنند ، در مسجدها چه بکنند و . . . وقتی آدم اینها را میبیند ، میگوید خدایا ! این ما بودیم که چنین روزی داشتیم و این ما هستیم که به چنین روزی گرفتار هستیم ؟ ! خدایا این ما هستیم که در روایات کافی ما و در تمام کتب فقهی ما میگوید امر به معروف ، آنی است که زمین بدان آباد میشود : « و تعمر الارض ، و ینتصف من الاعداء » با امر به معروف و نهی از منکر میشود از دشمن انتقام گرفت . یعنی امر به معروف و نهی از منکر را زنده کن تا بتوانی در مقابل اسرائیل بایستی . اگر در مقابل اسرائیل ناتوانی ، ریشهاش را از چند صد سال پیش پیدا کن که امر به معروف و نهی از منکر را از میان بردی و در نتیجه دشمن بر تو مسلط شد . « و یستقیم الامر » ، بدین وسیله است که کارها همه بر روی اساس استواری قرار میگیرد . « فانکروا بقلوبکم ، و الفظوا بالسنتکم ، و صکوا بها جباههم ، و لا تخافوا فی الله لومه لائم ، فان اتعظوا و الی الحق رجعوا فلا سبیل علیهم " « انما السبیل علی الذین یظلمون الناس و یبغون فی الارض بغیر الحق ، اولئک لهم عذاب الیم » " ( 1 ) دیگر فرصت ترجمه این قسمت و ذکر قسمتهای دیگر نیست . یک فریضهای که در اسلام چنین مقام و ارزشی را دارد ، آیا میشود احتمال داد که دربارهاش گفتهاند اگر یک روزی دیدی اتفاقا ، تصادفا ، یک نیروئی ، یا قدرتی داری انجام بده و اگر قدرت نداری دیگر تکلیف ساقط است . این تکلیف ساقط است ، یعنی اسلام ساقط است . چون امر به معروفی که اسلام برای ما معرفی میکند ، به منزله پایه خیمه اسلام است . چطور ممکن است که خود اسلام بگوید اگر تصادفا دیدی میتوانی اسلام را نگه داری ، نگه دار ، اگر تصادفا دیدی نه ، نمیتوانی ، دیگر نمی خواهد ، خیالت راحت باشد ! در مورد احتمال اثر هم همینطور است . بنده بروم در اطاقم بنشینم ، بگویم من که احتمال اثر نمیدهم . تو حق نداری احتمال اثر بدهی یا ندهی . تو که اصلا مطالعه نداری ، تو که از اوضاع خبر نداری ، جریانات را نمیدانی ، تو که نمیدانی راه امر به معروف و نهی از منکر چیست ، تو که روانشناسی نمیدانی که برای نفوذ در بشر از چه راهی باید با روح او مواجه شد ، تو که جامعه شناسی نمیدانی ، تو که چیزی نمیدانی ، حق نداری بگوئی من احتمال اثر میدهم یا احتمال اثر نمیدهم . اینست که دور کن این اصل اساسی ، قدرت و آگاهی است ، و هر دو را هم باید تحصیل کرد و به دست ، آورد ، غیر از این نمیشود . شما در روزنامههای خودمان میخوانید که در آمریکا بیش از سیصد و هشتاد کمیته جمع آوری اعانه برای اسرائیل وجود دارد . من از این نظر اینها را تقدیر میکنم که ملت بیداری هستند ، برای خودشان دارند کار میکنند . این ملت میفهمد که راهش همین است . هر مردمی در هر محلهای ، در هر گوشهای هستند ، خودشان باید بنشینند ، فکر کنند ، کار کنند ، آگاهی و اطلاع به دست آورند ، عاقبت را بیندیشند . این ، آگاهی است و تحصیل آگاهی واجب است . این قدرت است ، و تحصیل قدرت واجب است . باز گردم به آن مطلبی که در ابتدا عرض کردم ، یعنی بررسی عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی ، از این نظر ، از این وجهه که اهل بیت پیغمبر چگونه از این فرصت حداکثر استفاده را کردند . خدا رحمت کند مرحوم آیتی رضوان الله علیه را ، چه مرد بزرگواری بود ، چه عالم متقیای بود که از دست ما رفت . ایشان کتابی دارد به نام " بررسی تاریخ عاشورا " که شاید خیلی از شما دیده باشید . کسانی هم که ندیدهاند ، ببینند و بخوانند . مجموعه سخنرانیهائی است که ایشان در رادیو کرده است . بعد از فوت ایشان این سخنرانیها را چاپ کردند . در میان کتابهائی که به زبان فارسی در این زمینه نوشته شده است ، اگر نگوئیم بهترین آنهاست ، قطعا از بهترین آنها است . حالا اگر از نظر تجزیه و تحلیل نگویم در درجه اول یا فرد اول است ، ولی از جنبه استناد یعنی از جنبه اینکه مطالبش مستند به تواریخ معتبر است ، قطعا بی نظیر است . در آنجا این مرد روی این مطلب خیلی تکیه کرده است که اصلا تاریخ کربلا را اسرار زنده کردند ، یعنی اسرا نگهداری کردند و بزرگترین اشتباهی که دستگاه اموی کرد مسئله اسیر گرفتن اهل بیت و سیر دادن آنها به کوفه و بعد به شام بود . و اگر آنها این کار را نکرده بودند ، شاید میتوانستند تاریخ این نهضت را محو کنند ، یا لااقل یک مقدار آن را از اثر و قدرت بیندازند ، ولی به دست خودشان کاری کردند که برای اهل بیت پیغمبر فرصت ایجاد کردند و آنها این تاریخ را در دنیا مسجل نمودند . آنها باور نمیکردند که یک عده زن و بچه خرد شده مصیبت دیده حداکثر استفاده را از این فرصتها ببرند ، و کی باور میکرد ، و چطور اینها تبلیغ کردند ! در روز جمعهای در شام نماز جمعه است . ناچار خود یزید باید شرکت بکند ، و شاید امامت نماز را هم خود او به عهده داشت . ( این را الان یقین ندارم ) در نماز جمعه خطیب باید اول دو خطابه که بسیار مفید و ارزنده است بخواند ، بعد نماز شروع میشود . اصلا این دو خطابه بجای دو رکعتی است که از نماز ظهر در روز جمعه ، اسقاط ، و نماز جمعه تبدیل به دو رکعت میشود . اول ، آن خطیبی که به اصطلاح دستوری بود ، رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت ، تجلیل فراوان از یزید و معاویه کرد ، هر صفت خوبی در دنیا بود ، برای اینها ذکر کرد و بعد شروع کرد به سب کردن و دشنام دادن علی ( ع ) و امام حسین به عنوان اینکه اینها ( العیاذ بالله ) از دین خدا خارج شدند ، چنین کردند ، چنان کردند . زین العابدین از پای منبر نهیب زد : « ایها الخطیب اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق » ، تو برای رضای یک مخلوق ، سخط پروردگار را برای خودت خریدی . بعد خطاب کرد به یزید که آیا به من اجازه میدهی از این چوبها بالا بروم ؟ ( نفرمود منبر . خیلی عجیب است ! به قدری اهل بیت پیغمبر مراقب و مواظب این چیزها بودند ! مثلا در مجلس یزید ، نمیگوید : یا امیرالمومنین ! ، یا ایها الخلیفه ! یا حتی به کنیه هم نمیگوید : یا اباخالد ! میگوید : یا یزید ! هم زین العابدین و هم زینب . در اینجا هم نفرمود که اجازه میدهی من بروم روی این منبر . یعنی این که منبر نیست ، این چوبهای سه پلهای که در اینجا هست که چنین خطیبی میرود بالای آن و چنین سخنانی میگوید ، ما این را منبر نمیدانیم . این چهار تا چوب است . ) اجازه میدهی من بروم بالای این چوبها دو کلمه حرف بزنم ؟ . یزید اجازه نداد . آنهائی که اطراف بودند ، از باب اینکه علی بن حسین ، حجازی است ، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شیرین و لطیف است ، برای اینکه به اصطلاح سخنرانیش را ببینند ، گفتند : اجازه بدهید ، مانعی ندارد . ولی یزید امتناع کرد . پسرش آمد و به او گفت : پدر جان ! اجازه بدهید ، ما میخو اهیم ببینیم این جوان حجازی چگونه سخنرانی میکند . گفت من از اینها میترسم . اینقدر فشار آوردند تا مجبور شد ، یعنی دید دیگر بیش از این ، اظهار عجز و ترس است ، اجازه داد . ببینید این زین العابدین که در آن وقت از یک طرف بیمار بود ( منتهی بعدها دیگر بیماری نداشت ، با ائمه دیگر فرق نمیکرد ) و از طرف دیگر اسیر ، و به قول معروف اهل منبر ، چهل منزل با آن غل و زنجیر تا شام آمده بود ، وقتی بالای منبر رفت ، چه کرد ؟ ! چه ولولهای ایجاد کرد ؟ ! یزید دست و پایش را گم کرد . گفت الان مردم میریزد و مرا میکشند . دست به حیلهای زد . ظهر بود ، یکدفعه به موذن گفت : اذان ، وقت نماز دیر میشود . صدای موذن بلند شد . زین العابدین خاموش شد . موذن گفت : الله اکبر ، الله اکبر امام حکایت کرد : « الله اکبر ، الله اکبر » . موذن گفت : اشهد ان لااله الاالله ، اشهد ان لااله الا الله ، باز امام حکایت کرد . تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر اکرم . تا به اینجا رسید ، زین العابدین فریاد زد : موذن ! سکوت کن . رو کرد به یزید و فرمود : یزید ! این که اینجا اسمش برده میشود و گواهی به رسالت او میدهید کیست ؟ ایها الناس ! ما را که به اسارت آوردهاید ، کیستیم ؟ پدر مرا که شهید کردید که بود ؟ و این کیست که شما به رسالت او شهادت میدهید ؟ تا آنوقت اصلا مردم درست آگاه نبودند که چه کرده اند . آنوقت شما میشنوید که یزید بعدها اهل بیت پیغمبر را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد که آنها را با احترام ببرند . نعمان بن بشیر را که آدم نرمتر و ملایم تری بود ، ملازم قرار داد و گفت : حداکثر مهربانی را با اینها از شام تا مدینه بکن . این ، برای چه بود ؟ آیا یزید نجیب شده بود ؟ روحیه یزید فرق کرد ؟ ابدا . دنیا و محیط یزید عوض شد . شما میشنوید که یزید بعد دیگر پسر زیاد را لعنت میکرد ، هی میگفت : تمام ، گناه او بود . اصلا منکر شد ، که من چنین دستوری ندادم ، ابن زیاد از پیش خود چنین کاری کرد . چرا ؟ چون زین العابدین و زینب اوضاع و احوال را برگرداندند . و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
نوشته شده توسط : فاتحی نیا
بازدیدهای امروز:
7 بازدید
بازدیدهای دیروز:
12 بازدید
مجموع بازدیدها:
36409 بازدید
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من