بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین باری الخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : « التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و بشر المومنین »( 1 ) . از مطالبی که در دو شب گذشته عرض شد معلوم شد که در نهضت حسینی مجموعا سه عامل موثر بوده است . یکی امتناع از بیعت ، دیگر پذیرش دعوت کوفیان ، و سوم که از آندو مستقل است امر به معروف و نهی از منکر . و معلوم شد که هر یک از این سه عامل خود بخود برای امام ( ع ) وظیفه بخصوصی را ایجاب میکرده است ، عکس العمل خاصی را به وجود میآورده است . و هم عرض کردیم که ارزش این نهضت بر حسب هر یک از این سه عامل ، مختلف و متفاوت میشود . اگر تنها عامل دعوت کوفیان را در نظر بگیریم یک حد معینی از ارزش را دارا خواهد بود . اگر عامل امتناع از بیعت را در نظر بگیریم ارزش خیلی بیشتر و عظیم تری را دارا خواهد بود . اگر عامل امر به معروف و نهی از منکر را در نظر بگیریم ارزش آن دهها برابر بالاتر میرود و مهمتر میشود . به جهت اینکه در عامل دعوت ، لااقل احتمال موفقیتی در حدود صدی پنجاه و یا کمتر هست ، ولی در عامل امتناع از بیعت چنین احتمالی هم وجود ندارد . یک مقاومت صددرصد خطرناک است . عامل امر به معروف و نهی از منکر هم این تفاوت عظیم را با عامل بیعت دارد . در عامل بیعت تقاضا از طرف دشمن است ، یعنی در زمینه یک تقاضای نامشروع و ناروا است ، لذا امام در مقابل این تقاضا " نه " میگوید ، امتناع میورزد و نمیپذیرد . اگر تنها این عامل را در نظر بگیریم معنیاش اینست : اگر آنها چنین تقاضایی از امام نمیکردند ، امام در برابر آنها قرار نمیگرفت ، چون آنها چنین تقاضایی کردند امام به عنوان شخصی که آن تقاضا را نمیپذیرد ، در برابر آنها قرار گرفت . ( و در عامل اول ، دعوت ، امام را در مقابل آنها قرار داد . ) اما اگر عامل سوم را که امر به معروف و نهی از منکر است در نظر بگیریم ، نه دعوت ، امام را در برابر آنها قرار میدهد ، و نه تقاضای بیعت ، بلکه این خود امام است که در برابر آنها قرار میگیرد ، و در واقع فساد اوضاع ، شیوع بدیها و منکرات و به تعبیر خود امام حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها و بالاخره مشاهده وضع نابسامان و فاسد اجتماع ، امام را در برابر آنها قرار میدهد و وادار به قیام میکند . روی همین جهت ، ارزش قیام امام بر حسب این عامل خیلی بالا میرود و این درس شکل عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده حتی اتیک الیقین » ( 1 ) . در مفهوم این شهادت و گواهی درست فکر کنید : ما گواهی میدهیم که تو نماز را بپا داشتی ، تو زکات و انفاق را به همه مراتبش ادا کردی ( 2 ) . « و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر » تو آمر به معروف و ناهی از منکر هستی . تو آمر به معروف و نهی از منکر کردی . یعنی تمام نهضت تو امر به معروف و نهی از منکر است « و جاهدت فی الله حق جهاده » در راه خدا کوشیدی ، آن حد اعلای کوشش ، آن کوششی که سزاوار است یک بشر در راه حق از خود بروز دهد . نکته قابل توجه اینست که ما در زیارت وارث میگوییم : " ما گواهی میدهیم " گواهی برای چه کسی میدهیم ؟ معمولا نزد قاضی که میرویم گواهی میدهیم . وقتی که مطلبی برای قاضی ثابت نیست و میخواهیم مدعایی را ثابت کنیم ، میگوییم : آقای قضای من گواهم که فلان شخص در فلان وقت این مقدار تحت فلان عنوان از این آقا طلبکار بود . در زیارت وارث هم شهادت میدهیم . نزد چه کسی شهادت میدهیم ؟ آیا نزد خدا شهادت میدهیم ؟ به نفع چه کسی ؟ ، به نفع امام حسین ؟ . علمای معانی و بیان نکتهای را ذکر میکنند که خیلی عالی است و آن این است : انسان گاهی مطلبی را در مقامی میگوید نه برای اینکه مطلب را به شنونده تفهیم کند ، بلکه برای اینکه میخواهد به او تفهیم کند که من این را میفهمم . این خیلی شایع هم هست . شما گاهی در حضور کسی به یک مطلب گواهی میدهید نه به عنوان اینکه او بداند ، میدانید خودش میداند ، ولی با این گواهی میخواهید به او بفهمانید ، نزد او اقرار کنید که شما میفهمید و میدانید . در اینجا شهادت معنایش اعتراف است . " من گواهی میدهم " یعنی من هم مثل هر آدم فهمیده و محققی به این حقیقت اعتراف میکنم ، من معترفم یا اباعبدالله ! که نهضت تو ، نهضت امر به معروف و نهی از منکر بود . یعنی من این را میفهمم که تو تنها به خاطر دعوت اهل کوفه قیام نکردی . قبل از اینکه دعوت اهل کوفهای پیدا شود قیام کردی . تو اول قیام کردی بعد مردم کوفه ترا دعوت کردند . من گواهی میدهم و اعتراف میکنم که نهضت تو تنها این نبود که من بیعت نمیکنم . نهضت تو شامل مطلب دیگری بود ، اصل دیگری در اسلام را اجرا کردی و آن ، اصل امر به معروف و نهی از منکر است . عرض کردم که امر به معروف و نهی از منکر مقام و ارزش نهضت حسینی را خیلی بالا برده است ، به علاوه یک خصوصیت و بلکه خصوصیات دیگر . خصوصیتی که عرض میکنم به طور کلی نهضتهای پیامبران و اولیاء الله و مومنین را از نهضتهایی که سایر رهبران یا غیر رهبران بشر میکنند ، ممتاز میکند ، امتیاز میبخشد . یعنی چه ؟ عمل بشر ، پیکری دارد و روحی . یک کار را ممکن است من و شما هر دو مثل هم انجام بدهیم ، اما از چه نظر مثل هم ؟ از نظر اینکه پیکر کار من و پیکر کار شما یکجور است . فرض کنید ما هر دو نفرمان نماز میخوانیم ، هر دو نفرمان در فلان راه خیر پول میدهیم ، من صد تومان میدهم ، شما هم صد تومان ، من چهار رکعت نماز میخوانم شما هم چهار رکعت ، اینها که با هم فرق ندارد ، اما ممکن است شما از یک خلوص نیت و خضوع و خشوعی ، از یک اخلاص و محبتی ، از یک عشقی ، از یک هیجان روحی بهرهمند باشید که من نباشم . این امر ، ارزش کار شما را هزاران برابر ارزش کار من میکند . خیلیها در راه خدا جهاد کردند اما چرا « ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین ؟ » ( 1 ) یک ضربت علی آن مقدار ارزش پیدا میکند . چرا ؟ برای اینکه علی به آنجائی رسیده که به قول اهل عرفان فانی فی الله است . یعنی در وجود او از انانیت و خودی چیزی باقی نیست . وقتی که دشمن در آن حال آب دهان به صورتش میاندازد ، از بریدن سر دشمن امتناع میکند ، مبادا خشمی پیدا کرده باشد که تاثیری در عمل او بگذارد ، در روح عملش دخالتی بکند . میخواهد خودش در اینجا وجود نداشته باشد ، در روح او فقط خدا وجود داشته باشد . این جهت را شما فقط در مکتب اولیاء و انبیاء میبینید ، در غیر مکتب انبیاء چنین چیزی را نمیتوانید ببینید . در این آیهای که در آغاز تلاوت شد : « التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون » « عن المنکر » ( 1 ) . بعد از چند کلمه دیگر آمده التائبون : بازگشت کنندگان به حق . عرفا میگویند اولین منزل سلوک توبه است . چون توبه یعنی بازگشت . آنکس ک ه راه عوضی میرود یکدفعه بر میگردد و به راه حق ، بر میگردد به سوی خدا . « التائبون العابدون »پس از توبه است که اینها پرستندگان خدا میشوند ، خدا را میپرستند ، غیر خدا را نمیپرستند ، خدا حاکم بر وجودشان است ، غیر از خدا حاکمی نیست ، فقط امر خدا را میپذیرند ، امر غیر خدا را نمیپذیرند ، « الحامدون »اینها ستایشگرند ، اما جز خدا موجود دیگری را ستایش نمیکنند . اصلا موجود دیگری را قابل مدح و ستایش و نیایش نمیدانند ، تنها ستایشگر و نیایشگر خدا هستند . « السائحون »سیاحتگران . راجع به سیاحتگری در تفاسیر بیانات مختلفی شده است . بعضی گفتهاند مقصود روزه است ، یعنی سیاحت معنوی که در روزه پیدا میشود . ولی بسیاری از محققین مانند علامه طباطبائی در " المیزان " این را قبول نمیکنند . یک احتمالش این است : کسانی که در زمین سیر میکنند . چون قرآن بشر را به سیر در زمین دعوت کرده است یعنی چه سیر در زمین ؟ یعنی مطالعه در جهان ، نه سیاحتی که هدفش فقط تفنن و ولگردی باشد . اسلام عمر انسان را عزیزتر از این میداند که او فقط برای اینکه تماشائی کرده باشد ، سیاحت کند . ولی اسلام سیاحتی را که بشر در آن تفکر کند ، تدبر کند ، درس بیاموزد ، توصیه میکند : « قل سیروا فی » « الارض »(1) . این ، درس و فکر است . « السائحون »آن مطالعه کنندگان در تاریخ ، آن مطالعه کنندگان در اوضاع اجتماع بشری ، آن مطالعه کنندگان در قوانین خلقت ، آنها که در مغز خود انبوهی از افکار و اندیشههای روشن دارند . بعد دو مظهر از عبادت را ذکر میکنند : « الراکعون الساجدون آنها که در حال رکوع و سجود ، خدای خود را تسبیح میکنند ، در رکوع میگویند : سبحان ربی العظیم و بحمده ، در سجود میگویند : سبحان ربی الاعلی و بحمده ، آن سبحان ربی العظیم و بحمده گویان ، سبحان ربی الاعلی و بحمده گویان ، آنها « الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر »، با چنین روحی با چنین اندیشههایی ، با چنین توشههای معنوی ، با چنین سرمایه معنوی ، صلاحیت این را دارند که مصلح اجتماعی باشند ، آنهائی که اول صالح شدهاند بعد میخواهند مصلح باشند . آمر به معروف و ناهی از منکر یعنی مصلح . مگر نا صالح میتواند مصلح باشد ؟ ! آنان که اول خودشان را اصلاح کردهاند ، اول خودشان را تادیب و تربیت کردهاند ، میتوانند مصلح باشند . علی بن ابیطالب میفرماید : « من نصب نفسه للناس اماما فعلیه ان یبدا بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم » ( 2 ) . یعنی آن کسی که خود را پیشوای مردم معرفی میکند ، معلم و مربی مردم معرفی میکند ، واعظ و خطیب مردم معرفی میکند ، هادی و راهنمای مردم معرفی میکند ، اول باید از خودش شروع کند ، اول خودش را تعلیم بدهد ، بداند که یک جاهل در اندرون خودش هست ، اول به آن جاهلی که در درون خودش به نام نفس اماره هست تلقین کند و یاد بدهد . یک موجود تربیت نشدهای در درون خودش هست ، اول خودش را تربیت و تادیب بکند ، اول نفس خودش را موعظه کند ، ملامت کند ، از نفس خودش حساب بکشد ، همینکه خودش را اصلاح و تهذیب کرد و صالح شد ، آنوقت میتواند مدعی شود که من میتوانم راهنما و هادی مردم باشم ، واعظ مردم باشم ، معلم مردم باشم ، مودب و مربی مردم باشم ، مصلح اجتماع باشم . فرمود : آن کسی که خودش را تعلیم و تربیت میکند بیشتر شایسته احترام است تا آن کسی که مردم را تعلیم و تربیت میکند ، چون آن ، مشکلتر و مهمتر است . باز علی بن ابیطالب فرمود : « الحق اوسع الاشیاء فی التواصف ، و اضیقها فی التناصف » ( 1 ) . چه جملهها دارد ! اینها را باید بر لوح دل بنویسند . فرمود : حق و عدالت در مقام سخنگوئی و سخنسرایی و سخنرانی و در مقام زبان ، دائرهاش از همه چیز وسیعتر است . یعنی در مقام سخن ، میدانی به اندازه میدان حق باز نیست . اگر انسان بخواهد سخنرانی کند ، بخواهد حرف بزند ، از هر موضوعی بیشتر ، در اطراف حق میشود حرف زد . اما در مقام عمل ، میدانی از میدان حق تنگتر نیست . آنوقت است که انسان میبیند چقدر مشکل است . همان که آنقدر میتوانست در اطراف حق حرف بزند ، موقع عمل که میرسد ، میبیند برداشتن یک گام هم مشکل است . اینجا هم قرآن بعد از آنکه میگوید : « التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون »میگوید : « الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر »اینها هستند که در راه اشاعه خیر قدم بر میدارند ، در راه مبارزه با شر و فساد قدم بر میدارند ، و اینها هستند تنها کسانی که چنین صلاحیتی را دارند . « و بشر المومنین » ، در اینجا به مومنین نوید و بشارت بده که اگر تائب ، عابد ، سائح ، راکع و ساجد شدند و پس از آن آمر به معروف و ناهی از منکر شدند ، آنگاه موفق خواهند شد . اما اگر همه آنها را داشتند ، ولی امر به معروف و نهی از منکر را نداشتند ، به جائی نخواهند رسید . اگر امر به معروف و نهی از منکر را داشتند ، اما آمرین ب ه معروف و ناهین از منکر ، خودشان آلوده بودند ، و توبه فرمایان خود توبه کمتر کردند ، باز هم به جائی نخواهند رسید . امیرالمومنین فرمود : « لعن الله الامرین بالمعروف التارکین له ، و الناهین عن المنکر العاملین به » ( 1 ) . خدا لعنت کند آن مردمی را که امر به معروف میکنند و خودشان بر خلاف آن معروف عمل میکنند ، و آن مردمی را که نهی از منکر میکنند و خودشان همان منکراتی را که نهی میکنند ، مرتکب میشوند . یعنی آن آمرین به معروف و ناهون عن المنکری که التائبون نیستند ، العابدون نیستند ، الحامدون نیستند ، السائحون نیستند ، الراکعون نیستند ، الساجدون نیستند ، هنوز این مراحل و منازل را طی نکرده میخواهند آمر به معروف و ناهی از منکر باشند ، خدا چنین مردمی را لعنت کند . عرفا اصطلاحی دارند . مدعی هستند که سالکان ، چهار سیر مختلف دارند . 1 - سیر من الخلق الی الحق ، یعنی سیر از خلق و طبیعت به سوی خداوند . 2 - سیر بالحق فی الحق ، سیر در خداوند یعنی کشف معارف الهی . 3 - سیر من الحق الی الخلق ، سیر از خداوند به سوی خلق ، یعنی آمدن برای ارشاد مردم . 4 - سیر بالحق فی الخلق . در واقع میخواهند بگویند آن کسی شایستگی دارد که دستگیر دیگران باشد ، هادی و راهنمای دیگران باشد ، آمر به معروف و ناهی از منکر باشد که خودش رفته است به آن منزل و بعد ماموریت یافته که مردم را به آنجائی که خودش در آنجا قرار گرفته ، ببرد . معلوم شد که نهضت حسینی ارزش اصلی خودش را از امر به معروف و نهی از منکر گرفته است . پس باید این اصل را شناخت که این اصل مگر چه اندازه اهمیت دارد که حسین بن علی علیه السلام خودش را در راه آن شهید میکند و شایسته است مثل حسینی در این راه قربانی شود . امر به معروف و نهی از منکر یگانه اصلی است که ضامن بقاء اسلام است . به اصطلاح ، علت مبقیه است . اصلا اگر این اصل نباشد ، اسلامی نیست . رسیدگی کردن دائم به وضع مسلمین است . آیا یک کارخانه بدون بازرسی و رسیدگی دائمی مهندسین متخصص که ببینند چه وضعی دارد ، قابل بقا است ؟ اصلا آیا ممکن است یک سازمان همینطور به حال خود باشد ، هیچ دربارهاش فکر نکنیم و در عین حال به کار خود ادامه دهد ؟ ابدا . جامعه هم چنین است . یک جامعه اسلامی اینطور است بلکه صد درجه برتر و بالاتر . شما کدام انسان را پیدا میکنید که از پزشک بینیاز باشد ؟ یا انسان باید خودش پزشک بدن خود باشد ، یا باید دیگران پزشک باشند و او را معالجه کنند ، متخصص چشم ، متخصص گوش و حلق و بینی ، متخصص مزاج ، متخصص اعصاب . انسان همیشه انواع پزشکها را در نظر میگیرد برای آنکه اندامش را تحت نظر بگیرند ، ببینند در چه وضعی است . آنوقت جامعه نظارت و بررسی نمیخواهد ؟ ! جامعه رسیدگی نمیخواهد ؟ ! آیا چنین چیزی امکان دارد ؟ ! ابدا . حسین بن علی ( ع ) در راه امر به معروف و نهی از منکر ، یعنی در راه اساسیترین اصلی که ضامن بقاء اجتماع اسلامی است ، کشته شد ، در راه آن اصلی که اگر نباشد ، دنبالش متلاشی شدن است ، دنبالش تفرق است ، دنبالش تفکک و از میان رفتن و گندیدن پیکر اجتماع است . بله ، این اصل ، این مقدار ارزش دارد . آیات قرآن در این زمینه بسیار زیاد است . قرآن کریم بعضی از جوامع گذشته را که یاد میکند و میگوید اینها متلاشی و هلاک شدند ، تباه و منقرض شدند ، میفرماید : به موجب اینکه در آنها نیروی اصلاح نبود ، نیروی امر به معروف و نهی از منکر نبود ، حس امر به معروف و نهی از منکر در میان این مردم زنده نبود . حال ببینیم امر به معروف و نهی از منکر چه شرایطی دارد و چگونه ما میتوانیم امر به معروف و نهی از منکر کنیم ؟ اولا معروف یعنی چه ؟ منکر یعنی چه ؟ امر به معروف و نهی از منکر یعنی چه ؟ اسلام از باب اینکه نخواسته موضوع امر به معروف و نهی از منکر را به امور معین ، مثل عبادات ، معاملات ، اخلاقیات ، محیط خانوادگی و . . . محدود کند ، کلمه عام آورده است : معروف ، یعنی هر کار خ یر و نیکی . امر به معروف لازم است . نقطه مقابلش : هر کار زشتی . نگفت شرک یا فسق یا غیبت یا دروغ یا نمیمه ( 1 ) یا تفرقه اندازی یا ربا یا ریا ، بلکه گفت : منکر : هر چه که زشت و پلید است . " امر " یعنی فرمان ، " نهی " یعنی باز داشتن ، جلو گیری کردن . اما این فرمان یعنی چه ؟ آیا مقصود از این فرمان ، فرمان لفظی است ؟ آیا امر به معروف و نهی از منکر فقط در مرحله لفظ است ؟ فقط باید با زبان امر به معروف و نهی از منکر کرد ؟ خیر ، امر به معروف و نهی از منکر در مرحله دل و ضمیر هست ، در مرحله زبان هست ، در مرحله دست و عمل هم هست . تو باید با تمام وجودت آمر به معروف و ناهی از منکر باشی . از علی بن ابی طالب علیه السلام سئوال کردند اینکه قرآن در مورد بعضی از زندههای روی زمین میگوید اینها مردهاند ، یعنی چه ؟ میت الاحیاء مرده در میان زندهها کیست و چیست ؟ فرمود : مردم چند طبقهاند ، بعضی وقتی که منکرات را میبینند در ناحیه دل متاثر میشوند ، تا مغز استخوانشان میسوزد ، زبانشان به سخن در میآید ، انتقاد میکنند ، میگویند ، ارشاد میکنند ، به این مرحله هم قانع نشده وارد مرحله عمل میشوند ، با هر نوع عملی که شده است ، با مهربانی باشد ، با خشونت باشد ، با زدن باشد ، با کتک خوردن باشد ، بالاخره هر عملی را که وسیله ببینند برای اینکه با آن منکر مبارزه کنند انجام میدهند . فرمود این یک زنده به تمام زنده است . بعضی دیگر ، وقتی که منکرات را میبینند دلشان آتش میگیرد ، به زبان میگویند ، داد و فریاد میکنند ، استغاثه میکنند ، نصیحت میکنند ، موعظه میکنند ولی پای عمل که در میان میآید ، دیگر مرد عمل نیستند . فرمود : این هم دو سه خصلت از حیات را دارا است ، ولی یک خصلت از حیات را ندارد . صنف سوم : دلش آتش میگیرد ، اما فقط جوش میزند ، فقط ناراحت میشود . مثلا روزنامه را میخواند میبیند ایام عید نمیخواهند احترام حسین بن علی را حفظ کنند . روزنامهها تبلیغ میکنند ، رادیو هم تبلیغ میکند که از این فرصت برای تفریح استفاده کنید . چه نشستهاید ! نصف مردم تهران رفتند ، جاها را گرفتند ، ده روز تعطیلی دارید . اینها را میخواند ، در دل میگوید اینها چه کسانی هستند ؟ ! چرا با حسین بن علی علیه السلام مبارزه میکنند ؟ ! چرا یک نفر ، یک کلمه در روزنامه یا جای دیگر نمینویسد که بابا ! تفریح ، وقت زیادی دارد ( 1 ) . ما مدعی هستیم که حسین بن علی با روح ما پیوند دارد . ما از این مکتب استفادهها کردهایم و میکنیم . این کشور ، کشور حسین بن علی است ، کشور شیعه است . حسین بن علی شعار این ملت است ، شعار این کشور است . این ، اهانت به حسین بن علی است که شما این ایام را به دنبال تفریح و تفنن بروید ! در روزنامه میخواند ، جوش هم میزند اما حاضر نیست یک کلمه حتی به رفیقش بگوید که احترام حسین بن علی را حفظ کن ، تا سوم [ شهادت ] حسین بن علی باش . لااقل این مقدار احترام اباعبدالله را حفظ کنید . ما حسین را نگهداری نکردهایم ، حسین بوده است که تاکنون ما را نگهداری کرده است . به قول اقبال لاهوری : " هیچوقت مسلمانان اسلام را نگهداری نکردهاند ، همیشه اسلام بوده است که مسلمانان را نگهداری کرده است " . هر وقت خطر عمیقی کشور را تهدید میکند ، آن وقت میبینید میآیند سراغ علی بن ابی طالب و نهج البلاغهاش . سراغ حسین بن علی و یاد او . ما از آن مردمی هستیم که : « اذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجیهم الی البر اذا هم یشرکون »( 1 ) . بعضی از مردم سوار کشتی که میشوند ، هنگامی که دریا طوفانی میشود صدای یا الله یا الله ، خدا خدایشان بلند است با خلوص نیت ، درباره چیزی جز خدا فکر نمیکنند ، ولی وقتی خدا نجاتشان میدهد ، به ساحل نجات که میرسند ، وقتی خطر را دور میبینند ، به کلی یادشان میرود ، منکر خدا میشوند ، برای خدا مشرک میسازند . ما در همین کشور خودمان مگر ندیدیم حدود بیست و پنج سال پیش چقدر نام حسین بن علی و علی بن ابی طالب را آنها که نمیبردند ، میبردند ! همینکه نجات پیدا کردند ، گفتند ما بابک خرم دین داشتیم ، المقنع داشتیم ، مازیار داشتیم . وقتی که خطری این ملت را تهدید میکند ، بابک خرم دین کدام جهنم دره است ؟ ! به جنگ حسین بن علی میآیند ، قهرمان در مقابل او درست میکنند . خجالت نمیکشند ! به جای اینکه افتخار کند اسم پسرش را حسین بگذارد ، بابک و مازیار و جمشید و فرشید میگذارد ! به خدا تمام اینها مبارزه با اسلام است ، میراندن اسلام است . شعارهای دین را زنده نگهدارید . یکی از شعارهای دین اسمهاست . من نمیفهمم اینکه میگویند فلان اسم دمده شده ، کهنه شده ، یعنی چه ؟ مگر اسم هم نو و کهنه دارد . چون اسم فلان کلفت فاطمه است ، پس فاطمه ، اسم کلفتهاست ! خیلی عجیب است ! پس دیگر ما اسم دخترمان را فاطمه نگذاریم ! همین ، خودش یک امر به معروف و نهی از منکر است . یک درجه امر به معروف و نهی از منکر این است که مردم ! بر فرزندانتان اسمهای اسلامی بگذارید . ( این امر به معروف است ) . مبارزه کنید با اسمهای غیر اسلامی . ( این نهی از منکر است ) . برای موسساتتان نام اسلامی بگذارید . نامهای اسلامی را زنده نگهدارید . زبان اسلام را زنده نگهدارید . زبان عربی ، زبان یک قوم نیست ، زبان اسلام است . زبان عربی زبان عرب نیست ، زبان اسلام است . اگر قرآن نبود اصلا این زبان در دنیا وجود نداشت . از اهم وظایف ما این است که این زبان را حفظ کنیم . هر فرهنگی ، هر تمدنی اگر بخواهد زنده بماند ، باید زبانش زنده بماند . اگر زبانش مرد خودش مرده است . این مبارزه علنی را که با زبان عربی میبینید باید بیدار بشوید ، باید بفهمید ، باید شعور داشته باشید ، عقل داشته باشید ، و الله این ، مبارزه با اسلام است . با حروف الفبا که کسی مبارزه ندارد . به خدا قسم ما در مقابل زبان عربی وظیفه داریم که این زبان اسلام را حفظ کنیم ، نگهداری کنیم . کی جلوی شما را گرفته است ؟ کلاسهایی تشکیل بدهید و از کسانی که زبان عربی را میدانند دعوت کنید ، خودتان ، همسرتان ، فرزندانتان ، این زبان را یاد بگیرید . اگر یاد بگیرید نه تنها ضرر نکردهاید ، خیلی هم سود بردهاید چون یکی از زبانهای زنده دنیاست . اینهمه انگلیسی زبانها زبانشان را تبلیغ کردند و آن را آنچنان به ما تحمیل کردند که تا اندرون خانههای ما نفوذ کرده است . برای چه ؟ دلشان به حال ما سوخته بود ؟ برای اینکه عادتشان را به ما تحمیل کنند ، افکارشان را به ما تحمیل کنند ، تمدن خودشان را به ما تحمیل کنند ، روح خودشان را بر روح ما تحمیل کنند ، برای اینکه روح ما را خرد کنند . چقدر ما مسلمانها غافل بودیم و هستیم . نه تنها ما ایرانیها ، به هر جای دنیای اسلام که انسان قدم میگذارد ، میبیند قرنها در خواب بودهاند . خوشبختانه کم کم مسلمانان در حال بیداری هستند . چقدر انسان باید متاسف و متاثر باشد که دو نفر مسلمان از دو کشور مختلف وقتی یکدیگر را در مکه یا مدینه ملاقات میکنند ، زبان یکدیگر را نمیفهمند ، باید با زبان انگلیسی تفاهم کنند . اینها نقشههای سیصد چهار صد ساله است . آیا هنوز وقت آن نرسیده که ما اندکی در مقابل این نقشهها بیدار شویم ؟ ! « کنتم خیر امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر »( 1 ) . این وظیفه بزرگ ( امر به معروف و نهی از منکر ) دو رکن ، دو شرط اساسی دارد : یکی از آنها رشد ، آگاهی و بصیرت است . حالا که من گفتم امر به معروف و نهی از منکر ، لابد همه ما خیال کردیم که خوب از اینجا برویم و امر به معروف و نهی از منکر کنیم . از شما میپرسیم اصلا من و شما میفهمیم که امر به معروف و نهی از منکر چیست و چگونه باید انجام شود ؟ تا حالا که امر به معروف و نهی از منکرهای ما در اطراف دگمه لباس و بند کفش مردم بوده است ، در حول و حوش موی سر و دوخت لباس مردم بوده است ! ما اصلا معروف چه میشناسیم که چیست ؟ منکر چه میشناسیم که چیست ؟ ما گاهی معروفها را به جای منکر میگیریم و منکرها را به جای معروف . بهتر اینکه ما جاهلها امر به معروف و نهی از منکر نکنیم . چه منکرها که به نام امر به معروف و نهی از منکر به وجود نیامد . آگاهی و بصیرت میخواهد ، خبرت و خبر و یت میخواهد ، دانایی ، روانشناسی و جامعه شناسی میخواهد تا انسان بفهمد که چگونه امر به معروف و نهی از منکر کند ، یعنی راه معروف را تشخیص بدهد ، ببیند معروف کجاست ، منکر را تشخیص بدهد ، ریشه منکر را به دست بیاورد ، از کجا آن منکر سرچشمه میگیرد . و لهذا ائمه دین فرمودهاند : جاهل بهتر است امر به معروف و نهی از منکر نکند . چرا ؟ « لانه ما یفسده اکثر مما یصلحه » (1). چون جاهل هنگامی که امر به معروف و نهی از منکر میکند ، میخواهد بهتر کند بدتر میکند . و چقدر در این زمینه مثالها زیاد است . شاید شما بگوئید ما جاهلیم ، پس امر به معروف و نهی از منکر از ما ساقط شد ! جواب شما را دادهاند . قرآن میفرماید : « لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه ( 2 ) 0 لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل »( 3 ) . از یکی از معصومین میپرسند : بعضی از مردم جاهلند ، در روز قیامت با اینها چگونه عمل میشود ؟ میفرماید : در آن روز عالمی را میآورند که عمل نکرده است ، میگویند چرا عمل نکردی ؟ جواب ندارد ، باید به سرنوشت ننگین و سهمگین خود دچار شود . شخصی را میآورند و میگویند : تو چرا عمل نکردی ؟ میگوید نمیدانستم ، نمیفهمیدم ! میگویند : « هلا تعلمت » (4) ، نمیدانم ، نمیفهمم هم عذر شد ؟ ! خدا عقل را برای چه آفریده است ؟ برای اینکه بفهمی ، موشکافی کنی ، بروی کاوش کنی ، تحقیق کنی . تو باید از آن کسانی باشی که نه تنها اوضاع زمان خودت را درک بکنی ، بلکه باید آینده را هم بفهمی و درک بکنی . امیرالمومنین فرمود : « و لا نتخوف » « قارعه حتی تحل بنا » ( 1 ) ، مردم ما نادان شدهاند ، بلایایی را که به آنها رو میآورد ، تا رو نیاورده تشخیص نمیدهند ، پیش بینی ندارند . باید پیش بینی کنند . نه تنها باید به اوضاع زمان خودشان آگاه باشند بلکه باید آنچنان جامعه شناس باشند که مصائبی را که در آینده میخواهد پیش بیاید تشخیص بدهند و بفهمند که در پنجاه سال بعد چنین خواهد شد . « و لقد اتینا ابراهیم رشده »( 2 ) . یکی از چیزهایی که به نهضت حسین بن علی ( ع ) ارزش زیاد میدهد روشن بینی است . روشن بینی یعنی چه ؟ یعنی حسین ( علیه السلام ) در آنروز چیزهایی را در خشت خام دید که دیگران در آینه هم نمیدیدند . ما امروز نشستهایم و اوضاع آن زمان را تشریح میکنیم . ولی مردمی که در آن زمان بودند آنچنان که حسین بن علی علیه السلام میفهمید ، نمیفهمیدند . شب تاسوعاست . ذکر خیری از آن مجاهد فی سبیل الله ، آمر به معروف و ناهی از منکر ، کسی که حسین بن علی ( ع ) از او در کمال رضایت بود ، حضرت عباس علیه السلام بکنیم . روابط ، در آن زمان مثل این زمان نبود . حوادثی را که در شام اتفاق میافتاد ، مردمی که در کوفه یا مدینه بودند ، خیلی دیگر خبردار میشدند و گاهی هیچ خبردار نمیشدند . بهترین دلیلش داستان اهل مدینه است : حسین بن علی در مدینه قیام میکند ، بیعت نمیکند . میرود مکه . بعد آن جریانها پیش میآید تا شهید میشود . تازه عامه مردم مدینه چشمهایشان را میمالند ، که چرا حسین بن علی شهید شد ؟ برویم شام مرکز خلافت تا ببینیم قضیه از چه قرار بوده ؟ یک هیئت هفت هشت نفری را مامور این کار میکنند . میروند به هشام مدتی در آنجا میمانند ، تحقیق میکنند ، حتی با خلیفه ملاقات میکنند ، اوضاع و احوال را کاملا میبینند و بر میگردند . وقتی مردم از آنها میپرسند قضیه از چه قرار بود ، میگویند : نپرسید که ما در مدتی که در شام بودیم ، میترسیدیم که از آسمان سنگ ببارد و ما هم از بین برویم . ( تازه آن حرفی را که اباعبدالله ( ع ) گفت : « و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید » ( 1 ) میفهمند و اعتراف میکنند که راست گفت حسین بن علی . ) گفتند : مگر چه قضیهای بود ؟ گفتند : همینقدر به شما بگوییم که ما از نزد کسی آمدهایم که علنا شراب مینوشد ، علنا سگ بازی میکند ، یوز بازی میکند ، هر فسقی را انجام میدهد ( و حتی آنها در تعبیر خودشان گفتند ) و با مادر خود زنا میکند ، با محارم خود زنا میکند . تازه پیش بینی اباعبدالله را فهمیدند که حسین از روز اول اینها را میدانست . در عاشورا هم فرمود که اینها مرا خواهند کشت اما من امروز به شما میگویم که بعد از کشتن من ، اینها دیگر نخواهند توانست به حکومت خودشان ادامه دهند ، آل ابی سفیان دیگر رفتند . آل ابو سفیان که خیلی زود رفتند ، بلکه آل امیه نتوانستند به حکومت خود ادامه دهند چرا که بعد بنی العباس بر همین اساس آمدند و خلافت را از آنها تصاحب کردند و پانصد سال خلافت کردند ، و حکومت بنی امیه بعد از قضیه کربلا ، دائما متزلزل بود . چه اثری از این بهتر و بیشتر که در میان خود بنی امیه مخالف پیدا کرد . اینها نیروی معنویت را میرساند . همین ابن زیاد با آن شقاوت ، برادری دارد به نام عثمان بن زیاد . عثمان آمد به برادرش گفت : برادر ! من دلم میخواست تمام اولاد زیاد به فقر و ذلت و نکبت و بدبختی دچار میشدند و چنین جنایتی در خاندان ما پیدا نمیشد . مادرش مرجانه یک زن بدکاره است . وقتی که پسرش چنین کاری را کرد ، به او گفت : پسرم ! این کار را کردی ولی بدان که دیگر بویی از بهشت به مشامت نخواهد رسید . مروان حکم ، آن شقی ازل و ابد ، برادری دارد به نام یحیی بن حکم . یحیی در مجلس یزید به عنوان یک معترض از جا بلند شد ، گفت : سبحان الله ! اولاد سمیه ( یعنی اولاد مادر زیاد ) ، دختران سمیه باید محترم باشند ، ولی آل پیغمبر را تو به این وضع در این مجلس حاضر کردهای ؟ ! آری ، ندای حسینی از درون خانه اینها بلند شد . داستان هند زن یزید را هم شنیدهاید که از اندرون خانه یزید حرکت کرد و به عنوان یک معترض به وضع موجود به سوی او آمد و یزید مجبور شد اصلا تکذیب بکند ، بگوید اصلا من راضی به این کار نبودم ، این کار را من نکردم ، عبیدالله زیاد از پیش خود کرد . آخرین پیش بینی امام حسین ( ع ) این بود : یزید میمیرد . یزید آن دو سه سال بعد را با یک نکبتی حکومت میکند و بعد میمیرد . پسرش معاویه بن معاویه این اوضاع را برای اینها تاسیس کرده بود ، بعد از چهل روز رفت بالای منبر و گفت ایها الناس ! جد من معاویه با علی بن ابی طالب جنگید و حق با علی بود نه با جد من ، پدرم یزید با حسین بن علی جنگید و حق با حسین بود نه با پدرم ، و من از این پدر بیزاری میجویم . من خودم را شایسته خلافت نمیدانم و برای اینکه مثل گناهانی که جد و پدرم مرتکب شدند ، مرتکب نشوم ، اعلان میکنم که از خلافت کناره گیری میکنم . کنار رفت . این نیروی حسین بن علی ( ع ) بود ، نیروی حقیقت بود . در دوست و دشمن اثر گذاشت . امام صادق ( ع ) فرمود : « رحم الله عمی العباس لقد آثر و ابلی بلاء حسنا » ( 1 ) . فرمود : " خدا رحمت کند عموی ما عباس را ، عجب نیکو امتحان داد ، ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد . برای عموی ما عباس مقامی در نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطه مقام او را میبرند . " اینقدر جوانمردی ، اینقدر خلوص نیت ، اینقدر فداکاری ! ما تنها از ناحیه پیکر عمل نگاه میکنیم ، به روح عمل نگاه نمیکنیم تا ببینیم چقدر اهمیت دارد . شب عاشورا است . عباس در خدمت اباعبدالله علیه السلام نشسته است . در همان وقت یکی از سران دشمن میآید ، فریاد میزند عباس بن علی و برادرانش را بگویید بیایند . عباس میشنود ولی مثل اینکه ابدا نشنیده است ، اعتنا نمیکند . آنچنان در حضور حسین بن علی مودب است که آقا به او فرمود : جوابش را بده هر چند فاسق است . میآید میبیند شمر بن ذی الجوشن است . روی یک علاقه خویشاوندی دور که از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از یک قبیلهاند ، وقتی که از کوفه آمده است به خیال خودش امان نامهای برای ابوالفضل و برادران مادری او آورده است . به خیال خودش خدمتی کرده است . تا حرف خودش را گفت ، عباس ( ع ) پرخاش مردانهای به او کرد ، فرمود : خدا تو را و آن کسی که این امان نامه را به دست تو داده است ، لعنت کند . تو مرا چه شناختهای ؟ درباره من چه فکر کردهای ؟ تو خیال کردهای من آدمی هستم که برای حفظ جان خودم ، امامم ، برادرم حسین بن علی علیه السلام را اینجا بگذارم و بیایم دنبال تو ؟ آن دامنی که ما در آن بزرگ شدهایم و آن پستانی که از آن شیر خوردهایم ، اینطور ما را تربیت نکرده است . جناب ام البنین همسر علی علیه السلام چهار پسر از علی دارد . مورخین نوشتهاند علی ( ع ) مخصوصا به برادرش عقیل توصیه میکند که زنی برای من انتخاب کن که « ولدتها الفحوله » ، از شجاعان زاده شده باشد ، از شجاعان ارث برده باشد . « لتلد لی ولدا شجاعا » میخواهم از او فرزند شجاع به دنیا بیاید . البته در متن تاریخ ندارد که علی ( ع ) گفته باشد هدف و منظور من چیست . اما آنها که به روشن بینی علی معترف و مومنند ، میگویند علی آن آخر کار را پیش بینی میکرد . عقیل ، ام البنین را انتخاب میکند ، به آقا عرض میکند که این زن از نوع همان زنی است که تو میخواهی . چهار پسر که ارشدشان وجود مقدس اباالفضل العباس است از این زن به دنیا میآیند . هر چهار پسر در کربلا در رکاب اباعبدالله حرکت میکنند و شهید میشوند . وقتی که نوبت بنیهاشم رسید ، اباالفضل که برادر ارشد بود ، به برادرانش گفت : برادرانم من دلم میخواهد شما قبل از من به میدان بروید ، چون میخواهم اجر شهادت برادر را ادراک کرده باشم . گفتند هر چه تو امر کنی . هر سه نفر شهید شدند ، بعد ابالفضل قیام کرد . این زن بزرگوار ( ام البنین ) که تا آنوقت زنده بود ولی در کربلا نبود ، شهادت چهار پسر رشید خود را درک کرد و در سوگ آنها نشست . در مدینه برایش خبر آمد که چهار پسر تو در خدمت حسین بن علی علیه السلام شهید شدند . برای این پسرها ندبه و گریه میکرد . گاهی سر راه عراق و گاهی در بقیع مینشست و ندبههای جانسوزی میکرد . زنها هم دور او جمع میشدند . مروان حکم که حاکم مدینه بود ، با آنهمه دشمنی و قساوت ، گاهی به آنجا میآمد و میایستاد و میگریست . از جمله ندبههایش اینست : لا تدعونی ویک ام البنین تذکرینی بلیوث العرین کانت بنون لی ادعی بهم والیوم اصبحت و لامن بنین " ای زنان ، من از شما یک تقاضا دارم و آن این است که بعد از این مرا با لقب ام البنین نخوانید . چون ام البنین یعنی مادر پسران ، مادر شیر پسران . دیگر مرا به این اسم نخوانید . شما وقتی مرا به این اسم میخوانید ، به یاد فرزندان شجاعم میافتم و دلم آتش میگیرد . زمانی من ام البنین بودم ولی اکنون ام البنین و مادر پسرانذی لبد انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید ویلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد لو کان سیفک فی یدیک لمادنی منه احد میگوید : " ای چشمی که در کربلا بودی و آن منظرهای را که عباس من ( شیر بچه من ) حمله میکرد ، میدیدی و دیدهای ! ای مردمی که آنجا حاضر بودهاید ! برای من داستان نقل کردهاند ، نمیدانم این داستان راست است یا نه ؟ انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید ، یک خبر خیلی جانگداز به من دادهاند ، نمیدانم راست است یا نه ؟ به من گفتهاند که اولا دستهای پسرت بریده شد . بعد در حالی که فرزند تو دست در بدن نداشت یک مرد لعین ناکس آمد و عمودی آهنین بر فرق او زد . ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد . وای بر من ، وای بر من که میگویند بر سر شیر بچهام عمود آهنین فرود آمد . " بعد میگوید : " عباس جانم ! فرزند عزیزم ! من خودم میدانم که اگر دست در بدن داشتی هیچکس جرات نزدیک شدن به تو را نمیکرد " . و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
نوشته شده توسط : فاتحی نیا
بازدیدهای امروز:
4 بازدید
بازدیدهای دیروز:
1 بازدید
مجموع بازدیدها:
36394 بازدید
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من