سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب‏العالمین باری الخلائق اجمعین و الصلوه والسلام علی عبدالله‏ و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله‏ علیه و آله وسلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین . « الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفی‏ بالله حسیبا »( 1 ) در جلسه پیش گفتیم که برای موفقیت یک پیام شروطی لازم است . موفقیت‏ یک پیام ، وابسته به چهار شرط است که اولین آنها مربوط است به ماهیت‏ خود پیام ، به غنی بودن و قدرت معنوی خود پیام و به تعبیر قرآن به‏ حقانیت خود پیام ، این یک شرط است که مربوط به پیام‏رسان نیست ، مربوط به خود پیام است . و در اینکه حقانیت یک پیام ، خود ، عامل بسیار مؤثری در موفقیت آن پیام است ، نه از نظر علمی و روانی و روانشناسی جای‏ تردید است و نه از نظر منطق دینی و مذهبی . قرآن مجید روی این مطلب تکیه دارد که یک امر اگر حق و حقیقت باشد ، خود همان حقیقت بودن عاملی است برای بقاء آن ، و نیز باطل بودن ، بی‏محتوی بودن ، بی‏فایده و بی‏اثر بودن یک پیام ، خود ، عامل فنای آن و چیزی است که از درون آن را از بین می‏برد . مثلی در قرآن‏ مجید در این زمینه هست که می‏فرماید : « انزل من السماء ماء فسالت اودیه‏ بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذالک یضرب الله الحق والباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال »( 1 ) . بطور خلاصه معنی قسمت اخیر آیه را ذکر می‏کنم : بعد از اینکه موضوع آمدن‏ باران و راه افتادن سیل را بیان می‏کند ، و اینکه هر جویی و هر نهری ، بزرگ یا کوچک به اندازه ظرفیت خود آب می‏گیرد و در خلال حرکت سیل کفی‏ روی آن قرار می‏گیرد و کف احیانا روی آب را می‏پوشاند ، می‏فرماید : اما کف از بین می‏رود . آنچه که به حال مردم نافع و مفید است ، یعنی خود آب‏ باقی می‏ماند . بعد می‏گوید : این مثل ، مثل حق و باطل است . عوامل دیگری هم برای موفقیت یک پیام هست که مربوط به ماهیت و محتوای آن نیست . یک پیام وقتی می‏خواهد از روحی به روح دیگر برسد و در روحهای مردم نفوذ بکند ، جامعه‏ای را تحت تاثیر و نفوذ معنوی خودش قرار بدهد ، بدون شک احتیاج به پیام‏رسان دارد . خصوصیات و شخصیت و لیاقت پیام‏رسان و شرایطی که باید در پیام‏ رسان وجود داشته باشد ، خود مطلبی است که باید جداگانه درباره‏اش بحث‏ بکنیم . عامل دیگر ، وسائل و ابزارهایی است که برای رساندن پیام به کار برده‏ می‏شود . یک پیام‏رسان بدون شک احتیاج به یک سلسله وسائل و ابزارهائی‏ دارد که بوسیله آنها پیامی را که مأمور ابلاغ آن است به مردم می‏رساند . عامل چهارم متد و سبک و اسلوب پیام‏رسان است ، کیفیت رساندن پیام . پس چهار عاملی که در موفقیت یا شکست یک پیام مؤثرند عبارتند از : 1 - ماهیت پیام ( حقانیت و غنی بودن محتوای آن ) . 2 - شخصیت خاص پیام‏رسان . 3 - ابزار پیام رسانی . 4 - کیفیت و متد و اسلوب رساندن پیام . با بحث در وسایل و ابزار پیام رسانی ، بحث را ادامه می‏دهیم . یک پیام اگر بخواهد به مردم برسد ، بدون شک احتیاج به وسیله و ابزار دارد . من اگر بخواهم پیامی را به شما ابلاغ بکنم ، بدون وسیله برای من‏ مقدور نیست . یعنی نمی‏توانم همین طور که اینجا نشسته‏ام به اصطلاح از طریق‏ اشراق آن را به قلب شما القاء بکنم ، بدون اینکه از هیچ وسیله‏ای استفاده‏ کرده باشم . حداقل چیزی که من می‏توانم از آن استفاده بکنم ، خود سخن است‏ ، لفظ است ، قول است ، سخنرانی است ، کتاب است ، نوشتن است ، نثر است ، شعر است ، والا این منبر هم که الان در اینجا قرار دارد ، خودش یک وسیله و ابزار برای تبلیغ است ، این میکروفن که در اینجا قرار گرفته است ، خودش یک‏ وسیله و ابزار برای گفتن و رساندن پیام است ، و هزاران وسیله دیگر . البته اولین شرط رساندن یک پیام الهی این است که از هر گونه وسیله‏ای‏ نمی‏توان استفاده کرد . یعنی برای اینکه پیام الهی رسانده بشود و برای‏ اینکه هدف مقدس است ، نباید انسان این جور خیال بکند که از هر وسیله‏ که شد برای رسیدن به این هدف باید استفاده بکنیم ، می‏خواهد این وسیله‏ مشروع باشد و یا نامشروع . می‏گویند الغایات ، تبررالمبادی ، یعنی‏ نتیجه‏ها مقدمات را تجویز می‏کنند . همین قدر که هدف ، هدف درستی بود ، دیگر به مقدمه نگاه نکن . چنین اصلی ، مطرود است . ما اگر بخواهیم برای‏ یک هدف مقدس قدم برداریم ، از یک وسیله مقدس و حداقل از یک وسیله‏ مشروع می‏توانیم استفاده بکنیم . اگر وسیله نامشروع بود ، نباید به طرف‏ آن برویم . در اینجا ما می‏بینیم که گاهی از اوقات برای هدفهائی که خود هدف ، فی حد ذاته مشروع است ، از وسائلی استفاده می‏کنند و استفاده‏ می‏شود که این وسائل نامشروع است و خود این می‏رساند که کسانی که وانمود می‏کنند ما چنان هدفی داریم و اینها وسیله است ، خود همان وسیله برای‏ آنها هدف است . برای مثال در قدیم موضوعی بود به نام شبیه‏خوانی ( در تهران هم خیلی زیاد بوده است ) که در واقع نوعی نمایش از حادثه کربلا بود . نمایش قضیه کربلا فی‏حدذاته بدون شک اشکال ندارد ، یعنی نمایش از آن‏ جهت که نمایش است اشکال ندارد . ولی ما می‏دیدیم و همه اطلاع دارند که‏ خود مسئله شبیه‏خوانی برای مردم هدف شده بود . دیگر هدف امام‏حسین ( ع ) و ارائه داستان کربلا و مجسم کردن آن حادثه مطرح نبود . هزاران چیز در شبیه‏خوانی داخل شده بود که آن را به هر چیزی شبیه می‏کرد غیر از حادثه‏ کربلا و قضیه امام‏حسین ( ع ) ، و چه خیانتها و شهوترانیها و اکاذیب و حقه‏بازیها در همین شبیه‏خوانیها می‏شد که گاهی به طور قطع مرتکب امر حرام‏ می‏شدند . به هیچ چیز پایبند نبودند . از بچگی این در یادم هست که در همین محل خودمان که فریمان است ، همیشه مسئله شبیه‏خوانی مورد نزاع مرحوم‏ ابوی ما رضوان‏الله‏علیه و مردم بود ، گو اینکه ایشان در اثر نفوذی که‏ داشتند تا حد زیادی در آن منطقه جلوی این مسئله را گرفته بودند ، ولی‏ همیشه یک کشمکش در این مورد وجود داشت . ایشان می‏گفتند که شما کارهای‏ مسلم‏الحرامی را به نام امام‏حسین ( ع ) مرتکب می‏شوید و این ، کار درستی‏ نیست . در سالهایی که در قم بودیم یادم هست که در آنجا هم یک نمایشها و شبیه‏های خیلی مزخرفی در میان مردم بود . سالهای اول مرجعیت مرحوم‏ آیت‏الله بروجردی رضوان‏الله‏علیه بود که قدرت فوق‏العاده داشتند . قبل از محرم بود به ایشان گفتند که وضع شبیه‏خوانی ما این جور است . دعوت کردند ، تمام رؤسای هیئتها به منزل ایشان آمدند ، از آنها پرسیدند شما مقلد کی هستید ؟ همه گفتند ما مقلد شما هستیم ، فرمودند اگر مقلد من هستید ، فتوای من این است که این شبیه‏هایی که شما به این شکل در می‏آورید حرام است . با کمال صراحت به آقا عرض کردند که‏ آقا ما در تمام سال مقلد شما هستیم ، الا این سه چهار روز که ابدا از شما تقلید نمی‏کنیم ! گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقلیدشان اعتنا نکردند . خوب این نشان می‏دهد که هدف ، امام حسین ( ع ) نیست ، هدف ، اسلام‏ نیست ، نمایشی است که از آن استفاده‏های دیگری و لااقل لذتی می‏برند . این‏ ، شکل قدیمیش بود . شکل مدرنش را ما امروز در نمایشهایی که برای عرفا و فلاسفه ، هر چند وقت یک بار در خارج و داخل به عنوان کنگره‏ای بزرگ به نام فلان عارف‏ بزرگ مثلا مولوی تشکیل می‏دهند ، می‏بینیم . یک چیزی هم می‏گویند که عرفا مجلس سماع دارند که در خودمجلس‏سماع هزار حرف است . حالا گیرم آن مرد عارف مجلس سماعی هم داشته است ، آن مجلس سماع مشروع یا نامشروع بوده‏ من کار ندارم ، ولی آن مجلس سماع قدر مسلم این طور نبوده که چهار تا رقاص و مطربی که آنچه که سرشان نمی‏شود معانی عرفانی است ، در آن شرکت‏ می‏کرده‏اند . بعد ما می‏بینیم وقتی که جشن هفتصدمین سال مولوی را می‏گیرند ، ( 1 ) یگانه کاری که شده این است که یک عده رقاص آورده‏اند و به اصطلاح‏ مجلس سماع درست کرده‏اند ، یک مجلس شهوترانی . این هم شأن مولوی ! هدف اگر مشروع باشد باید از وسایل مشروع استفاده کرد . از طرف دیگر باز عده‏ای هستند که اینها را ، حتی به استفاده از وسائل مشروع هم با هزار زحمت می‏شود راضی کرد که آقا دیگر استفاده نکردن از این وسائل چرا ؟ همین‏ بلندگو اولین باری که پیدا شد ، شما ببینید چقدر با آن مخالفت شد ! خوب‏ ، بلند گو برای صدا مثل عینک است برای چشم انسان و مثل سمعک است برای‏ گوش انسان . حالا اگر انسان گوشش سنگین است ، یک سمعک می‏گذارد و معنایش این است که قبلا نمی‏شنید و حالا می‏شنود ، قرآن را قبلا نمی‏شنید ، حالا قرآن را بهتر می‏شنود ، فحش را هم قبلا نمی‏شنید حالا فحش را هم بهتر می‏شنود ، این که به سمعک مربوط نیست . میکروفون هم همین طور است . میکروفون که ابزار مخصوص فعل حرام نیست . استفاده از آن ابزاری حرام‏ است که از آن ، جز فعل حرام کار دیگری ساخته نباشد ، مثل صلیب که جز اینکه سمبل یک شرک است چیز دیگری نیست و مثل بت . ولی بهره‏گیری از ابزاری که هم در کار حرام مصرف می‏شود و هم در کار حلال ، چرا حرام باشد . یکی از آقایان وعاظ خیلی معروف می‏گفت ، سالهای اولی بود که بلندگو پیدا شده بود ، ما هم تازه پشت بلندگو صحبت می‏کردیم و به قول او تازه‏ داشتیم راحت می‏نشستیم . ( این بلندگو ، به جان وعاظ خیلی حق دارد . شما تا سی سال پیش اگر نگاه بکنید ، واعظی که به سن هفتاد سالگی می‏رسید خیلی‏ کم بود . اغلب وعاظ در سنین چهل پنجاه سالگی به یک شکلی می‏مردند ، و این ، یکی به خاطر همین‏ نبودن بلندگو بود که اینها می‏بایست زیاد فریاد بکشند . اتومبیل هم که‏ نبود تا بعد سوار اتومبیل گرم می‏شوند ، سوار قاطر یا الاغ می‏شدند و این در زمستان برای آنها خیلی بد بود . اغلب آنها در سن‏جوانی از بین می‏رفتند . بلندگو به فریاد اینها رسید ) ولی هنوز بلندگو شایع نشده بود . قرار بود من در یک مجلس معظم صحبت بکنم ، بلندگو هم گذاشته بودند . قبل از من‏ آقائی رفت منبر ، همینکه رفت منبر گفت این گور شیطان را از اینجا ببرید . گورشیطان را برداشتند بردند . ما دیدیم اگر بخواهیم تحمل بکنیم و حرف نزنیم ، این گورشیطان را بردند و بعد از این هم نمی‏شود از آن‏ استفاده کرد . گفت تا رفتم و نشستم روی منبر گفتم آن زین‏شیطان را بیاورید . غرض این است که این چنین جمودفکریها و خشک‏مغزیها بی‏مورد است ، بلندگو تقصیری ندارد . رادیو و تلویزیون و فیلم فی‏حدذاته تقصیری ندارند . محتوی چه باشد ؟ آنکه گفته می‏شود در رادیو چه باشد ؟ آنچه که گفته و نشان‏ داده می‏شود در تلویزیون چه باشد ؟ آنچه که ارائه می‏شود در فیلم چه باشد ؟ اینجا دیگر آدم نباید خشکی به خرج بدهد و چیزی را که فی‏حدذاته حرام نیست‏ و مشروع است ، به صورت یک چیز نامشروع جلوه بدهد . حالا برای اینکه‏ بدانید در تاریخ اسلام از همان وسائلی که در آن زمان بوده است چه‏ استفاده‏هائی شده است و همان وسائل چه نقش فوق‏العاده‏مؤثری در رساندن‏ پیام اسلام داشته‏اند ، به این نکته توجه بفرمائید ، هیچ وقت در موضوع فصاحت و بلاغت و سلاست آیات قرآن مجید ، روانی این آیات ، جاذبه این آیات فکر کرده‏اید ؟ قرآن دارای دو خصوصیت است : یکی خصوصیت‏ محتوای مطالب که از آن تعبیر به حقانیت می‏کند و دیگر ، زیبائی . قرآن نیمی از موفقیت خودش را از این راه دارد که از مقوله زیبائی‏ است ، از مقوله هنر است . قرآن فصاحتی دارد فوق حد بشر ، و نفوذ خود را مرهون زیبائیش است ، فصاحت و زیبائی سخن ، خودش بهترین وسیله است‏ برای اینکه سخن بتواند محتوای خودش را به دیگران برساند . و خود قرآن‏ کریم به این زیبائی و فصاحت خودش چقدر می‏نازد و چقدر در این زمینه‏ها بحث می‏کند و اصلا راجع به تأثیر آیات قرآن در خود قرآن چقدر بحث شده‏ است ! این تأثیر ، مربوط به اسلوب قرآن یعنی فصاحت و زیبائی آن است . « الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین‏ یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله ذلک هدی الله یهدی به‏ من یشاء »( 1 ) این حقیقتی را که وجود داشته و دارد ، قرآن بیان می‏کند . نیکوترین و زیباترین سخنان ، کتابی است مثانی ( که مقصود از مثانی هر چه‏ می‏خواهد باشد ) « تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم » ، آنهائی که یک‏ عاطفه از خشیت پروردگار در دلشان هست ، وقتی که قرآن را می‏شنوند ، به‏ لرزه در می‏آیند ، پوست بدنشان مرتعش می‏شود . « ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله ». و در آیه دیگری می‏فرماید : « انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا و علی ربهم یتوکلون »( 1 ) . یا در آیاتی از افرادی یاد می‏کند که هنگام شنیدن قرآن بر روی زمین می‏افتند : « یخرون للاذقان سجدا »( 2 ) و یا درباره بعضی مسیحیان می‏گوید : « اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تقیض من الدمع »( 3 ) ، وقتی که‏ آیات قرآن را می‏شنوند اشکهایشان جاری می‏شود . اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد ؟ انقلاب حبشه را چه چیز آغاز کرد ؟ حبشه‏ چرا مسلمان شد و منشأاسلام حبشه چه بود ؟ آیا غیر از قرآن و زیبائی قرآن‏ بود ؟ این داستان مفصل که جعفر بن ابیطالب در حبشه وارد آن مجلس می‏شود که با یک هیبت خیلی به اصطلاح سلطنتی به وجود آورده بودند و بعد شروع‏ می‏کند آیات قرآن ( سوره طه ) را خواندن و جلسه را یکجا منقلب می‏کند ، چه بود ؟ ! قرآن از نظر بیان و فصاحت ، روانی و جاذبه و قدرت تأثیر به‏ گونه‏ای ساخته شده است که روی دلها این چنین اثر می‏گذارد . امیرالمؤمنین ( ع ) موفقیتش در میان مردم یکی مرهون فصاحتش است . نهج‏البلاغه که از تألیف آن هزار سال می‏گذارد ، یعنی از هنگام به صورت کتاب در آمدنش هزار سال می‏گذرد و از انشاء خطبه‏ها حدود هزار و سیصد و پنجاه سال می‏گذرد (به سال قمری) ، چه در قدیم و چه در زمان‏ معاصر مقام عالی خود را حفظ کرده است . یک وقت استقصا کردم از قدیم و جدید ، از همان زمان امیرالمؤمنین ( ع ) تا عصر جدید ( تا امروز ) ، دیدم‏ همه ادباء و فصحای عرب در مقابل کلمات امیرالمؤمنین ( ع ) از نظر فصاحت و بلاغت خضوع دارند . گفته‏اند در مصر در سالهای اخیر برای شکیل‏ارسلان که به او امیرالبیان‏ یعنی امیر سخن می‏گفتند ، جلسه‏ای تشکیل داده بودند ، جلسه‏ای افتخاری به‏ نام او ، به اصطلاح به عنوان تقدیر و قدردانی از او . کسی که رفته بود برای شکیل ارسلان سخن بگوید ، مقایسه‏ای کرده بود میان او و امیرالمؤمنین ( ع ) ، گفته بود که این شکیل ، امیر بیان و سخن در عصر ماست ، آنچنان که‏ علی بن ابیطالب در زمان خودش امیر سخن بود . وقتی خود شکیل رفت پشت‏ تریبون ، در حالی که ناراحت شده بود ، گفت این مزخرفات چیست که‏ می‏گوئید ؟ ! من را با علی مقایسه می‏کنید ؟ ! من بند کفش علی هم نمی‏توانم‏ باشم ، بیان من کجا و بیان علی کجا ؟ ! ما در عصر خودمان می‏بینیم ، افرادی با دلهای خیلی صاف و پاک هستند که وقتی سخنان علی را می‏شنوند می‏ریختند . مردی است به نام " همام " ، از امیرالمؤمنین ( ع ) درخواست کرد که سیمای پرهیزکاران را برای من توضیح بده ، رسم کن . اول‏ حضرت امتناع کردند ، دو سه جمله گفتند . گفت کافی نیست من می‏خواهم شما سیمای پرهیزکاران را به طور کامل برای من بیان بکنید . علی علیه‏السلام‏ فی‏المجلس شروع می‏کند سیمای متقیان را بیان کردن ، متقیان شبشان این‏جور است ، روزشان این‏جور است ، لباس پوشیدنشان این‏جور است ، معاشرتشان‏ این‏جور است ، قرآن خواندنشان این‏جور است . من یک دفعه شمردم ، یکصدوسی‏ وصف در چهل جمله فی‏المجلس برای متقیان بیان کرده است . این مرد همین‏ طور که می‏شنید التهابش بیشتر می‏شد ، یک مرتبه فریاد کشید و مرد ، اصلا قالب تهی کرد . امیرالمؤمنین ( ع ) فرمود : « هکذا تصنع المواعظ البالغه‏ باهلها » ( 1 ) ، سخن اگر رسا و دل اگر قابل باشد ، چنین می‏کند . برویم سراغ دعاها ، در دعا انسان با خدا حرف می‏زند . از این جهت که‏ سخن و لفظ ، تأثیری ندارد . ولی دعاهای ما در عالیترین حد فصاحت و زیبائی است . چرا ؟ برای اینکه آن زیبائی دعا باید کمکی باشد برای اینکه‏ محتوای دعا را به قلب انسان برساند . چرا مستحب است مؤذن صیت یعنی‏ خوش‏صدا باشد ؟ این در متن فقه اسلامی آمده است . الله اکبر که معنایش‏ فرق نمی‏کند که خوش‏صدا بگوید یا بدصدا ، اشهد ان لااله الاالله که معنایش‏ فرق نمی‏کند که یک خوش صدا بگوید یا یک بدصدا ، ولی انسان وقتی‏ الله‏اکبر را از یک خوش صدا می‏شنود جوردیگری بر قلبش اثر می‏گذارد تا از یک بد صدا . در یکی از مجالس دیدم یک پیرمردی به اصطلاح شعار می‏دهد ، که نمی‏دانم‏ بیچاره فلج بود ، زبان نداشت ، چطور بود که یک کلمه که می‏خواست بگوید ، مثلا می‏خواست صلوات بفرستد ، خودش هم تکان می‏خورد ، با یک وضع مسخره‏ و خنده‏آوری . پیش خودم گفتم سبحان الله ! دیگر جز این ، کس دیگری‏ نمی‏شود شعار صلوات را بدهد ؟ آیا ما باید بد صداترین افراد را در این‏ موارد انتخاب بکنیم ؟ سعدی داستانی ذکر می‏کند : می‏گوید مؤذن بد صدایی بود در فلان شهر ، داشت‏ با صدای بدی اذان می‏گفت ، یک وقت دید یک یهودی برایش هدیه‏ای آورد ، گفت این هدیه ناقابل را قبول می‏کنی ؟ گفت چرا ؟ گفت یک خدمت بزرگی‏ به من کردی . چه خدمتی ؟ من که خدمتی به شما نکرده‏ام . گفت من دختری‏ دارم که مدتی بود تمایل به اسلام داشت ، از وقتی که تو اذان می‏گویی و الله‏اکبر را از تو می‏شنود ، دیگر از اسلام بیزار شده ، حال این هدیه را آورده‏ام برای اینکه تو خدمتی به من کردی و نگذاشتی این دختر مسلمان بشود. این خودش مسئله‏ای است . بوعلی سخن بسیار عالی و لطیفی دارد در مقامات العارفین راجع به اینکه‏ تجمع روحی به چه وسیله برای انسان پیدا می‏شود ، عواملی را ذکر می‏کند ، از آن جمله می‏گوید : الکلام الواعظ من قائل زکی " سخن واعظی که در درجه اول‏ پاک باشد " . اینها را که می‏گوئیم آن وقت شما خواهید فهمید که ما خیلی از این شرایط را واجد نیستیم . اولا خود واعظ باید پاکدل باشد . بعد می‏گوید : بعبارش بلیغة و نغمة رخیمة آهنگ صدای آن واعظ باید آهنگ خوبی باشد تا بهتر بر دل مستمع‏ اثر بگذارد . سخن واعظ باید بلیغ باشد تا بر روح مستمع اثر بگذارد . خود قیافه واعظ در میزان تأثیر سخن او مؤثر است . اینها را عرض می‏کنم برای‏ اینکه بدانید که معنی رساندن خودش نقش مهمی دارد . اینها وسیله است ، خصوصیات است ، کیفیات است ، وسائلی است که پیام را می‏خواهد به‏ اطراف و اکناف ، به افراد و اشخاص برساند . باز مسئله دیگری عرض بکنم : خود قرآن خواندن چطور ؟ البته قرآن مثل‏ اذان نیست . برای اذان یک نفر بالای مأذنه می‏رود و اذان می‏گوید و گفته‏اند مؤذن باید صیت باشد ، ولی قرآن را همه می‏خوانند . همه کسانی که‏ می‏خوانند ، موظفند آن را هر چه می‏توانند زیبا بخوانند . این ، هم در روح‏ قاری بهتر اثر می‏گذارد و هم در روح شنونده . این مسئله ترتیل در قرآن : « و رتل القرآن ترتیلا »( 1 ) یعنی چه ؟ یعنی وقتی که کلمات را می‏خوانی‏ آنقدر تند نخوان که چسبیده به یکدیگر باشد ، آنقدر هم بین آنها فاصله‏ نینداز که این کلمه از آن کلمه بی‏خبر باشد . طوری این کلمات را بخوان که‏ حالت القائی داشته باشد . جوری بخوان که گوئی خودت داری با خودت حرف‏ می‏زنی . به قول می‏کند . اقبال‏لاهوری می‏گوید سخنی پدرم به من گفت که در سرنوشت من فوق‏العاده‏ اثر بخشید . می‏گوید روزی در اطاق خود نشسته و مشغول خواندن قرآن بودم ، پدرم آمد از جلوی اطاق من بگذرد ، رو کرد به من و گفت : محمد ! قرآن را آنچنان بخوان که گوئی بر خودت نازل شده است . از آن وقت من هر وقت به‏ آیات قرآن مراجعه می‏کنم و آنها را مطالعه می‏کنم ، چنین فرض می‏کنم که‏ این خدای من است که با من که محمد اقبال هستم دارد حرف می‏زند . در حدیث داریم : « تغنوا بالقرآن » ( 1 ) که چندین حدیث دیگر بدین‏ مضمون داریم . قدر مسلم ، مقصود این است که قرآن را با آهنگهای بسیار زیبا بخوانید ، البته آن آهنگهایی که مناسب لهو و لعب و شهوت آمیز و شهوت آلود است ، بالضروره حرام و نامشروع است ، ولی هر آهنگی متناسب‏ با حالتی برای انسان است . اوایلی که ما طلبه بودیم در مشهد ، پیر مردی بود که به او آقا سید محمد عرب می‏گفتند و قاری قرآن بود . این مرحوم آقا سید محمد عرب مرد بسیار متدینی بود و مورد احترام همه علمای مشهد . شاگردان زیادی در قرائت قرآن‏ تربیت کرد و قرائت را به دو معنی یعنی به دوجور تعلیم می‏داد ، یکی‏ اینکه قواعد علم قرائت را می‏آموخت که متأسفانه در ایران نیست و در کشورهای عربی بالخصوص مصر رایج است ، و دیگر اینکه‏ چندین آهنگ داشت ( رسما به نام آهنگ ) که اینها را در مسجد گوهرشاد تعلیم می‏داد . آن روزها ، آهنگهایی بود که اسم آنها شبیه اسم آهنگهای‏ موسیقی بود ، ولی آهنگهای قرآنی بود . شاگردان او این آهنگهای لطیف‏ قرآنی را می‏آموختند . این خودش یک مطلبی است و باید هم چنین باشد . و یکی از معجزات قرآن ، آهنگ پذیری آن است ، آن هم آهنگهای معنوی و روحی‏ نه آهنگهای شهوانی . که در این مورد یک متخصص باید اظهار نظر کند . قرآن عبدالباسط چرا این قدر در تمام کشورهای اسلامی توسعه پیدا کرده‏ است ؟ برای اینکه عبدالباسط با صدا و آهنگ عالی و با دانستن انواع‏ قرائتها و آهنگها و شناختن اینکه هر سوره‏ای را با چه آهنگی باید خواند می‏خواند . فرض کنید خواندن سوره شمس یا والضحی با چه آهنگی مناسب است‏ . در حدیث ، درباره بسیاری از ائمه اطهار ، از جمله راجع به حضرت سجاد علیه السلام و حضرت باقر علیه‏السلام داریم که اینها وقتی قرآن می‏خواندند آن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذیر می‏خواندند بطوری که صدایشان به درون‏ کوچه می‏رسید و هر کسی که از آن کوچه می‏گذشت ، همانجا می‏ایستاد به طوری‏ که در مدتی که امام در خانه خودش قرآن را با آهنگ لطیف و زیبا قرائت‏ می‏کرد پشت در خانه جمعیت جمع می‏شد و راه بند می‏آمد . حتی نوشته‏اند " آبکشها " ( در قدیم معمول بود که اشخاص مشک به دوش می‏گرفتند و می‏رفتند از چاهها آب می‏کشیدند و به منازل می‏بردند . در مدینه فقط چاه بود و نهر نبود . هنوز هم نهر نیست ) که زیاد هم بودند در حالی که مشک به دوششان بود ، وقتی‏ می‏آمدند از جلوی منزل امام عبور کنند ، با شنیدن صدای امام ، پاهایشان‏ قدرت رفتن را از دست می‏داد و با همان بار سنگین مشک پر از آب بر دوش‏ می‏ایستادند که صدای قرآن را بشنوند تا وقتی که قرآن امام تمام می‏شد . همه‏ اینها چه را می‏رساند ؟ استفاده کردن از وسائل مشروع برای رساندن پیام‏ الهی . چرا امام قرآن را با آهنگ بسیار زیبا و لطیف می‏خواند ؟ او می‏خواست‏ به همین وسیله تبلیغ کرده باشد ، می‏خواست قرآن را به این وسیله به مردم‏ رسانده باشد . مسئله شعر را وقتی انسان در مورد اسلام مطالعه می‏کند ، مسائل عجیبی را می‏بیند . پیغمبر اکرم ( ص ) هم با شعر مبارزه کرد و هم‏ شعر را ترویج کرد . با شعرهایی مبارزه کرد که به اصطلاح امروز متعهد نیست‏ ، یعنی شعری نیست که هدفی داشته باشد ، صرفا تخیل است ، سرگرم‏کننده‏ است ، اکاذیب است . مثلا کسی شعر می‏گفت در وصف اینکه نیزه فلان کس‏ این طور بود یا اسبش آنطور بود یا در وصف معشوق و زلف‏او ، یا کسی را هجو و شخصیتی را مدح می‏کرد برای اینکه پول بگیرد . پیغمبر ( ص ) شدیدا با این نوع شعر مبارزه می‏کرد . فرمود : « لان یمتلی جوف رجل قبحا خیر له‏ من ان یمتلی شعرا » ( 1 ) . اگر درون انسان پر از چرک باشد بهتر از آن‏ است که پر از شعرهای مزخرف باشد . ولی باز فرمود : « ان من الشعر لحکمة » (1) . اما هر شعری را نمی‏گویم بعضی از شعرها حکمت‏ است ، حقیقت است . پیغمبر ( ص ) در دستگاه خودش چندین شاعر داشت . یکی از آنها حسان‏بن‏ثابت است . تفکیک بین دو نوع شعر نه تنها در حدیث پیغمبر آمده‏ ، بلکه خود قرآن نیز آن را بیان کرده است : « و الشعراء یتبعهم الغاوون‏ ، الم تر انهم فی کل واد یهیمون ، و انهم یقولون ما لا یفعلون ، الا الذین‏ آمنوا و عملوا الصالحات »( 2 ) . شعرایی بودند که پیغمبر اکرم ( ص ) یا ائمه‏اطهار ( ع ) آنها را تشویق می‏کردند ، اما چه‏جور شعرائی ، شعرائی‏ که پیام اسلام را ، حقایق اسلام را در لباس زیبای شعر به مردم می‏رساندند و بدون شک کاری که شعر می‏کند ، یک نثر نمی‏تواند انجام دهد ، چون شعر زیباتر از نثر است . شعر وزن دارد ، قافیه دارد ، آهنگ پذیر است ، اذهان برای حفظ کردن شعر آماده است . پیغمبراکرم ( ص ) به حسان‏بن‏ثابت‏ که شاعر دستگاه حضرت بود ، فرمود : « لا تزال مؤیدا بروح القدس ، ما ذببت عنا اهل البیت » ( 3 ) ، از طرف روح‏القدس تأیید می‏شوی مادامی که‏ این راهی را که داری ، بروی و از این راه منحرف نشوی . مادامی که مدافع‏ حقیقت باشی ، مادامی که مدافع خاندان ما باشی ، مؤید به روح‏القدس هستی‏ . درباره یک شاعر ، پیغمبر ( ص ) اکرم این سخنان را می‏گوید . شعرای زمان ائمه چه خدمتها کردند ! ما در تاریخ اسلام شعرهای حماسی و توحیدی داریم در عربی و فارسی . ( البته به زبانهای دیگر مثل ترکی و اردو هم داریم ) . شعرهای فوق العاده‏ای داریم در وعظ و اندرز در عربی و فارسی‏ . همه اینها از نتایج فرهنگ اسلامی است . اثری که شعر دارد نثر ندارد . اعجاب " نهج البلاغه " این است که نثر است و این همه فصیح و زیباست‏ بطوری که در حد شعر و بلکه والاتر از شعر است . در زبان فارسی شما نمی‏توانید یک صفحه نثر پیدا کنید که برابر باشد با یک صفحه شعر سعدی ، با توجه به اینکه نثر عالی زیاد داریم ، مثل کلمات قصار خواجه عبدالله‏ انصاری ، یا نثر سعدی . ملای رومی با آنهمه قدرت و توانایی وقتی که سراغ مجالس و عطش می‏روی‏ می‏بینی چیزی نیست ، یعنی آنها که به نثر گفته چیزی نیست . ما در عربی‏ هم نداریم نثری که قدرت خارق العاده " نهج البلاغه " در آن باشد . شعر در قالب خودش خیلی کار کرده و خیلی می‏تواند کار بکند . شعر بد خیلی‏ می‏تواند بد باشد و شعر خوب هم خیلی می‏تواند خوب باشد . شعرهای حکمت ، شعرهای توحید ، شعرهای معاد ، شعرهای نبوت ، شعرهای در مدح پیغمبر ، در مدح ائمه اطهار ، درباره قرآن ، شعرهای به صورت رثا و مرثیه به شرط اینکه خوب باشند مثل اشعار شعرای زمان ائمه ، می‏توانند بسیار مؤثر باشند . من یک وقتی در سخنرانیهایی گفتم بسیار تفاوت است میان مرثیه‏هایی که‏ کمیت یا خزاعی می‏گفت و مرثیه‏هایی که در زمانهای اخیر امثال جوهری و حتی محتشم می‏گویند . از زمین تا آسمان مضامین تفاوت‏ دارند . آنها خیلی آموزنده است و اینها آموزنده نیست ، و بعضی از اینها اصلا مضرند . اقبال لاهوری یا اقبال پاکستانی واقعا یک دانشمند ذی قیمت است . کسی‏ است که رسالتی در زمینه اسلام برای خودش احساس می‏کرده و از هر وسیله‏ خوب و مشروعی برای هدف خودش استفاده کرده است . یکی از وسائلی که از آن استفاده کرده ، شعر است . در شعرای فارسی زبان بخصوص در عصرهای‏ متاخر ، از نظر داشتن هدف بدون شک ما شاعری مثل اقبال نداریم . اگر شعر برای شاعر وسیله باشد برای هدفش ، دیگر نظیر ندارد . اقبال آنجا که‏ می‏بایست سرود بگوید ، سرود می‏گفت . سرود فوق العاده‏ای را که به عربی‏ ترجمه شده ، به اردو گفته بوده است . در سالهای اخیر آقای سید محمد علی‏ سفیر این سرود را به فارسی ترجمه کرد که در حسینیه ارشاد اجرا می‏شد . چقدر عالی بود ! من خودم پای این سرود مکرر گریه کردم و مکرر گریه دیگران‏ را دیدم . ما چرا نباید از سرود استفاده بکنیم ؟ اینها همه وسیله است . امروز از وسائل نمی‏شود غافل بود . در عصر جدید وسائلی پیدا شده که در قدیم نبوده ، ما نباید فقط به وسائل قدیم اکتفا کنیم . ما فقط باید ببینیم چه وسیله‏ای مشروع است و چه وسیله‏ای نامشروع . خود اباعبدالله علیه السلام در همان گرما کارها از هر وسیله‏ای که ممکن‏ بود برای ابلاغ پیام خودش و برای رساندن پیام اسلام استفاده می‏کرد . خطابه‏های اباعبدالله از مکه تا کربلا و از اول ورود به کربلا تا شهادت ، خطبه‏های فوق العاده پر موج و مهیج و احساسی و فوق العاده‏ زیبا و فصیح و بلیغ بوده است . تنها کسی که خطبه‏های او توانسته است با خطبه‏های امیرالمؤمنین رقابت بکند ، امام حسین است . حتی بعضی گفته‏اند خطبه‏های امام حسین در روز عاشورا برتر از خطبه‏های حضرت امیر است . وقتی‏ که می‏خواهد از مکه بیرون بیاید ببینید با چه تعبیرات عالی و با چه‏ زیبایی و فصاحتی ، هدف و مقصود خودش را بیان می‏کند . آدم باید زبان عربی را خوب بداند تا این زیبائیهایی را که در قرآن‏ مجید ، کلمات پیغمبر اکرم ، کلمات ائمه اطهار ، دعاها و خطبه‏ها وجود دارد ، درک بکند . ترجمه فارسی آنطور که باید ، مفهوم را نمی‏رساند . می‏فرماید مرگ به گردن انسان زینت است ، آنچنان مرگ برای یک انسان‏ زیبا و زینت و افتخار است که یک گردنبند برای یک دختر جوان . ایها الناس ! من از همه چیز گذشتم ، م ن عاشق جانبازی هستم ، من عاشق دیدار گذشتگان خودم هستم ، آنچنان که یعقوب عاشق دیدار یوسفش بود . بعد برای‏ ابراز اطمینان از اینکه آینده برای من روشن است و بیان اینکه خیال نکنید که من به امید کسب موفقیت ظاهری دنیایی می‏روم ، بلکه نه ، آینده را می‏دانم و گویی دارم به چشم خودم می‏بینم که در آن صحرا گرگهای بیابان و انسانهای گرگ صفت چگونه دارند بند از بند من جدا می‏کنند ، می‏گوید : « رضی الله ، رضانا اهل البیت » ( 1 ) ، ما اهل بیت راضی هستیم به آنچه‏ که رضای خدا در آن است . این راه ، راهی است که خدا تعیین کرده ، راهی است که خدا آن را پسندیده‏ ، پس ما این راه را انتخاب می‏کنیم . رضای ما رضای خدا است . فقط سه ، چهار خط بیشتر نیست ، اما بیش از یک کتاب نیرو و اثر می‏بخشد . در آخر وقتی می‏خواهد به مردم ابلاغ کند که چه می‏خواهم بگویم و از شما چه می‏خواهم‏ ، می‏فرماید : هر کس که آمده است تا خون قلب خودش را در راه ما بذل کند ، هر کس‏ تصمیم گرفته است که به ملاقات با خدای خویش برود ، آماده باشد ، فردا صبح ما کوچ می‏کنیم . شب عاشورا ، صوتهای زیبا و عالی و بلند و تلاوت‏ قرآن را می‏شنویم ، صدای زمزمه و همهمه‏ای را می‏شنویم که دل دشمن را جذب‏ می‏کند و به سوی خود می‏کشد . دیشب عرض کردم اصحابی که از مدینه با حضرت‏ آمدند خیلی کم بودند ، شاید به بیست نفر نمی‏رسیدند ، چون یک عده در بین‏ راه جدا شدند و رفتند . بسیاری از آن هفتاد و دو نفر در کربلا ملحق شدند و باز بسیاری از آنها از لشکر عمر سعد جدا شده و به سپاه اباعبدالله ملحق‏ شدند . از جمله ، بعضی از آنها کسانی بودند که وقتی از کنار این خیمه‏ عبور می‏کردند ، صدای زمزمه عالی و زیبائی را می‏شنیدند : صدای تلاوت قرآن‏ ، ذکر خدا ، ذکر رکوع ، ذکر سجود ، سوره حمد ، سوره‏های دیگر . این صدا ، اینها را جذب می‏کرد و اثر می‏بخشید . یعنی اباعبدالله و اصحابش از هر گونه وسیله‏ای که از آن بهتر می‏شد استفاده کرد ، استفاده کردند . تا برسیم‏ به سایر وسائلی که اباعبدالله علیه السلام در صحرای کربلا استفاده کرد . خود صحنه‏ها را با اباعبدالله طوری ترتیب داده است که گویی برای نمایش تاریخی درست کرده که تا قیامت به صورت یک‏ نمایش تکان دهنده تاریخی باقی بماند . نوشته‏اند تا اصحاب زنده بودند ، تا یک نفرشان هم زنده بود ، خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر ، از خاندان امام حسین ، از فرزندان ، از برادرزادگان ، از برادران ، از عموزادگان ، به میدان برود . می‏گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‏مان را انجام بدهیم ، ما وقتی کشته شدیم‏ خودتان می‏دانید . اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد . آخرین فرد از اصحاب اباعبدالله که شهید شد یک مرتبه ولوله‏ای در میان‏ جوانان خاندان پیغمبر افتاد . همه از جا حرکت کردند . نوشته‏اند : فجعل‏ یودع بعضهم بعضا شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خداحافظی کردن ، دست‏ به گردن یکدیگر انداختن ، صورت یکدیگر را بوسیدن . از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از اباعبدالله کسب‏ اجازه بکند ، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود اباعبدالله‏ درباره‏اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل ، اخلاق ، منطق و سخن‏ گفتن ، شبیه‏ترین مردم به پیغمبر بوده است . سخن که می‏گفت گویی پیغمبر است که سخن می‏گوید . آنقدر شبیه بود که خود اباعبدالله فرمود : خدایا خودت می‏دانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر می‏شدیم ، به این جوان نگاه‏ می‏کردیم ، آیینه تمام نمای پیغمبر بود . این جوان آمد خدمت پدر ، گفت‏ پدر جان به من اجازه جهاد بده . درباره بسیاری از اصحاب ، مخصوصا جوانان‏ ، روایت شده که وقتی برای اجازه گرفتن پیش حضرت می‏آمدند ، حضرت به نحوی تعلل می‏کرد ، مثل‏ داستان قاسم که مکرر شنیده‏اید ، ولی وقتی که علی اکبر می‏آید و اجازه‏ میدان می‏خواهد ، فقط سرخودشان را پائین می‏اندازند . جوان روانه میدان شد : نوشته‏اند اباعبدالله در حالی که چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته‏ بود ، ثم نظر الیه نظر آئس ، ( 1 ) به او نظر کرد مانند نظر شخص‏ ناامیدی که به جوان خودش نگاه می‏کند . نا امیدانه نگاهی به جوانش کرد ، چند قدمی هم پشت سر او رفت ، اینجا بود که گفت خدایا ! خودت گواه‏ باش که جوانی به جنگ اینها می‏رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه‏تر است . جمله‏ای هم به عمر سعد گفت ، فریاد زد بطوری که عمر سعد فهمید : « یا بن سعد قطع الله رحمک » (2) خدا نسل ترا قطع کند که نسل مرا از این‏ فرزند قطع کردی . بعد از همین دعای اباعبدالله ، دو سه سال بیشتر طول‏ نکشید که مختار عمر سعد را کشت و حال آنکه پس از آن پسر عمر سعد در مجلس مختار شرکت کرده بود ، برای شفاعت پدرش . سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالی که روی آن پارچه‏ای انداخته بودند ، آوردند و گذاشتند جلوی مختار ، حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش . یک وقت به‏ پسر گفتند آیا سری را که اینجاست می‏شناسی ؟ وقتی آن پارچه را برداشت ، دید سر پدرش است ، بی‏اختیار از جا حرکت‏ کرد ، مختار گفت او را به پدرش ملحق کنید . این طور بود که علی اکبر به میدان رفت . مورخین اجماع دارند که جناب‏ علی اکبر با شهامت و از جان گذشتگی بی‏نظیری مبارزه کرد . بعد از آن که‏ مقدار زیادی مبارزه کرد ، آمد خدمت پدر بزرگوارش که این جزء معماهای‏ تاریخ است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است ؟ گفت پدر جان " العطش " تشنگی دارد مرا می‏کشد ، سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده‏ است ، یک ذره آب اگر به کام من برسد ، نیرو می‏گیرم و باز حمله می‏کنم . این سخن جان اباعبدالله را آتش می‏زند . می‏گوید پسر جان ! ببین دهان من‏ از دهان تو خشکتر است ، ولی من به تو وعده می‏دهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهی نوشید . این جوان می‏رود به میدان و باز مبارزه می‏کند . مردی است به نام حمیدبن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است . مثل یک‏ خبرنگار در صحرای کربلا بوده است . البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب‏ قضایا را او نقل کرده است . می‏گوید : کنار مردی بودم . وقتی علی اکبر حمله می‏کرد همه از جلوی او فرار می‏کردند . او ناراحت شد ، خودش هم مرد شجاعی بود ، گفت قسم می‏خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور بکند ، داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت . من به او گفتم تو چکار داری ، بگذار بالاخره او را خواهند کشت . گفت خیر . علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد ، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علی اکبر زد که دیگران توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را انداخت به گردن‏ اسب ، چون خودش نمی‏توانست تعادل خود را حفظ کند . در اینجا فریاد کشید : « یا ابتاه هذه اجدی رسول الله » ( 1 ) پدر جان الان دارم جد خودم را به‏ چشم دل می بینم و شربت آب می‏نوشم . اسب ، جناب علی اکبر را در میان‏ لشکر دشمن برد ، اسبی که در واقع دیگر اسب سواری نداشت . رفت در میان‏ مردم . اینجا است که جمله عجیبی را نوشته‏اند . نوشته‏اند : فاحتمله‏ الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا ( 2 ) . و لا حول و لا قوه الا بالله


نوشته شده توسط : فاتحی نیا

نظرات دیگران [ نظر]


: منوی وبلاگ :


بازدیدهای امروز:
12 بازدید
بازدیدهای دیروز:
1 بازدید
مجموع بازدیدها:
36402 بازدید

صفحه اصلی


وضعیت من در یاهو
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من


: درباره خودم :
عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه دوم : وسائل و - شیفتگان حضرت رقیه (ص)
فاتحی نیا
: لوگوی وبلاگ :

عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه دوم : وسائل و - شیفتگان حضرت رقیه (ص)

: لینک دوستان من :

دکتر علی حاجی ستوده


: لوگوی دوستان من :






: فهرست موضوعی یادداشت ها :
(حماسه حسینی جلد2)عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی . (حماسه حسینی جلد2)مقدمه . بخش پنجم شعارهای عاشورا . بخش ششم تحلیل واقعه عاشورا . بخش هفتم ماهیت قیام حسینی . تحریفات معنوی حادثه کربلا . جلسه پنجم ارزش امر به معروف و نهی از منکر از نظر علمای اسلام . جلسه چهارم مراحل و اقسام امر به معروف و نهی از منکر . جلسه دوم ارزش هر یک از عوامل . جلسه سوم شرایط امر به معروف و نهی از منکر . جلسه ششم کارنامه ما در امر به معروف و نهی از منکر . جلسه هفتم تاثیر امر به معروف و نهی از منکر اهل بیت امام پس از حا . حماسه حسینی - جلسه اول : دو چهره حادثه کربلا . حماسه حسینی - جلسه دوم : نهضت حسینی ، حماسه‏ای مقدس . حماسه حسینی - جلسه سوم : نهضت حسینی ، عامل شخصیت یافتن جامعه اسل . دانلود نرم افزار مذهبی موبایل . شرایط مبلغ و تاثیر تبلیغی اهل بیت امام حسین ( ع ) در مدت اسارتشا . شهیدبرنسی . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه اول : مفهوم ت . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه پنجم : حادثه . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه چهارم : روشها . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه دوم : وسائل و . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه سوم : روش تبل . عنصر تبلیغ در نهضت حسینی ( تبلیغ در اسلام ) - جلسه ششم : نقش اهل . وظیفه ما در برابر تحریفها .


: آرشیو یادداشت ها :

کتابخانه
دانلود نرم افزار های مذهبی موبایل
شهید برونسی



: جستجو در وبلاگ :


: پشتیبانی :

کانون وبلاگ نویسان مذهبی