سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب‏العالمین باری‏ءالخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی‏ عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : « فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن‏ مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به »( 1 ) . گفتیم تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است ، هم دچار تحریف لفظی شده است و هم دچار تحریف معنوی . تحریف لفظی یعنی اینکه‏ ما از خودمان سازو برگهایی بر پیکره این تاریخ ساخته‏ایم که چهره با عظمت‏ و نورانی آن را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده‏ایم . نمونه‏هائی را در این زمینه عرض کردم . تحریف معنوی : متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی شده است و تحریف‏ معنوی بسیار خطرناکتر از تحریف لفظی است . آنچه سبب شده است که این‏ حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیت بیفتد ، تحریفات معنوی است نه‏ تحریفات لفظی ، یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از تحریفات لفظی بیشتر است . تحریف معنوی یعنی چه ؟ در یک جمله ممکن است ما از لفظ ، نه کم کنیم‏ و نه زیاد ، ولی وقتی که می‏خواهیم آن را توجیه و تفسیر کنیم ، طوری توجیه‏ و تفسیر کنیم که درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی آن جمله باشد . برای‏ این موضوع فقط یک مثال کوچک عرض می‏کنم تا مطلب روشن شود . در روزی که مسجد مدینه را بنا می‏کردند ، عماریاسر فوق‏العاده تلاش‏ صادقانه می‏کرد ، نقل کرده‏اند ( از نقلهای مسلم است ) که پیغمبر اکرم‏ فرمود : « یا عمار ! تقتلک الفئة الباغیة » ( 1 ) ای عمار ! ترا آن‏ دسته‏ای می‏کشند که سرکشند . اشاره به آیه قرآن است که می‏فرماید اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشی کرد ، شما به نفع‏ آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید . این جمله را که‏ پیغمبراکرم ( ص ) درباره عمارفرمود : شخصیت بزرگی به او داد . لهذا عمار که در صفین در خدمت امیرالمؤمنین ( ع ) بود ، وزنه بزرگی در لشکر علی علیه‏السلام شمرده می‏شد ، حتی افراد ضعیف‏الایمانی بودند که تا وقتی که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملی که در رکاب علی ( ع ) می‏کنند ، بحق است ، یعنی کشتن‏ معاویه و سپاهیان او جایز است . روزی که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمؤمنین ( ع ) کشته شد ، ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که‏ حدیث پیغمبر صادق آمد . بهترین دلیل برای اینکه معاویه و یارانش بر باطل‏اند این است که اینها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم ( ص ) در گذشته خبر داد : « یا عمار ! تقتلک الفئة الباغیة » ( 1 ) که اشاره است‏ به آیه : « و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی‏ء الی امرالله »( 2 ) . امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه ، لشکر " باغی " یعنی سرکش‏ و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است . پس به نص قرآن باید به‏ نفع لشکریان علی ( ع ) ، علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد . این قضیه‏ تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد . معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را پیش می‏برد ، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد ، چون نمی‏شد انکار کرد و گفت پیغمبر ( ص ) درباره عمار چنین چیزی نگفته است ، زیرا اقلا شاید پانصدنفر در آنجا بودند که شهادت می‏دادند که ما این جمله را از پیغمبر ( ص ) شنیدیم و یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود . بنابراین ، این جمله پیغمبر درباره‏ عمار قابل انکار نبود . شامیها به معاویه اعتراض می‏کردند که عمار را ما کشتیم و پیغمبر فرمود : « تقتلک الفئة الباغیة » ، گفت اشتباه کردید ! درست است که پیغمبر فرمود عمار را آن فئه‏سرکش ، طائفه‏سرکش ، لشکرسرکش می‏کشند ، ولی عمار را ما نکشتیم ! گفتند لشکریان ما کشتند . گفت نه ! عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش‏ را فراهم کرد ! عمروعاص دو پسر داشت ، یکی مانند خودش دنیادار و دنیاپرست و دیگری‏ نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی‏کرد . اسم او عبدالله بود . در یک جلسه‏ای که عبدالله حاضر بود ، همین مغلطه معنوی را بکار بردند . عبدالله گفت این چه حرفی است که می‏زنید ، این چه‏ مغلطه‏کاری است که می‏کنید ؟ ! چون عمار در لشکر علی بود پس علی او را کشت ؟ ! گفتند بله ! گفت پس بنابراین حمزه‏سیدالشهدا را هم پیغمبر کشت‏ ، چون حمزه‏سیدالشهداء در لشکر پیغمبر بود و کشته شد . معاویه ناراحت و عصبانی شد به عمروعاص گفت چرا جلوی این پسر بی‏ادبت را نمی‏گیری ؟ ! این‏ را می‏گویند تحریف معنوی . اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم ، چگونه تحریف‏ می‏کنیم ؟ حوادث و قضایای تاریخی از یک طرف علل و انگیزه‏ها و از طرف دیگر منظور و هدفهایی دارند . تحریف یک حادثه تاریخی ایناست که یا علل و انگیزه‏های آن حادثه را بگونه‏ای غیر از آنچه که بوده‏ است بگوئیم ، یا هدف و منظور آن را بگونه‏ای غیر از آنچه که بوده است‏ تفسیر کنیم . مثال : شما به منزل یک شخصی که از مکه آمده است می‏روید . انگیزه شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است ، لذا به دیدن او می‏روید . یک‏ نفر می‏گوید می‏دانی چرا فلان کس به خانه فلان شخص رفت ؟ دیگری می‏گوید چرا ؟ می‏گوید منظور او از رفتن به منزل فلانی این است که دختر او را برای‏ پسرش خواستگاری کند ، موضوع مکه را بهانه کرده است . منظور شما را این‏ چنین تحریف می‏کنند . این را تحریف معنوی می‏گویند . حادثه تاریخی عاشورا از یک طرف علل و انگیزه‏هایی دارد و از طرف دیگر هدفها و منظورهای عالی . ما مسلمانان ، ما شیعیان حسین‏بن‏علی ( ع ) این‏ حادثه را تحریف کردیم همان‏طور که معاویة بن ابوسفیان جمله پیغمبر درباره‏ عمار « تقتلک الفئة الباغیة » را تحریف کرد . یعنی حسین علیه‏السلام در نهضت خود انگیزه‏ای داشت ، ما چیز دیگری برای آن تراشیدیم ! حسین یک‏ هدف و منظور خاصی داشت ، ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم ! اباعبدالله علیه‏السلام نهضتی فوق‏العاده با عظمت و مقدس کرده است . تمام شرائط تقدس یک نهضت ، در نهضت اباعبدالله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد . آن شرائط چیست ؟ اولین شرط یک نهضت مقدس این است‏ که منظور و هدف آن ، شخصی و فردی نباشد ، بلکه کلی ، نوعی و انسانی باشد . یک وقت کسی نهضت می‏کند بخاطر شخص‏ خودش و یک وقت کسی نهضت می‏کند بخاطر اجتماع ، بخاطر انسانیت ، بخاطر حقیقت ، بخاطر حق ، بخاطر توحید ، بخاطر عدالت ، بخاطر مساوات ، نه‏ بخاطر خودش ، در واقع آن وقتی که او نهضت می‏کند دیگر خودش به عنوان‏ یک فرد نیست ، اوست و همه انسانهای دیگر . به همین جهت کسانی که در دنیا ، حرکاتشان ، اعمالشان ، نهضتهایشان بخاطر شخص خودشان نبوده است ، بخاطر بشریت بوده است ، بخاطر انسانیت بوده است ، بخاطر حق و عدالت‏ و مساوات بوده است ، بخاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است ، همه‏ افراد بشر آنها را دوست دارند . همان طور که پیغمبر ( ص ) فرمود : « حسین منی و انا من حسین » ( 1 ) ، ما هم می‏گوئیم : حسین منا و نحن من حسین چرا می‏گوئیم ؟ برای اینکه حسین علیه السلام در 1328 ( 2 ) سال پیش برای ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسانهای عالم قیام‏ کرد . قیامش ، قیام مقدس بود ، قیام پاک بود ، از منظورهای شخصی بیرون‏ بود . شرط دوم برای اینکه قیامی مقدس باشد ، این است که آن قیام با یک‏ بینش و درک و بصیرت قوی توام باشد . یعنی چه ؟ یعنی یک وقت‏ مردم اجتماعی ، خودشان در غفلتند ، بی‏خبرند ، نمی‏فهمند ، جاهلند . یک‏ فرد بصیر ، چیز فهم و با درک پیدا می‏شود که درد این مردم را صددرجه از خودشان بهتر می‏فهمد . دوای این مردم را از خود این مردم بهتر می‏فهمد . در وقتی که دیگران هیچ چیز را نمی‏فهمند و درک نمی‏کنند و در ظاهر هم‏ نمی‏بینند . یک فرد بصیر و چیز فهم که باصطلاح ، آنچه را که مردم دیگر در آئینه نمی‏بینند او در خشت خام می‏بیند ، پیدا می‏شود که قیام و نهضت‏ می‏کند . بیست سال ، سی سال ، پنجاه سال می‏گذرد تازه ملت بیدار می‏شود که‏ فلان شخص که قیام کرد ، حرکت کرد ، نهضت کرد ، چه منظورهای مقدسی داشت‏ . پدران ما در بیست سال ، سی سال ، چهل سال ، پنجاه سال پیش ، ارزش‏ این را درک نمی‏کردند ! مثلا مرحوم سیدجمال‏الدین اسدآبادی در حدود شصت ، هفتاد سال پیش ( فوت‏ این مرد در سال 1310 قمری بوده است ، چهارده سال قبل از مشروطیت ) قیام‏ کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی بپا کرد ، شما امروز که تاریخ‏ این مرد را می‏خوانید ، می‏بینید واقعا غریب و تنها بوده است ، درد و دوای ملت مسلمان را احساس می‏کرد ولی خود ملت نمی‏فهمید ، خود ملت به‏ او دهن‏کجی می‏کرد ، خود ملت او را مسخره می‏کرد ، ملت از او حمایت‏ نمی‏کرد . حالا که شصت ، هفتاد سال گذشته است ، وقتی که زوایای تاریخ‏ درست روشن می‏شود ، می‏بینیم این مرد چه چیزهایی را در آن روز می‏فهمیده که‏ اساسا نودونه درصد ملت ایران نمی‏فهمیده‏اند . لااقل آن دو نامه‏ای را که این مرد بزرگ نوشته است ببینید ، یکی نامه‏ای‏ که به مرحوم آیت‏الله میرزای شیرازی بزرگ اعلی الله مقامه نوشته است و دیگر نامه‏ای که به عموم علمای ایران به عنوان یک متحدالمأل فرستاده است‏ . یا نامه‏هایی را که این مرد برای مرحوم حاج شیخ محمدتقی بجنوردی در مشهد و برای فلان عالم بزرگ در اصفهان ، و فلان عالم بزرگ در شیراز فرستاده‏ است ، بخوانید تا ببینید این مرد چقدر خوب می‏فهمیده است ، چقدر درک‏ می‏کرده است ، چقدر خوب استعمار را می‏شناخته و چقدر خوب در صدد بیدار کردن این ملت بوده است . (از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم می‏گویند بگذارید ، دیگر این حناها رنگ ندارد) این نهضت ، مقدس‏ است چون مردی در زمانی پیدا می‏شود که در پشت این ظواهر ، حقایقی را می‏بیند که مردم عصر خودش نمی‏فهمند و درک نمی‏کنند . نهضت حسینی چنین نهضتی است . امروز ما درست می‏فهمیم یزید یعنی چه ؟ حکومت یزید یعنی چه ؟ معاویه چه کرد ؟ نقشه امویها چه بود ؟ ولی صدی‏ نودونه ملت مسلمان در آن روز درک نمی‏کردند ، مخصوصا با نبودن وسائل‏ اطلاعاتی که امروزه هست و در گذشته نبوده است . مردم مدینه درک‏ نمی‏کردند ، روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت یزید یعنی چه که‏ حسین‏بن‏علی ( ع ) کشته شده بود ، بعد تکان خوردند که چرا حسین‏بن‏علی ( ع ) کشته شد ؟ ! یک هیئت از اکابر مردم مدینه را که در رأسشان مردی بنام‏ عبدالله‏بن‏حنظلة غسیل‏الملائکه بود ، به شام فرستادند . وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به‏ دربار یزید رفتند و مدتی در آنجا ماندند ، تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است . هنگامی که به مدینه برگشتند ، از آنها پرسیدند چه دیدند ؟ گفتند همین قدر ما به شما بگوئیم که در مدتی که در شام بودیم ، می‏گفتیم خدا نکند که از آسمان بر سر ما سنگ ببارد ! گفتند چه خبر بود ؟ گفتند ما با خلیفه‏ای روبرو شدیم که علنا شراب می‏خورد ، قمارمی‏کرد ، سگ‏بازی و یوزبازی و میمون‏بازی می‏کرد ، حتی با محارم خود هم زنا می‏کرد ! عبدالله‏بن‏حنظله غسیل‏الملائکه هشت پسر داشت ، به مردم مدینه گفت چه‏ شما قیام کنید چه نکنید من قیام می‏کنم ولو با این هشت پسر خودم . همین‏ طور هم شد ، در قیام حره ( 1 ) علیه یزید هشت پسرش را قبل از خودش‏ فرستاد و شهید شدند و بعد خود این مرد شهید شد . عبدالله‏بن‏حنظله‏ غسل‏الملائکه ، دو یا سه سال پیش از اینکه اباعبدالله از مدینه خارج شود و در هنگام خروج بگوید : « و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید » ( 2 ) . من ننگ می‏دانم اگر یزید خلافت اسلامی را بدست گیرد ، اگر چنین شود ، چه به سر اسلام می‏آید ، کجا بود ؟ آن روز آگاه نبود . باید حسین کشته بشود ، جهان اسلام تکان بخورد ، تازه عبدالله‏بن‏حنظله غسیل‏الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و کوفه و در جاهای دیگر چشمشان باز شود و بگویند حسین علیه‏السلام حق داشت که چنین حرفی زد ! شرط سوم برای اینکه نهضتی مقدس باشد این است که تک باشد ، فرد باشد . یعنی چه ؟ یعنی برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد ، ندائی باشد در میان سکوتها ، حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق . یعنی در یک شرایطی که‏ خفقان به‏طوری کامل حکمفرماست ، مردم قدرت حرف زدن ندارند ، تاریکی‏مطلق‏ ، یأس‏مطلق ، ناامیدی مطلق ، سکوت مطلق ، سکون مطلق است ، یک مرتبه‏ یک مرد پیدا می‏شود و سکوت را می‏شکند ، سکونها را از بین می‏برد ، حرکتی‏ می‏کند ، برقی می‏شود و در میان ظلمت می‏درخشد . تازه دیگران پشت سرش راه‏ می‏افتند . آیا نهضت حسینی اینچنین بود یا نبود ؟ آری ، اینچنین بود . امام‏حسین ( ع ) چنین نهضتی کرد . او در این نهضت چه هدفی داشت ؟ چرا ائمه‏اطهار اصرار داشتند که عزای حسین علیه‏السلام زنده بماند ؟ چرا امام‏حسین علیه‏السلام نهضت کرد ؟ چه احتیاجی است که ما از خودمان دلیل‏ ذکر کنیم ؟ حسین‏بن‏علی ( ع ) خود ، دلیل نهضت را بیان کرده است : « انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امة جدی » ( 1 ) در کمال صراحت می‏گوید دنیای ما را فساد گرفته است ، امت جدم فاسد شده‏اند ، قیام کردم برای اصلاح ، من یک مرد اصلاح طلبم . « ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرش جدی و ابی » ( 1 ) ، هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم . امام‏حسین ( ع ) هدف‏ نهضت خودش را روشن کرده است . « الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان‏ الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا » ( 2 ) ، حسین‏ علیه‏السلام می‏گوید من نهضت کرده‏ام برای امر به معروف ، برای اینکه دین‏ را زنده کنم ، برای اینکه با مفاسد مبارزه کنم . نهضت من یک نهضت‏ اصلاحی اسلامی است . ما چیز دیگری گفتیم . دو تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه کردیم ( نمی‏دانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه ) یک جا گفتیم‏ حسین‏بن‏علی ( ع ) قیام کرد تا کشته شود ، برای اینکه کفاره گناهان امت‏ باشد ! حال اگر بپرسند این حرف در کجاست ؟ آیا خود امام‏حسین علیه‏السلام‏ چنین چیزی گفت ؟ پیغمبر گفت ؟ امام گفت ؟ ما می‏گوئیم به این حرفها چکار دارید ؟ امام‏حسین ( ع ) کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود ! نمی‏دانیم که ما این فکر را از دنیای مسیحیت گرفته‏ایم یا نه ؟ ملت‏ مسلمان ندانسته خیلی چیزها را از دنیای مسیحیت بر ضداسلام گرفته است . یکی از اصول معتقدات مسیحیت مسئله به صلیب کشیدن ، مسیح است برای‏ اینکه فادی باشد . الفادی لقب مسیح است . از نظر مسیحیت این جزء متن‏ مسیحیت است که عیسی به دار رفت تا کفاره گناهان امت باشد ! یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی می‏گذارند ! فکر نکردیم که‏ این ، حرف دنیای مسیحیت است ، با روح اسلامی سازگار نیست ، با سخن‏ حسین علیه‏السلام سازگار نیست . به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است . والله اگر کسی در ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسین‏بن‏علی‏ ( ع ) نسبت بدهد و بگوید حسین برای چنین کاری بود و [ این سخن را ] از او نقل بکند روزه‏اش باطل است ، دروغ بر حسین ( ع ) است . اباعبدالله‏ که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد ، ما گفتیم قیام کرد تا سنگری برای‏ گنهکاران باشد ! گفتیم حسین یک بیمه درست کرد ، یک شرکت بیمه تأسیس‏ کرد . بیمه چه ؟ بیمه گناه ! گفت شما را از نظر گناه بیمه کردم ، در عوض چه بگیرم ؟ اشک . شما برای من اشک بریزید ، من در عوض ، گناهان‏ شما را جبران می‏کنم . شما هر چه می‏خواهید باشید ، ابن‏زیاد باشید ، عمر سعد باشید . یک ابن‏زیاد در دنیا کم بود ! یک عمرسعد در دنیا کم بود ! یک سنان‏بن‏انس در دنیا کم بود ! یک خولی در دنیا کم بود ؟ امام‏حسین ( ع‏ ) خواست خولی در دنیا زیاد شود ، عمرسعد در دنیا زیاد شود ، گفت‏ ایهاالناس هر چه می‏توانید بد باشید که من بیمه شما هستم ! تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داده ، این‏ است که می‏گویند : می‏دانید چرا امام‏حسین ( ع ) نهضت کرد و کشته شد ؟ می‏گوئیم چرا ؟ می‏گویند یک دستور خصوصی فقط برای او بود . به او گفتند برو و خودت را بکشتن بده . پس به ما و شما ارتباط پیدا نمی کند ، یعنی‏ قابل پیروی نیست ! به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است ، مربوط نیست . تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است ؟ امام حسین ( ع ) فریاد کشیده که علل و انگیزه قیام من مسائلی است که‏ منطبق بر اصول کلی اسلام است . احتیاجی به دستور خصوصی نیست . آخر دستور خصوصی را در جایی می‏گویند که‏ دستورهای عمومی وافی نباشد . امام‏حسین ( ع ) در کمال صراحت فرمود : اسلام‏ دینی است که به هیچ مؤمنی ( حتی نفرمود به امام ) اجازه نمی‏دهد که در مقابل ظلم ، ستم ، مفاسد و گناه بی‏تفاوت بماند . امام‏حسین ( ع ) مکتب‏ بوجود آورد ولی مکتب عملی اسلامی ، مکتب او همان مکتب اسلام است . مکتب اسلام بیان کرد ، حسین ( ع ) عمل کرد . ما این حادثه را از مکتب‏ بودن خارج کردیم ، وقتی از مکتب بودن خارج شد ، دیگر قابل پیروی نیست ، وقتی که قابل پیروی نبود ، پس دیگر نمی‏شود از حسین استفاده کرد ، یعنی‏ از حادثه کربلا نمی‏توان استفاده کرد . از اینجا ما حادثه را از نظر اثرمفیدداشتن ، عقیم کردیم . آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد ؟ این است که عرض کردم تحریف معنوی که در حادثه عاشورا صورت‏ گرفته است از تحریف لفظی آن صددرجه خطرناکتر است . چرا ائمه اطهار ( حتی از پیغمبر اکرم روایت است ) گفتند که این نهضت‏ باید زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم برای امام‏حسین ( ع ) بگریند ؟ هدف آنها از این دستور چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعی را مسخ کردیم . گفتیم فقط بخاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت‏زهرا سلام‏الله‏علیها باشد ! با اینکه ایشان در بهشت همراهفرزند بزرگوارشان هستند ، دائما بی‏تابی می‏کنند تا ما مردم بی‏سروپا یک‏ مقدار گریه کنیم تا تسلی خاطر پیدا کنند ! آیا توهینی بالاتر از این ، برای حضرت زهرا پیدا می‏کنید ؟ عده‏ای دیگر گفتند امام‏حسین ( ع ) در کربلا بدست یک عده مردم تجاوزکار ، بی تقصیر کشته‏شد ، پس این تأثرآور است ! من هم قبول دارم امام حسین ( ع ) بی تقصیر کشته شد . امام حسین ( ع ) بی‏ تقصیر کشته شد ، اما همین ؟! یک آدم بی‏تقصیر بدست یک عده متجاوز کشته‏ شد ؟ ! روزی هزارنفر آدم بی‏تقصیر بدست آدمهای با تقصیر کشته می‏شوند . روزی هزارنفر آدم در دنیا نفله می‏شوند و تأثرآور است ، اما آیا این‏ نفله‏شدنها ارزش دارد که سالهای زیادی ، قرنهای‏زیاد ، ده‏قرن ، بیست‏قرن ، سی‏قرن مطرح باشد و ما بنشینیم و اظهار تأثر کنیم که حیف ، حسین بن‏علی ( ع ) نفله شد ، خونش هدر رفت ! حسین‏بن‏علی ( ع ) بی‏تقصیر کشته شد ، بدست‏ افرادی متجاوز کشته شد ! اما چه کسی گفته حسین‏بن‏علی ( ع ) نفله شده است‏ ؟ خون حسین بن‏علی ( ع ) هدر رفت ؟ اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که‏ نگذاشت یک قطره از خونش هدر برود ، حسین‏بن‏علی ( ع ) است . اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک ذره از شخصیتش هدر برود ، حسین‏بن‏علی ( ع ) است . او برای قطره‏قطره خونش آنچنان ارزش قائل شد که‏ نمی‏توان آن را توصیف کرد . اگر ثروتهای دنیا را که برای او مصرف می‏شود تا دامنه قیامت حساب کنیم، برای هر قطره خونش میلیاردها میلیارد تومان‏ بشر پول خرج کرده است . آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ‏ ستمکاران را برای همیشه بلرزاند ، نفله شد ؟ ! خونش هدر رفت ؟ ! ما غصه‏ بخوریمبرای اینکه حسین‏بن‏علی ( ع ) نفله شد ؟ تو نفله شدی بیچاره‏نادان . من و تو نفله هستیم ، من‏وتو عمرمان هدر رفت ، غصه برای خودت بخور . تو به حسین‏ توهین می‏کنی که می‏گویی نفله شد ! حسین‏بن‏علی ( ع ) کسی است که : « ان لک‏ درجة عند الله ، لن تنالها الا بالشهاده » ( 1 ) ، آیا حسین‏بن‏علی‏ علیهماالسلام که آرزوی شهادت می‏کرد ، آرزوی نفله شدن رامی‏کرد ؟ آنها که‏ توصیه کردند که عزای حسین‏بن‏علی ( علیهماالسلام ) باید زنده‏بماند ، برای‏ این بوده که هدف حسین‏بن‏علی ( علیهماالسلام ) مقدس بود . حسین‏بن‏علی ( علیهماالسلام ) یک مکتب بوجود آورد ، می‏خواستند مکتبش زنده بماند . هرگز نمونه‏ای از یک مکتب عملی در دنیا پیدا نمی‏کنید که نظیر مکتب‏ حسین‏بن‏علی ( علیهماالسلام ) باشد . اگر شما نمونه حسین‏بن علی را پیدا کردید ، آن وقت بگوئید چرا ما هر سال باید یاد او را تجدید کنیم ؟ ! نظیر آنچه که در حسین‏بن‏علی ( علیهماالسلام ) در حادثه عاشورا ، در آن‏ ابتلاء و مصیبت پیدا شد ، از توحید ، از جلوه‏ایمان ، از جلوه‏خداشناسی ، از ایمان کامل به جان دیگر ، از رضا و تسلیم ، از صبر ، از مردانگی ، از طمأنینه نفس ، از ثبات و استقامت ، از عزت و کرامت نفس ، از آزادیخواهی و آزادی‏طلبی ، از اینکه در فکر انسانها باشد ، از اینکه در خدمت انسانها باشد ، اگر در دنیا نمونه‏ای پیدا کردید ، آن وقت بگوئید چرا ما نام حسین‏بن‏علی ( علیهماالسلام ) را زنده کنیم ؟ ( بدیل ندارد ، مثل‏ ندارد ) زنده کردن نام و نهضت او برای این است که پرتوی از روح حسین‏بن‏ علی بر روح ما و شما بتابد . اگر اشکی که ما برای او می‏ریزیم ، در مسیر هماهنگی روح ما باشد ،پرواز کوچکی است که روح ما با روح حسینی می‏کند . اگر ذره‏ای از همت او ، ذره‏ای از غیرت او ، ذره‏ای از حریت او ، ذره‏ای از ایمان او ، ذره‏ای از تقوای او ، ذره‏ای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری‏ شود ، آن اشک بی‏نهایت قیمت دارد . اگر گفتند باندازه بال مگس هم باشد یک دنیا ارزش دارد ، باور کنید ! اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین ( ع ) باشد ، بلکه اشکی که برای عظمت حسین ( ع ) باشد ، برای شخصیت حسین‏ ( ع ) باشد . اشکی که نشانه‏ای از هماهنگی با حسین‏بن علی ( علیهماالسلام ) و پیروی کردن از او باشد ، بله ، یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد . خواستند همیشه مردم ، این مکتب عملی را ببینند ، مشاهده کنند که‏ خاندان پیغمبر ( ص ) دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر ( ص ) هستند . اگر بگویند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا در ایران کرد ، ایمان و شهامت زیادی از خود نشان داد ، آنقدر دلیل بر حقانیت پیغمبر ( ص ) نیست تا بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد . چون همیشه خاندان یک نفر از هر کس دیگر سوءظن و بدگمانیش به او بیشتر است . ولی اینکه خاندان پیغمبر ( ص ) را در نهایت صفا و ایمان می‏بینیم ، بهترین گواه بر صدق پیغمبر ( ص ) است . هیچ کس مانند علی علیه‏السلام با پیغمبر ( ص ) نبوده ، با پیغمبر ( ص ) بزرگ شده است . هیچ کس مانند علی ( ع ) مؤمن به پیغمبر ( ص ) و فدائی او نیست . این خود اول دلیل بر صدق پیغمبر ( ص ) است . حسین ( ع ) فرزند پیغمبر ( ص ) است . او وقتی ایمان خود را به تعلیمات‏ پیغمبر ( ص ) نشان می‏دهد ، پیغمبر ( ص ) جلوه می‏کند ، پیغمبر ( ص ) متجلی می‏شود . آن چیزهائی که بشر همیشه بزبان می‏آورد ولی در عمل او کمتر دیده می‏شود در وجود حسین ( ع ) دیده می‏شود . چطور روح بشر این مقدار شکست ناپذیر می‏شود ؟ سبحان‏الله ! بشر به کجا می‏رسد ، روح بشر چقدر شکست ناپذیر باید باشد که‏ بدنش قطعه‏قطعه می‏شود ، جوانانش جلوی چشمش قلم‏قلم می‏شوند ، در منتهی‏ درجه تشنه می‏شود و حتی به آسمان که نگاه می‏کند ، بنظرش تیره‏وتار است ، خاندانش را می‏بیند که اسیر می‏شوند ، هر چه داشته از دست داده است ولی‏ یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است . هرگز روحش شکست نمی‏خورد . شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت در غیر حادثه کربلا نشان‏ دهید تا بجای کربلا از آن حادثه یاد کنیم . پس چنین حادثه‏ای را باید زنده‏ نگهداریم . حادثه‏ای که در آن یک جمعیت هفتاد و دو نفری از نظر روحی یک‏ جمعیت سی‏هزار نفری را شکست دادند . چطور شکست دادند ؟ اولا با اینکه‏ اینها در اقلیت بودند و کشته شدنشان قطعی بود ، یک نفر از اینها به‏ دشمن ملحق نشد . اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند . از جمله‏ سردارشان حربن‏یزیدریاحی و سی‏نفر دیگر . این دلیل بر آن است که از نظر روحی اینها بردند و آنها باختند . عمرسعد در کربلا کارهایی کرده است که‏ دلیل بر شکست روحی خودش است . لشکریان عمرسعد در کربلا از جنگ تن‏به‏تن‏ پرهیز داشتند . اول حاضر شدند . و طبق معمولی که در آن دوره‏ها بوده است‏ قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مغلوبه یا تیراندازی شود [ جنگ تن‏به‏تن ] یک‏ نوع زورآزمایی بوده است . یک نفر از این طرف می‏رود ، یک نفر از آن‏ طرف می‏آید . چند نفر که با اصحاب حسین ( ع ) مبارزه کردند ، آنقدر به‏ آنها نیروی روحی دادند که عمرسعد دستور داد جنگ تن‏به‏تن نکنند . اباعبدالله در چه وقتی به میدان آمد ؟ ( فکر کنید ) عصر روزعاشورا است‏ . تا ظهر هنوز عده‏ای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند . از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهداء گذاشته است . خودش به بالین یارانش آمده ، اهل بیتش را خودش تسلی‏ داده است . گذشته از همه اینها ، داغهایی که دیده است . آخرین کسی که‏ بمیدان می‏آید خودش است . خیال کردند که در چنین شرایطی می‏توانند با حسین ( ع ) مبارزه کنند . هر کسی که جلو آمد لحظه‏ای مهلتش نداد . فریاد عمرسعد بلند شد که مادرتان به عزایتان بنشیند ، به مبارزه کی رفته‏اید ؟ هذا ابن قتال العرب (1) این پسر کشنده عرب است ، پسر علی بن ابیطالب‏ (ع) است ، والله نفس ابیه بین جنبیه ( 2 ) بخدا روح پدرش علی ( ع ) در کالبد اوست ، به جنگ او نروید . این علامت شکست بود یا نه ؟ سی‏هزار نفر جنگ تن‏به‏تن کردند با یک مرد تنهای غریب ، آنهمه مصیبت دیده ، آنهمه زحمت کشیده ، آنهمه تلاش کرده ، هم تشنه است و هم گرسنه ، شکست‏ می‏خوردند و عقب نشینی می‏کردند . نه تنها در مقابل شمشیر اباعبدالله‏ شکست خوردند ، در برابر منطقش هم شکست خوردند . اباعبدالله ( ع ) در روز عاشورا قبل از شروع جنگ ، دوسه‏بار خطابه‏ انشاء کرد . واقعا خود آن خطابه‏ها عجیب است ! کسانی که اهل سخن هستند می‏دانند که ممکن نیست انسان در حال عادی بتواند سخن عالیی‏ بگوید که در حد اعلای اوج باشد . روح بشر باید به اهتزاز بیاید . مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد ، دل انسان باید خیلی سوخته باشد تا مرثیه‏ خوب بگوید . اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید . اگر بخواهد حماسه بگوید باید سخت احساسات حماسی داشته‏ باشد تا یک سخن حماسی بگوید . وقتی خطبه‏های اباعبدالله ( ع ) ایراد می‏شود ، مخصوصا یکی از آن خطبه‏هائی که در روز عاشورا ایراد می‏کند و از مفصلترین خطبه‏هاست ، [ عمرسعد بر لشکریان خود می‏ترسد ] . امام برای‏ خواندن این خطبه از اسب پیاده شد و برای اینکه می‏خواست یک جای‏ مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر برسد ، بر بالای شتر رفت و فریاد زد : ²تبالکم ایتها الجماعة و ترحا حین استصرختمونا والهین، فأصرخناکم موجفین‏» ( 1 ) . که براستی نمونه‏ای از خطبه‏های علی علیه‏السلام است و اگر خطبه‏های‏ علی علیه‏السلام را کنار بگذاریم دیگر خطبه‏ای به این پرشوری در دنیا پیدا نمی‏شود . و سه بار صحبت کرد . عمرسعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق‏ حسین ( ع ) آنها را تحت تأثیر قرار دهد . نوبت بعد که اباعبدالله ( ع ) شروع به صحبت کرد ، از آنجا که روح دشمن شکست خورده بود ، عمرسعد دستور داد فریاد کنید و به دهانهایتان بزنید تا صدای حسین ( ع ) را کسی نشنود . آیا این علامت شکست نیست ؟ آیا این علامت پیروزی حسین ( ع ) نیست ؟بشر اگر با ایمان باشد . موحد باشد ، اگر با خدا پیوند داشته باشد ، اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد ، یک تنه بیست هزار ، سی هزار نفر را از نظر روحی شکست می‏دهد . آیا این برای ما نباید درس باشد ؟ نمونه‏ اینها را کجا پیدا می‏کنید ؟ چه کسی را در دنیا پیدا می‏کنید که در شرایطی‏ مثل شرایط حسین‏بن‏علی ( ع ) قرار بگیرد و دو کلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند ؟ دو کلمه از خطابه زینب سلام‏الله علیها در دم دروازه کوفه‏ را بتواند بخواند ؟ اگر گفتند این عزا را احیاء کنید ، زنده نگهدارید ، برای این است که این نکته‏ها را بفهمیم و دریابیم ، برای اینکه عظمت‏ حسین ( ع ) را درک کنیم ، برای اینکه اگر اشکی می‏ریزیم از روی معرفت‏ باشد . معرفت حسین ( ع ) ما را بالا می‏برد ، ما را انسان می‏کند ، ما را آزاد مرد می‏کند ، ما را اهل حق و حقیقت می‏کند ، اهل عدالت می‏کند ، یک‏ مسلمان‏واقعی می‏کند . مکتب حسین ( ع ) ، مکتب انسان‏سازی است نه مکتب‏ گنهکارسازی . حسین ( ع ) سنگر عمل صالح است ، نه سنگر گناهکاری . نوشته‏اند در صبح روز عاشورا حسین علیه‏السلام همینکه نماز صبح را با اصحابش خواند ، برگشت به آنها فرمود : اصحاب من آماده باشید . مردن جز پلی که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می‏دهد ، نیست . از یک‏ دنیای بسیار سخت به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف عبور می‏دهد . این سخنش بود ، اما عملش را ببینید . این را حسین‏بن‏علی ( علیهماالسلام ) نگفته است ، کسانی که وقایع‏نگار بوده‏اند گفته‏اند . حتی هلال‏بن‏نافع که‏ وقایع‏نگار عمرسعد است ، این قضیه را گفته است . می‏گوید من از حسین‏بن‏علی‏ ( علیهماالسلام ) تعجب می‏کنم که هر چه شهادتش نزدیکتر و کاربر او سختتر می‏شد ، چهره‏اش برافروخته‏تر می‏گردید ، مثل آدمی که به وصل نزدیکتر می‏شود . حتی می‏گوید در آن لحظات آخر ، هنگامی که آن لعین ازل وابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود ، رفتم سراغ حسین‏بن‏علی ( علیهمالسلام ) ، چشمم که به حسین ( ع ) افتاد ، آن بشاشت و روشنی چهره‏اش ، آنچنان مرا گرفت که مردنش را فراموش کردم . لقد شغلنی نوروجهه جمال‏هیبته عن‏الفکرش فی قتله ( 1 ) . نوشته‏اند اباعبدالله ( ع ) در حملات خود ، نقطه‏ای را انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد . به دو منظور : یکی اینکه‏ می‏دانست دشمنان چقدر نامرد و غیر انسانند و این مقدار حمیت ندارند که‏ لااقل بگویند ما با حسین ( ع ) طرف هستیم ، پس متعرض خیمه‏ها نشویم . می‏خواست تا جان در بدن دارد ، تا رگ گردنش می‏جنبد ، کسی متعرض خیام‏ حرمش نشود . حمله می‏کرد ، از جلو او فرار می‏کردند ، ولی زیاد تعقیب‏ نمی‏کرد ، برمی‏گشت تا خیام حرمش مورد تعرض قرار نگیرد . منظور دیگر اینکه می‏خواست تا زنده است اهل‏بیتش بدانند که او زنده است . لذا نقطه‏ای را مرکز قرار داده بود که صدایش به آنها می‏رسید . وقتی که بر می‏گشت و در آن نقطه می‏ایستاد ، فریاد می‏کرد : « لا حول و لا قوش الا بالله‏ العلی العظیم ، » فریاد حسین علیه‏السلام که بلند می‏شد اهل بیت سکونت‏خاطری پیدا می‏کردند . می‏گفتند آقا هنوز زنده است . امام ( ع ) به‏ اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم از خیمه‏ها بیرون نیائید ( این حرفها را باور نکنید که اهل‏بیت دائما بیرون می‏دویدند . ابدا . دستور آقا بود که تا من زنده هستم شما در خیمه‏ها باشید ) ، حرف سستی از دهانتان بیرون نیاید که‏ اجر شما زایل شود ، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است ، نجات پیدا می‏کنید ، خداوند دشمنان شما را بزودی عذاب خواهد کرد . آنها اجازه‏ نداشتند که بیرون بیایند و بیرون هم نمی‏آمدند . غیرت حسین‏بن‏علی ( علیهماالسلام ) اجازه نمی‏داد ، غیرت و عفت خود آنها نیز اجازه نمی‏داد که‏ بیرون بیایند . لذا صدای امام ( ع ) را که می‏شنیدند : « لا حول ولاقوش الا بالله العلی العظیم » اطمینان خاطری پیدا می‏کردند . چون امام ( ع ) بعد از وداع کردن یک یا دو بار دیگر نیز آمده بودند و خبر گرفته بودند این‏ بود که اهل بیت امام ( ع ) هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتند . در آن‏ زمان اسبهای عربی را برای میدان جنگ تربیت می‏کردند ، چون اسب حیوان‏ تربیت پذیری است . وقتی که صاحب آن کشته می‏شد ، عکس‏العملهای خاصی از خود نشان می‏داد . اهل بیت اباعبدالله ( ع ) در داخل خیمه هستند ، منتظرند تا شاید صدای امام ( ع ) را بشنوند و یا یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند ، یک مرتبه صدای همهمه اسب اباعبدالله ( ع ) بلند شد ، به در خیمه آمدند ، خیال کردند آقا آمده است ، یک وقت دیدند اسب آمده‏ در حالی که زین آن واژگون است . اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله‏ ( ع ) فریاد واحسیناه ، ! وا محمدا ! را بلند کردند و دور اسب را گرفتند ( نوحه‏سرایی طبیعت بشر است ، انسان وقتی می‏خواهد درد دل خود را بگوید ، بصورت نوحه‏سرایی می‏گوید ، آسمان را مخاطب قرار می‏دهد ، حیوانی را مخاطب قرار می‏دهد ، انسان دیگری را مخاطب قرار می‏دهد ) ، هر یک از افراد خاندان اباعبدالله ( ع ) بنحوی نوحه‏سرایی را آغاز کردند . آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق‏ گریه کردن ندارید ، من که مردم ، البته نوحه‏سرایی کنید . در همان حال‏ شروع به گریستن کردند . نوشته‏اند حسین بن علی علیهما السلام دختری دارد بنام سکینه‏خاتون که خیلی‏ هم این دختر را دوست می‏داشت. او بعدها زن ادیبه‏عالمه‏ای شد و زنی بود که‏ همه علماء و ادباء برای او اهمیت و احترام قائل بودند . اباعبدالله (ع) خیلی این طفل را دوست می‏داشت . او هم به آقا فوق‏العاده علاقمند بود . نوشته‏اند این بچه بصورت نوحه‏سرایی جمله‏هایی گفت که دلهای همه را سوزاند . بحالت نوحه‏سرایی ، اسب را مخاطب قرار داد که : یا جواد ابی هل سقی‏ ابی ام قتل عطشانا ؟ ای اسب پدرم ! پدر من وقتی که رفت تشنه بود آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند ؟ این در چه وقت بود ؟ در وقتی بود که اباعبدالله ( ع ) از روی اسب به روی زمین افتاده بود . و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین لا حول و لا قوش الا بالله العلی‏ العظیم .


نوشته شده توسط : فاتحی نیا

نظرات دیگران [ نظر]


: منوی وبلاگ :


بازدیدهای امروز:
1 بازدید
بازدیدهای دیروز:
12 بازدید
مجموع بازدیدها:
36403 بازدید

صفحه اصلی


وضعیت من در یاهو
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من


: درباره خودم :
تحریفات معنوی حادثه کربلا - شیفتگان حضرت رقیه (ص)
فاتحی نیا
: لوگوی وبلاگ :

تحریفات معنوی حادثه کربلا - شیفتگان حضرت رقیه (ص)

: لینک دوستان من :

دکتر علی حاجی ستوده


: لوگوی دوستان من :






: فهرست موضوعی یادداشت ها :
(حماسه حسینی جلد2)عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی . (حماسه حسینی جلد2)مقدمه . بخش پنجم شعارهای عاشورا . بخش ششم تحلیل واقعه عاشورا . بخش هفتم ماهیت قیام حسینی . تحریفات معنوی حادثه کربلا . جلسه پنجم ارزش امر به معروف و نهی از منکر از نظر علمای اسلام . جلسه چهارم مراحل و اقسام امر به معروف و نهی از منکر . جلسه دوم ارزش هر یک از عوامل . جلسه سوم شرایط امر به معروف و نهی از منکر . جلسه ششم کارنامه ما در امر به معروف و نهی از منکر . جلسه هفتم تاثیر امر به معروف و نهی از منکر اهل بیت امام پس از حا . حماسه حسینی - جلسه اول : دو چهره حادثه کربلا . حماسه حسینی - جلسه دوم : نهضت حسینی ، حماسه‏ای مقدس . حماسه حسینی - جلسه سوم : نهضت حسینی ، عامل شخصیت یافتن جامعه اسل . دانلود نرم افزار مذهبی موبایل . شرایط مبلغ و تاثیر تبلیغی اهل بیت امام حسین ( ع ) در مدت اسارتشا . شهیدبرنسی . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه اول : مفهوم ت . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه پنجم : حادثه . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه چهارم : روشها . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه دوم : وسائل و . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه سوم : روش تبل . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه ششم : نقش اهل . وظیفه ما در برابر تحریفها .


: آرشیو یادداشت ها :

کتابخانه
دانلود نرم افزار های مذهبی موبایل
شهید برونسی



: جستجو در وبلاگ :


: پشتیبانی :

کانون وبلاگ نویسان مذهبی