بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین باری الخلائق اجمعین والصلوه والسلام و علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله وسلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین ، « الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفی بالله حسیبا »( 1 ) . قبلا عرض کردم که ممکن است از یک جمله ، انواع استفادهها از جنبههای مختلف بشود و همه هم درست باشند . حوادث هم چنینند ، و عرض کردم که حادثه کربلا چنین حادثهای است و حقیقتا وقتی خودم از روی فکر و حقیقت راجع به این حادثه تامل میکنم ، میبینم همین طور است ، و هر چه انسان بیشتر تامل و تعمق میکند ، آموزشهای جدیدی پیدا میشود . دیشب عرض کردم که این حادثه ، حادثهای است شبیهپذیر و نمایش پذیر ، دارای سوژههای بسیار زیاد که گویی که آن را برای نشان دادن تهیه کردهاند . اکنون عرض میکنم که این جنبه حادثه کربلا ، راز دیگری دارد ( اینکه من تعبیر به حادثه میکنم نه به قیام و یا نهضت ، برای این است که کلمه قیام یا نهضت ، آنچنان که باید ، نشان دهنده عظمت این قضیه نیست ، و کلمهای هم پیدا نکردم که بتواند این عظمت را نشان بدهد . از این جهت ، مطلب را با یک تعبیر خیلی کلی بیان میکنم . میگویم حادثه کربلا ، نمیگویم قیام ، چون بیش از قیام است ، نمیگویم نهضت ، چون بیش از نهضت است ) . آن راز این است که اساسا خود این حادثه ، تمام این حادثه ، تجسم اسلام است در همه ابعاد و جنبهها . یعنی راز اینکه این حادثه ، نمایش پذیر و شبیه پذیر است ، این است که تجسم فکر و ایده چند جانبه و چند وجه و چند بعد اسلامی است . همه اصول و جنبههای اسلامی عملا در این حادثه تجسم پیدا کرده است ، اسلام است در جریان و در عمل و در مرحله تحقق . میدانید که گاهی مجسمه سازیها یا نقاشیها برای یک ایده بخصوص است . حالا اینکه گاهی اساسا هیچ ایدهای در آن نیست و به اصطلاح ، هنر برای هنر و زیبایی است ، هیچ ، ولی گاهی برای نشان دادن یک فکر است . مثلا شخصی که از خارج برگشته بود ، میگفت از جمله چیزهایی که من در یکی از موزههای آنجا دیدم ، این بود که بر روی یک تخت ، مجسمه یک زن بسیار زیبا و جوانی بود و مجسمه جوانی هم در کنار او بود در حالی که جوان از جا حرکت کرده و یک پایش را پایین تخت و رویش را برگردانده بود . مثل اینکه داشت به سرعت از آن زن دور میشد . معلوم بود که پهلوی او بوده است ، گفت من نفهمیدم که معنای این چیست ؟ آیا قصهای را نشان میدهد ؟ از راهنما پرسیدم ، گفت : این تجسم فکر افلاطون است ، فکری که فلاسفه دارند درباره انسان ، راجع به عشقها که وصالها ، مدفن عشقهاست و عشقها اگر صد در صد منجر به وصال بشوند ، در نهایت امر تبدیل به بیزاریها ، و معشوقها تبدیل به منفورها میشوند . اصلی است که حکما و عرفا آن را بیان کردهاند که انسان عاشق چیزی است که آن را ندارد ، و تا وقتی که آن چیز را ندارد ، بدان عشق میورزد . همین که صددرصد به آن رسید ، حرارت عشق تبدیل به سردی میشود ، و به دنبال معشوقی دیگر میرود . میبینیم این تجسم یک فکر است اما تجسمی بیروح . یعنی فکری را در سنگ نمایش دادهاند ولی سنگ ، روح ندارد . این ، واقعیت و حقیقت نیست . یا در نقاشیها ممکن است چنین چیزهایی باشد ، و چقدر تفاوت است میان تجسم بیروح و تجسم زنده و جاندار که یک فکر تجسم پیدا کند ، پیاده بشود در یک موضوع جاندار ذی حیات ، آنهم نه هر جانداری مثل نمایشهای بیحقیقت و صورتسازیهایی که امروز درست میکنند و حقیقتی در کار نیست ، بلکه در عین حال ، تنها نمایش نباشد ، حقیقت و واقعیت باشد ، یعنی پیاده شدن واقعی باشد . حادثه کربلا خودش یک نمایش از سربازان اسلام است اما نه نمایشی که صرفا نمایش یعنی صورتسازی باشد ، آدمکهایی درست بکنند و صورتی بسازند ولی در واقع حقیقت نداشته باشد . مثلا فرض کنید آیه : « ان الله اشتری من المؤمنین « انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه »(1) در حادثه کربلا ، خودش را در عمل نشان میدهد و همچنین آیات دیگر قرآن که بعد انشاء الله توفیق پیدا بکنم به عرض میرسانم . ما میبینیم در طول تاریخ ، برداشتها از حادثه کربلا خیلی متفاوت بوده است . قبلا اشاره کردم که مثلا برداشت " دعبل خزاعی " از شعرای معاصر حضرت رضا علیه السلام ، برداشت " کمیت اسدی " از شعرای معاصر امام سجاد و امام باقر علیه السلام با برداشت مثلا محتشم کاشانی یا سامانی و یا صفی علیشاه متفاوت است . آنها یک جور برداشت کردهاند ، محتشم جور دیگری برداشت کرده است ، سامانی جور دیگری برداشت دارد ، صفی علیشاه طور دیگری و اقبال لاهوری به گونهای دیگر . این ، چگونه است ؟ و به نظر من همه اینها ، برداشتهای صحیح است ( البته برداشتهای غلط هم وجود دارد ، با برداشتهای غلط کاری ندارم ) ، ولی ناقص است . صحیح است ولی کامل نیست . صحیح است یعنی غلط و دروغ نیست ولی یک جنبه آن است . مثل همان داستان فیل است که ملای رومی نقل کرده است که عدهای در تاریکی میخواستند با لمس کردن ، آن را تشخیص بدهند . آنکه به پشت فیل دست زده بود یک طور قضاوت میکرد ، آنکه به گوش فیل دست زده بود طور دیگری قضاوت میکرد . این قضاوتها هم درست بود و هم غلط بود . غلط بودن از آن جهت که فیل به عنوان یک مجموعه ، آن نبود که آنها میگفتند و درست بود یعنی به آن نسبت که دستشان به فیل رسیده بود ، درست میگفتند . آنکه دستش به گوش فیل رسیده بود ، گفت شکل بادبزن است ، راست میگفت ، آن چیزی را که او لمس کرده بود ، شکل بادبزن بود ، اما فیل به شکل باد بزن نبود . آن کس که دستش به خرطوم فیل خورده بود ، گفت فیل به شکل ناودان است . هم درست بود و هم غلط . درست بود از آن جهت که چیزی که او لمس کرده بود ، به شکل ناودان بود و غلط بود چون فیل به شکل ناودان نبود . فیل یک مجموعه است که یک عضوش مثل پشت بام است یعنی پشت فیل و یک عضوش مثل استوانه است یعنی پای فیل ، یک عضو دیگرش مثل ناودان است یعنی خرطوم فیل ، اما فیل در مجموع خودش فیل است . این است که برداشتها ، هم درست است و هم در عین حال غلط . برداشت امثال " دعبل خزاعی " از نهضت اباعبدالله ، به تناسب زمان ، فقط جنبههای پرخاشگری آن است . برداشت " محتشم کاشانی " جنبههای تاثر آمیز ، رقت آور و گریه آور آن است . برداشت " عمان سامانی " یا صفی علیشاه از این نهضت ، برداشتهای عرفانی ، عشق الهی ، محبت الهی و پاکبازی در راه حق است که اساسی ترین جنبههای قیام حسینی جنبه پاکبازی او در راه حق است . همه این برداشتها درست است ولی به عنوان یکی از جنبهها . او که از جنبه حماسی گفته ، او که از جنبه اخلاقی گفته است ، او که از جنبه پند و اندرز گفته است ، همه درست گفتهاند ، ولی برداشت هر یک ، از یک جنبه و عضو این نهضت است نه از تمام اندام آن . وقتی بخواهیم به جامعیت اسلام نظر بیفکنیم باید نگاهی هم به نهضت حسینی بکنیم . میبینیم امام حسین علیه السلام ، کلیات اسلام را عملا در کربلا به مرحله عمل آورده ، مجسم کرده است ولی تجسم زنده و جاندار حقیقی و واقعی ، نه تجسم بیروح . انسان وقتی در حادثه کربلا تامل میکند ، اموری را میبیند که دچار حیرت میشود و میگوید اینها نمیتواند تصادفی باشد ، و سر اینکه ائمه اطهار ، اینهمه به زنده نگه داشتن و احیای این خاطره توصیه و تاکید کرده و نگذاشتهاند حادثه کربلا فراموش شود ، این است که این حادثه ، یک اسلام مجسم است ، نگذارید این اسلام مجسم فراموش شود . ما در حادثه کربلا به جریان عجیبی برخورد میکنیم و آن اینکه میبینیم در این حادثه ، مرد نقش دارد ، زن نقش دارد ، پیر و جوان و کودک ، نقش دارند . سفید و سیاه نقش دارند ، عرب و غیر عرب نقش دارند ، طبقات و جنبههای مختلف نقش دارند . گویی اساسا در قضا و قدر الهی مقدر شده است که در این حادثه ، نقشهای مختلف از طرف طبقات مختلف ایفا بشود ، یعنی اسلام نشان داده بشود . اینکه عرض میکنم زن نقش دارد ، منحصر به زینب سلام الله علیها نیست . در این زمینه داستانها داریم . ما در کربلا یک زن شهید داریم . و آن ، زن جناب عبدالله بن عمیر کلبی است . دو زن دیگر داریم که رسما وارد میدان جنگ شدهاند ولی اباعبدالله مانع شد و به آنها امر فرمود که برگردید و آنها برگشتند . مادرهایی ، ناظر شهادت فرزندانشان بوده و این را ، در راه خدا به حساب آوردهاند . همچنین ما در کربلا ، پانزده نفر به نام موالی ( 1 ) میبینیم . مخصوصا که یکی از آنها به نام مولی خوانده شده است : مولی شوذب مولی عابس بن عبید ( 2 ) . علمای بزرگی مثل مرحوم حاجی نوری و مرحوم حاج شیخ عباس قمی ، این را تایید کردهاند . اشتباه نشود ، منظور از مولا عابس ، این نیست که غلام یا آزاد شده عابس بوده بلکه به این معنی است که هم پیمان او بوده ، و گفته اند که در جلالت قدر و شخصیت اجتماعی ، از عابس بزرگتر بوده است . من امشب ، جنبههایی از حادثه کربلا را تا اندازهای که بتوانم ، برای شما عرض میکنم . برای نشان دادن جنبههای توحیدی و عرفانی ، جنبههایی پاکباختگی در راه خدا و اینکه ما سوای خدا را هیچ انگاشتن شاید همان دو جمله اباعبدالله در اولین خطبه هایی که انشاء فرمود ، یعنی خطبهای که در مکه ایراد کرد ، کافی باشد . سخنش این بود : « رضی الله و الله رضانا اهل البیت » ( 3 ) ما اهل بیت از خودمان پسند نداریم ، ما آنچه را میپسندیم که خدا برای ما پسندیده باشد . هر راهی را که خدا برای ما معین کرده است ، ما همان راه را میپسندیم . امام باقر علیه السلام به عیادت جابر میرود ، احوال او را میپرسد . امام باقر ، جوان است و جابر از اصحاب پیغمبر و پیر مرد است . جابر عرض میکند : یابن رسول الله ! در حالی هستم که فقر را بر غنا ، بیماری را بر سلامت ، و مردان را بر زنده ماندن ترجیح میدهم . امام علیه السلام فرمود : ما اهل بیت این طور نیستیم ، ما از خودمان پسندی نداریم ، ما هر طوری که خدا مصلحت بداند ، همان بر ایمان خوب است . در آخرین جملههای اباعبدالله باز میبینیم انعکاس همین مفاهیم هست . به تعبیر مرحوم آیتی ( استنتاج خیلی لطیفی است ) ، این جنگ ، با یک تیر آغاز شد و با یک تیر پایان پذیرفت . در روز عاشورا ، اولین تیر را عمر سعد پرتاب کرد ، و بعد گفت به امیر خبر بدهید که اولین تیرانداز که به طرف حسین تیر پرتاب کرد ، من بودم . بعد از آن بود که جنگ شروع شد ( امام حسین اصحابش را از اینکه آغازگر جنگ باشند ، نهی فرموده بود ) . با یک تیر هم جنگ ، خاتمه پیدا کرد . اباعبدالله سوار اسب بودند و خیلی خسته و جراحات زیاد برداشته و تقریبا توانائیهایشان رو به پایان بود . تیری میآید و بر سینه حضرت مینشیند و اباعبدالله از روی اسب به روی زمین میافتد و در همانحال میفرماید : « رضا بقضائک و تسلیما لامرک ، لا معبود سواک ، یا غیاث المستغیثین » ( 1 ) امام صادق فرمود : سوره والفجر را در نوافل و فرائض خودتان بخوانید که سوره جدم حسین بن علی است . عرض کردند به چه مناسبتی سوره جد شماست ؟ فرمود آن آیات آخر سوره والفجر مصداقش حسین است ، آنجا که میفرماید : « یا ایتها النفس المطمئنه ، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه ، فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی »( 1 ) شما ببینید شب عاشورای حسینی به چه حالی میگذرد . این شب را اباعبدالله چقدر برای خودش نگه داشت ، برای استغفار ، برای دعا ، برای مناجات ، برای راز و نیاز با پروردگار خودش . نماز روز عاشورا را ببینید که در جنبههای توحیدی و عبودیت و ربوبیت و جنبههای عرفانی ، مطلب چقدر اوج میگیرد . مکرر عرض کردهایم که برخی از اصحاب و همه اهل بیت و خود اباعبدالله ، بعد از ظهر عاشورا شهید شدند . مردی به نام ابوالصائدی ، میآید خدمت امام حسین علیه السلام عرض میکند : یابن رسول الله ! وقت نماز است ، ما آرزو داریم آخرین نمازمان را با شما به جماعت بخوانیم . ببینید چه نمازی بود ! نماز ، آن نماز بود که تیر مثل باران میآمد ولی حسین و اصحابش ، غرق در حالت خودشان بودند ، الله اکبر « بسم الله الرحمن الرحیم ، الحمد الله رب العالمین ». یک فرنگی میگوید : چه نماز شکوفائی خواند حسین بن علی ، نمازی که دنیا نظیر آن را سراغ ندارد . صورت مقدسش را روی خاک داغ میگذارد و میگوید : « بسم الله و بالله و علی مله رسول الله » ( 1 ) از این به بعد که نگاه میکنیم می بینیم نهضت حسینی ، نهضتی است عرفانی ، خلوص الی الله ، فقط و فقط حسین است و خدای خودش ، گوئی چیز دیگری در کار نیست . اما از یک زاویه دیگر که نگاه میکنیم ( از دیدی که دعبل و کمیت اسدی و امثال اینها نگریستهاند ) ، مرد پرخاشگری را میبینیم که در مقابل دستگاه جبار قیام کرده است و به هیچ نحو نمیشود او را تسلیم کرد . گویی از دهانش آتش میبارد ، همهاش دم از عزت و شرافت و آزادی میزند : « لا و الله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید » ( 2 ) ، من هرگز دست ذلت به شما نمیدهم و مانند بردگان فرار نمیکنم ، محال است ، « هیهات منا الذله ( 3 ) ، الموت اولی من رکوب العار ( 4 ) ، لا اری الموت الا سعاده و الحیواه مع الظالمین الا برما » ( 5 ) ، هر کدام را در یک جا گفته است . اینها را که آدم نگاه میکند ، میبیند حماسه است و شجاعت ، و به تعبیر اعراب ابا ، یعنی عصیان و امتناع و زیر بار نرفتن است . عرب آن مردمی را که حاضر نیستند زیر بار ظلم و زور بروند " ابات " میگوید ، یعنی مردمی که به هیچ وجه زیر بار زور نمیروند . ابن ابی الحدید یک عالم سنی است ، میگوید : حسین بن علی علیه السلام سید ابات است . سالار کسانی که زیر بار زور نرفتند حسین بن علی است . از این دید که نگاه میکنیم ، همهاش حماسه و پرخاشگری و اعتراض و انتقاد میبینیم . از دید دیگری نگاه میکنیم ، یک مقام دیگر ، در یک کرسی دیگر ، یک خیرخواه ، یک واعظ ، یک اندرزگو را میبینیم که حتی از سرنوشت شوم دشمنان خودش ناراحت است که اینها چرا باید به جهنم بروند ، چرا این قدر بدبختند . در اینجا آن تحرک حماسه ، جای خودش را میدهد به سکون اندرز . ببینید در همان روز عاشورا و غیر عاشورا چه اندرزها به مردم داده است . اصحابش چقدر اندرز دادهاند ، حنظله بن اسعد الشبامی چه اندرزها داده ، زهیر بن قین چه اندرزها داده ، حبیب بن مظاهر چه اندرزها داده است ! وجود مبارک اباعبدالله از بدبختی اینها متاثر بود ، نمیخواست حتی یک نفرشان به این حال بماند ، با مردم لج نمیکرد بلکه به هر زبانی بود میخواست یک نفر هم که شده از آنها کم بشود . او نمونه جدش بود ، « لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم ، حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم »( 1 ) . آیا میدانید معنی عزیز علیه ما عنتم ، چیست ؟ یعنی بدبختی شما بر او گران است . بدبختی دشمنان پیغمبر بر پیغمبر گران بود . آنها خودشان که نمیفهمیدند ، این بدبختیها بر اباعبدالله گران بود . یکدفعه سوار شتر میشود و میرود ، باز برمیگردد ، عمامه پیغمبر را بسر میگذارد ، لباس پیغمبر را میپوشد ، سوار اسب میشود و به سوی آنها میرود بلکه بتواند از این گروه شقاوت کاران کسی را کم کند . در اینجا میبینیم حسین یکپارچه محبت است ، یکپارچه دوستی است که حتی دشمن خودش را هم واقعا دوست دارد . میآئیم سراغ آنچه که آن را اخلاق میگویند ( اخلاق اسلامی ) . وقتی از این دید به حادثه کربلا مینگریم ، میبینیم یک صحنه نمایش اخلاق اسلامی است . بطور مختصر سه ارزش اخلاقی مروت ، ایثار و وفا را که در این حادثه وجود داشتهاند ، برایتان توضیح میدهم : مروت ، مفهوم خاصی دارد و غیر از شجاعت است . گو اینکه معنایش مردانگی است ولی مفهوم خاصی دارد . ملای رومی از همه بهتر آن را مجسم کرده است ، آنجا که داستان مبارزه علی علیه السلام با عمروبن عبدود را نقل میکند که علی علیه السلام روی سینه عمرو مینشیند و او روی صورت حضرت آب دهان میاندازد ، بعد حضرت از جا حرکت میکند و میرود و بعد میآید . اینجاست که ملای رومی شروع میکند به مدیحه سرایی و یک شعرش که راجع به علی علیه السلام است چنین است : در شجاعت شیر ربا نیستی در مروت خود که داند کیستی در شجاعت ، تو شیر خدا هستی ، در مروت کسی نمیتواند تو را توصیف بکند که چقدر جوانمرد و آقا هستی . مروت این است که انسان به دشمنان خودش هم محبت بورزد . حافظ میگوید : آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا ولی فرمان اسلام از این بالاتر است ، اگر نزدیکتر میشد به اسلام چنین میگفت : با دوستان مروت ، با دشمنان هم مروت و مردانگی . اینکه اباعبدالله در وقتی که دشمنش تشنه است ، به او آب میدهد ، معنایش مروت است . این بالاتر از شجاعت است همان طور که علی علیه السلام این کار را کرد . صبح عاشورا بود ، اول کسی که دوید بطرف خیمههای حسین بن علی علیه السلام تا ببیند اوضاع از چه قرار است ، شمر بن ذی الجوشن بود . وقتی از پشت خیمهها آمد دید خیمهها را جمع کرده و خندقی هم کندهاند و خار جمع کرده و آتش زدهاند . خیلی ناراحت شد که از پشت نمیشود حمله کرد ، شروع کرد به فحاشی . یکی از اصحاب گفت آقا ! اجازه بدهید همینجا [ یک تیر ] حرامش کنم ، فرمود : نه ! گفت آقا من او را میشناسم که چه جنس کثیفی دارد ، چقدر فاسق و فاجر است . فرمود میدانم ولی ما هرگز شروع به جنگ نمیکنیم ، ولو اینکه به نفع ما باشد . این دستور اسلام بود . در این زمینه داستانها داریم ، از جمله داستان و بلکه داستانهای امیرالمؤمنین در صفین است که یکی از آنها را برایتان نقل میکنم ، مردی است به نام کریب بن صباح از لشکر معاویه . آمد و مبارزه طلبید . یکی از شجاعان لشکر امیرالمؤمنین که جلو بود رفت به میدان ولی طولی نکشید که کریب این مرد صحابی امیرالمؤمنین را کشت و جنازهاش را انداخت به یک طرف و دوباره مبارز طلبید . یک نفر دیگر آمد ، او را هم کشت . بعد از اینکه کشت فورا از اسب پرید پائین و جنازهاش را انداخت روی جنازه اولی . باز گفت مبارز میخواهم . چهار نفر از اصحاب علی علیه السلام را به همین ترتیب کشت . مورخین نوشتهاند بازو و انگشتان این مرد ، بقدری قوی بود که سکه را با دستش میمالید و اثر سکه محو میشد . همچنین نوشتهاند این مرد آن قدر از خود چابکی و سرعت نشان داد و در شجاعت و زورمندی هنرنمایی کرد که افرادی از اصحاب علی که در صفوف جلو بودند ، به عقب رفتند تا در رو دربایستی گیر نکنند . اینجا بود که علی علیه السلام خودش آمد و با یک گردش ، او را کشت و جنازهاش را انداخت به یک طرف . « الا رجل » ، دومی آمد ، دومی را هم کشت و فورا جنازهاش را انداخت روی اولی . دوباره گفت « الا رجل » ، تا چهار نفر . دیگر کسی جرات نکرد بیاید ، آن وقت علی علیه السلام آیه قرآن را خواند : « فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم و اتقوا الله »( 1 ) بعد گفت ای اهل شام ! شما اگر شروع نکرده بودید ، ما هم شروع نمیکردیم . چون شما چنین کردید ، ما هم این کار را کردیم ( 2 ) . اباعبدالله هم چنین بود . در تمام روز عاشورا ، مقید بود که جنگ را ، آنها که به ظاهر مسلمان و گوینده شهادتین بودند شروع کنند . گفت بگذارید آنها شروع بکنند ، ما هرگز شروع نمیکنیم . میآئیم سراغ ایثار ، یکی دیگر از عناصر اخلاقی موجود در این حادثه . چه نمایشگاه ایثاری بوده است کربلا ! شما ببینید آیا برای ایثار ، تجسمی بهتر از داستان جناب ابوالفضل العباس میتوان پیدا کرد ؟ یک نمونه از صدر اسلام برایتان عرض میکنم ولی آنجا قهرمان چند نفرند نه یک نفر . شخصی میگوید در یکی از جنگهای اسلامی ، از میان مجروحین عبور میکردم ، آدمی را دیدم که افتاده و لحظات آخرش را طی میکند ، و مجروح چون معمولا خون زیاد از بدنش میآید ، بیشتر تشنه میشود . میگوید من فورا فهمیدم که این شخص به آب احتیاج دارد . رفتم یک ظرف آب آوردم که به او بدهم ، اشاره کرد که آن برادرم مثل من تشنه است آب را به او بدهید . رفتم سراغ او ، او هم اشاره کرد به یک نفر دیگر که آب را به او بدهید . رفتم سراغ او ( بعضی نوشتهاند سه نفر بودهاند و بعضی نوشتهاند ده نفر ) ، تا سراغ آخری رفتم دیدم تمام کرده است ، برگشتم به ماقبل آخر دیدم او هم تمام کرده ، ما قبل او هم تمام کرده ، به اولی که رسیدم دیدم او هم تمام کرده است . بالاخره من موفق نشدم به یک نفر از اینها آب بدهم ، چون به سراغ هر کدام که رفتم گفت برو به سراغ دیگری . این را میگویند ایثار که یکی از باشکوهترین تجلیات عاطفی روح انسان است . چرا سوره هل اتی نازل میشود که در آن میفرماید : « و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا ، انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا »( 1 ) . برای ارج نهادن به ایثار . تجلی دادن این عاطفه انسانی و اسلامی ، یکی از وظایف حادثه کربلا بوده است و گویی این نقش به عهده ابوالفضل العباس گذاشته شده بود . ابوالفضل بعد از آنکه چهار هزار مامور شریعه فرات را دریده است . وارد آن شده و اسب را داخل آب برده است به طوری که آب به زیر شکم اسب رسیده و ابوالفضل میتواند بدون اینکه پیاده شود ، مشکش را پر از آب بکند . همینکه مشک را پر از آب کرد ، با دستش مقداری آب برداشت و آورد جلوی دهانش که بنوشد ، دیگران از دور ناظر بودند ، آنها همین قدر گفتهاند ما دیدیم که ننوشید و آب را ریخت . ابتدا کسی نفهمید که چرا چنین کاری کرد . تاریخ میگوید : فذکر العطش الحسین ( 1 ) علیه السلام یادش افتاد که برادرش تشنه است ، گفت شایسته نیست حسین در خیمه تشنه باشد و من آب بنوشم . حالا تاریخ از کجا میگوید ؟ از اشعار ابوالفضل ، چون وقتی که بیرون آمد ، شروع کرد به رجز خواندن ، از رجزش فهمیدند که چرا ابوالفضل تشنه آب نخورد ، رجزش این بود : یا نفس من بعد الحسین هونی فبعده لا کنت ان تکونی خودش با خودش حرف میزند ، خودش را مخاطب قرار داده میگوید : ای نفس عباس میخواهم بعد از حسین زنده نمانی ، تو میخواهی آب بخوری و زنده بمانی ؟ عباس ! حسین در خیمهاش تشنه است و تو میخواهی آب گوارا بنوشی ؟ به خدا قسم ، رسم نوکری آقایی ، رسم برادری ، رسم امام داشتن ، رسم وفاداری چنین نیست . همهاش سراسر وفا بود . مردی است به نام عمروبن قرضه بن کعب انصاری که از اولاد انصار مدینه است . او از آن کسانی است که ظاهرا در وقت نماز اباعبدالله بوده و خودش را سپر اباعبدالله کرده بود . آنقدر تیر به بدن این مرد خورد که دیگر افتاد . لحظات آخرش را طی میکرد ، اباعبدالله خودشان را رساندند به بالینش ، تازه شک میکند درباره خودش که به وظیفه خود عمل کرده یا خیر ، میگوید : اوفیت یا اباعبدالله ؟ آیا من توانستم وفا بکنم یا نه ؟ . میرویم سراغ مساوات اسلامی ، برادری و برابری اسلامی . کسانی که اباعبدالله ، خود را به بالین آنها رسانده است ، عده معدودی هستند . دو نفر از آنها افرادی هستند که ظاهرا مسلم است که قبلا برده بودهاند ، یعنی بردههای آزاد شده بودهاند . اسم یکی از آنها جون است که میگویند مولی ابی ذر غفاری ، یعنی آزاد شده جناب ابی ذر غفاری . این شخص سیاه است و ظاهرا از بعد از آزادیش از در خانه اهل بیت پیغمبر دور نشده است . یعنی حکم یک خدمتکار را در آن خانه داشته است . در روز عاشورا همین جون سیاه ، میآید پیش اباعبدالله میگوید به من هم اجازه جنگ بدهید ، حضرت میفرماید : نه ، برای تو الان وقت این است که بروی بعد از این در دنیا آقاباشی ، اینهمه خدمت که به خانواده ما کردهای بس است ، ما از تو راضی هستیم . او باز التماس و خواهش میکند ، حضرت امتناع میکند . بعد این مرد افتاد به پاهای اباعبدالله و شروع کرد به بوسیدن که آقا مرا محروم نفرمائید ، و بعد جملهای گفت که اباعبدالله جایز ندانست که به او اجازه ندهد . عرض کرد : آقا فهمیدم که چرا به من اجازه نمیدهید ، من کجا و چنین سعادتی کجا ، من با این رنگ سیاه و با این خون کثیف و با این بدن متعفن شایسته چنین مقامی نیستم . فرمود : نه ، چنین چیزی نیست ، به خاطر این نیست ، برو . میرود و رجز میخواند ، کشته میشود . اباعبدالله رفت به بالین این مرد ، در آنجا دعا کرد ، گفت خدایا در آن جهان چهره او را سفید و بوی او را خوش گردان ، خدایا او را با ابرار محشور کن ( ابرار ، مافوق متقین هستند ، « ان کتاب الابرار لفی علیین »( 1 ) خدایا در آن جهان بین او و آل محمد ، شناسایی کامل برقرار کن . آن یکی دیگر ، رومی است ( ترک هم گفتهاند ) وقتی از روی اسب افتاد ، اباعبدالله خودشان را رساندند به بالین او . اینجا دیگر منظره فوق العاده عجیب است . در حالی که این غلام در حال بیهوشی بود ، یا روی چشمهایش را خون گرفته بود ، اباعبدالله سر او را روی زانوی خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خونها را از صورتش ، از جلوی چشمانش پاک کردند . و در این بین که حال آمد ، نگاهی به اباعبدالله کرد و تبسمی نمود . اباعبدالله صورتشان را بر صورت این غلام گذاشتند که این دیگر منحصر به همین غلام است و علی اکبر ، درباره کس دیگری ، تاریخ ، چنین چیزی را ننوشته است ، « و وضع خده علی خده » ( 2 ) یعنی صورت خودش را بر صورت او گذاشت . او آنچنان خوشحال شد که تبسم کرد : فتبسم ثم صار الی ربه ( رضی الله عنه ) ( 3 ) . گر طبیبانه بیایی بسر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را سرش به دامن حسین بود که جان به جان آفرین تسلیم کرد . گفت : این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم ما در حادثه عاشورا ، از تمام جنبههای اسلامی ، اخلاقی ، اجتماعی ، اندرزی ، پرخاشگری ، توحیدی ، عرفانی ، اعتقادی تجسمهایی میبینیم ، و افرادی که به اصطلاح این نقشها را به عهده گرفتهاند ، یعنی انجام دادهاند ، از طفل شیرخوار تا پیر مرد هفتاد و بلکه هشتاد ساله و تا پیر زن جناب عبدالله بن عمیر کلبی هستند . سه نفر هستند که با زن و بچه آمدهاند خدمت اباعبدالله که بعد زن و بچههایشان رفتند در حرم اباعبدالله و با آنها بودند . بقیه زن و بچههایشان همراهشان نبودند . یکی مسلم بن عوسجه است ، دیگری عبدالله بن عمیر کلبی است و یکی دیگر ، مردی است به نام جناده بن حرث الانصاری . درباره عبدالله بن عمیر نوشتهاند که این مرد در خارج کوفه بود که اطلاع پیدا کرد جریانهایی در کوفه رخ داده و لشکر فراهم میکنند برای اینکه بروند به جنگ اباعبدالله . او از مجاهدین اسلام بود ، با خودش گفت به خدا قسم ، من سالها با کفار به خاطر اسلام جنگیدهام و هرگز آن جهادها به پای این جهاد نمیرسد که من از اهل بیت پیغمبر دفاع بکنم . آمد به خانه ، به زنش گفت من چنین فکری کردهام ، گفت بارک الله ، فکر بسیار خوبی کردهای ولی به یک شرط ، گفت چه شرطی ؟ گفت باید مرا با خودت ببری . زن را که با خودش برد ، مادرش را هم برد ، و اینها چه زنهایی هستند ! این مرد خیلی شجاع بود و با دو نفر از غلامان عمر سعد و عبیدالله زیاد که خودشان داوطلب شدند ، جنگید و هر دوی آنها را که افراد بسیار قویای بودند ، از بین برد ، به این ترتیب که بعد از داوطلب شدن آن دو نفر ، اباعبدالله وقتی نگاه کردند به اندام و شانهها و بازوهای این مرد ، فرمودند این ، مرد میدان آنهاست و رفت و مرد میدانشان هم بود . اول ، یسار نامی آمد که غلام عمر سعد بود . عبدالله بن عمیر او را از پای در آورد ولی قبلا کسی از پشت سر به جناب عبدالله حمله کرد و اصحاب اباعبدالله فریاد کشیدند : از پشت سر مواظب باش ولی تا به خود آمد او شمشیرش را فرود آورد و پنجههای دست عبدالله قطع شد اما با دست دیگرش او را هم از بین برد . در همان حال آمد خدمت اباعبدالله در حالی که رجز میخواند . به مادرش گفت مادر ! آیا خوب عمل کردم ؟ گفت نه ، من از تو راضی نیستم ، من تا تو را کشته نبینم ، از تو راضی نمیشوم . زنش هم بود ، البته زنش جوان بود ، به دامن عبدالله بن عمیر آویخت . مادر گفت که مادر ، مبادا اینجا به حرف زن گوش بکنی ، اینجا جای گوش کردن به حرف زن نیست . تو اگر میخواهی که من از تو راضی باشم ، جز اینکه شهید بشوی راه دیگری ندارد . این مرد میرود تا شهید میشود . بعد سر او را میبرند و میاندازند به طرف خیام حرم ( چند نفر هستند که سرهایشان پرتاب شده به طرف خیام حرم ، یکی از آنها ، این مرد است ) . این مادر ، سر پسر خود را میگیرد و به سینه میچسباند ، میبوسد و میگوید پسرم حالا از تو راضی شدم ، به وظیفه خودت عمل کردی . بعد میگوید ولی ما چیزی را که در راه خدا دادیم ، پس نمیگیریم ، همان سر را پرت میکند به سوی یکی از افراد دشمن و بعد عمود خیمهای را بر میدارد و شروع میکند به حمله کردن ، انا عجوز سیدی ضعیفه ( 1 ) ، من پیرزن ضعیفهای هستم ، پیرزن ناتوانم ، اما جان دارم از خاندان فاطمه دفاع میکنم . در کربلا ، ده یا نه طفل غیر بالغ شهید شدند . در مورد یکی از آنها ، تاریخ مینو یسد : و خرج شاب قتل ابوه فی المعرکه ( 2 ) جوانی که پدرش در معرکه شهید شده بود ( ولی نگفتهاند که پدرش چه کسی بود ، یعنی برای ما مشخص نیست ) ، آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهید من بروم به میدان ، فرمود : نه . همچنین فرمود : به این جوان اجازه ندهید به میدان ، برود که پدرش کشته شده است ، همین بس است و مادرش هم در اینجا حاضر است ، شاید او راضی نباشد . عرض کردم یا اباعبدالله اصلا این شمشیر را مادرم به کمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را به قربان جان اباعبدالله کن . شروع کرد به خواهش و التماس کردن تا اباعبدالله به او اجازه داد و سر اینکه معلوم نشد که او پسر مسلم بن عوسجه بوده یا پسر حرث بن جناده این است که این هر دو ، با خاندانشان در کربلا بودهاند . البته عبدالله بن عمیر هم با خاندانش در کربلا بوده ، ولی این قدر معلوم است که او فرزند عبدالله بن عمیر نبوده است . وقتی این بچه آمد به میدان ، بر خلاف اغلب افراد که خودشان را به پدر و جدشان معرفی میکردند که من فلانی هستم ، پسر فلانی ، این کار را نکرد ، بلکه طور دیگری حرف زد که در منطق ، گوی سبقت را از همه ربود . وسط میدان که رسید ، فریاد زد : امیری حسین و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النذیر ( 1 ) ای مردم اگر میخواهید مرا بشناسید ، من آن کسی هستم که آقای او حسین است ، من آن کسی هستم که او مایه خوشحالی قلب پیغمبر است ، سرور فؤاد البشیر النذیر . میبینید بچه ، بزرگ ، شیرخوار ، هر کدام در این حادثه ، مقامی دارند ( مقام عجیبی ) ، حالا مقام اهل بیت پیغمبر ، وظیفه و رسالتی که زنها از نظر تبلیغ داشتند ، به جای خود ( و در همه اینها خاندان اباعبدالله ، خودشان از همه پیش هستند ) . اینجا مرثیهای از یکی از فرزندان امام حسین علیه السلام میگویم ، جناب قاسم برادری دارد به نام عبدالله ( امام حسن ده سال قبل از امام حسین شهید شد ، مسموم شد و از دنیا رفت . سن این طفل را هم ده سال نوشتهاند . یعنی وقتی که پدر بزرگوار از دنیا رفته ، او تازه بدنیا آمده و شاید بعد از آن هم بوده . به هر حال از پدر چیزی یادش نبود . و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله ، هم برای او عمو بود و هم به منزله پدر ) . ابا عبدالله به عمه این طفل ، به خواهر بزرگوارش زینب سپرده بود که مراقب این بچهها بالخصوص باشند . این پسر بچهها مرتب تلاش میکردند که خودشان را به وسط معرکه برسانند ولی مانع میشدند . نمیدانم در آن لحظات آخر که اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند ، چطور شد که یک مرتبه این طفل ده ساله از خیمه بیرون زد و تا زینب سلام الله علیها دوید که او را بگیرد ، خودش را از دست زینب رها کرد و گفت والله لا افارق عمی ( 1 ) به خدا قسم من از عمویم جدا نمیشوم . به سرعت خودش را رساند به اباعبدالله در حالی که ایشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حرکت برایشان خیلی کم بود . این طفل آمد و آمد تا خودش را به دامن عموی بزرگوار انداخت . اباعبدالله او را در دامن گرفت . شروع کرد به صحبت کردن با عمو ، در همان حال یکی از دشمنان آمد برای اینکه ضربتی به اباعبدالله بزند . این بچه دید که کسی آمده به قصد کشتن اباعبدالله ، شروع کرد به بدگویی کردن : ای پسر زناکار ! تو آمدهای عموی مرا بکشی ؟ به خدا قسم من نمیگذارم . او که شمشیرش را بلند کرد ، این طفل دست خودش را سپر قرار داد ، در نتیجه بعد از فرود آمدن شمشیر ، دستش به پوست آویخته شد . در این موقع فریاد زد : یا عماه ! عمو جان ! دیدی با من چه کردند ؟ ! و لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
نوشته شده توسط : فاتحی نیا
بازدیدهای امروز:
4 بازدید
بازدیدهای دیروز:
12 بازدید
مجموع بازدیدها:
36406 بازدید
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من