سردار شهید عبدالحسینبرونسی نام پدر:حسینعلی محل تولد: روستای (گلبوی کد کن )از توابع تربت حیدریه تاریخ تولد:3/6/21 تاریخ شهادت:25/12/63 محل شهادت :شرق دجله منطقه عملیات بدر مسؤلیت :فرماندهتیپ عضویت : کادر یگان:لشکر 5 نصر گلزار :بهشت رضا زندگی نامه : درسال هزار سیصد وبیست یک در روستای (گلبوی کد کن )از توابع تربت حیدریه قدم به عرصه هستی نهاد نام زیبنده اش گویی از لحضه هایی نشات می گرفت که در فرمایش(الست بربکم)مردانه وبی هیچ نفاقی <ندا در داد بلی عبدالحسین. روحیه ستیزه جویی با کفر وطاغوت از همان کودکی با جانش عجین می گردد کما این که در کلاس چهارم دبستان به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی وفضای نا مناسب درس وتحصیل <مدرسه را رها می کند. در سال هزار سیصد وچهل ویک به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی از همان ابتدا مورد اهانت وآزار افسران ونظامیان طاغوت قرار گرفت. سال هزار سیصد و چهل هفت <سال ازدواج اوست برای این مهم خانواده ای مذهبی وروحانی را انتخاب می نماید وهمین سر آغاز دیگری می شود برای انسجام مبارزات .بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور . همین سال اعتراضات او به برخی خدعه های رزیم پهلوی (مثل اصلاحات ارضی) به اوج خود می رسد که در نهایت به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد وسکونت در آنجا انجامد. که این فصل نوینی را در زندگی او رقم می زند . پس از چندی با هدفی مقدس به کار سخت وطاقت فرسای بنایی روی آورد ورفته رفته در کنار کار مشغول خواندن درس در حوزه نیز می شود .بعد ها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش زندان رفتن های پی درپی وشکنجه های وحشیانه ساواک ونیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران از این مهم باز می ماند. با شروع جنگ تحمیلی در اولین روزهای جنگ به جبه روی آورد که این دروران برگ زرین دیگری می شود درتاریخ زندگی او. به خاطر لیاقت ورشادتی که نشان می دهد <مسوولیت مختلفی بر عهده می گذارند که آخرین مسولیت او فرماندهی تیپ هجده جواد الائمه (سلام الله علیه)است که قبل از عملیات خیبر عهده دار آن می شود. با همین عنوان در عملیات بدر در حالی که شکوه ایثار وفداکاری را نجوا می کند. تاریخ شهادت این سردار افتخار آفرین روز 23/12/1363می باشد که جنازه معطرش با توجه به آرزوی قلبی خود او در این زمینه مفقود الاثر می شود وروح پاکش در تاریخ 29/2/64 در شهر مقدس مشهد تشییع می گردد. خاطره ای از شهید بزرگوار آخرین آرزو عشق او به خانوم صدیقه طاهره(سلام الله علیها)بیشتر از این حرفها بود که زبان بیاید یا قابل وصف باشد.یک بار بین بچه ها گفت:دوست دارم با خون گلوم اسم مقدس مادرم را بنویسم. به هم نگاه کردیم .نگاه بعضی ها تعجب زده بود . اینکه می خواست با خون گلویش بنویسد جای سوال داشت. همین را هم ازش پرسیدم قیافه اش محزون شد گفت:یک صحنه از روز عاشورا همیشه قلب منو آتیش میزنه ! با شنیدن اسم عاشورا حال بچه ها ازاین رو به آن رو شد.خودش هم منقلب شد و با صدای لرزان ادامه داد :اون هم وقتی بود که آقا ابا عبدالله (ع) خون حضرت علی اصغر را به طرف آسمان پاشید و عرض کردند:خدایا قبول کن من هم دوست دارم با همین خون گلوم اسم مقدس بی بی رو بنویسم تا عشق و ارادت خودم را ثابت کنم . جالب بود که می گفت :از خدا خواستم تا قبل از شهادتم این آ رزو حتما براورده بشه. بعد ها چند بار دیگر هم این را گفته . ولی توی چند عملیات که همراهش بودم خواسته اش عملی نشد. تو عملیات والفجر یک با هاش نبودم .اما شنیدم مجروح شده تشویش ونگرانی همه وجودم را گرفت .بچه ها می گفتند تیر خورده به گلوش . گلو جای حساسی است حتی احتمال دادم شهید شده باشد. همین را هم به شان گفتم .گفتند :نه الحمد الله زخمش کاری نبوده. پرسیدم: چطور گفتند:ظاهرا گلوله از فاصله دوری شلیک شده وقتی به گلوی حاجی خورده آخرین حدود بردش بوده. یکی از بچه ها پی حرف او را گرفت و گفت :بالاخره آرزوی حاجی براورده شد من خودم دیدم که روی تخته سنگ با همون خون که از گلوش می آمد اسم مقدس بی بی رو نوشت. اتفاقا آن روز قسمت شد وقت تخلیه مجروح ها عبدالحسین را ببینم روی برانکار داشتند می بردنش. .نیمه بیهوش بود نمی شد با هاش حرف بزنی زخم روی گلو را ولی واضح دیدم واثر خون روی انگشت سبابه دست راستش را. به بیمارستان که رسید ه بود امان نداده بود زخمش خوب شود بلا فاصله برگشت منطقه . چهره اش شور ونشاط خاصی داشت.با خوشحالی می گفت خدا لطف کرد و دعای من مستجاب شد دیگه غیر از شهادت هیچ آرزویی ندارم. وصیت نامه فرازی از وصیتنامه ... شما ای زن، چون زینب کبری (سلامالله علیها) فرزندانم را هم پدریکن و هم مادری، مادری که اسلام میگوید. برای چندمین بار باز هممیگویم؛ هر کس آمد و گفت: فرزند بی بابا نمیخواهم باید توی دهنشبزنید. همسر عزیزم شما هفت فرزند دارید، باید آنها را آنچنان با اسلام آشناکنید که روز قیامت هم به درد خودت بخورند و هم به درد من، در راه امامخمینی که همان راه قرآن و راه امام حسین است بروند تا سر حد شهادت. از همه شما میخواهم که هر موقع پسرانم را داماد کردید، یکدختر مؤمن بگیرید، فاطمه و زهرا را هم یک شوهر مؤمن برایشان انتخابکنید، برای داماد و عروس کردن فرزندانم پی مال دنیا نروید، فقط ببینید که ازهمه بهترخدارا میشناسد، ملاک خدا باشد. در هر کار اگر انسان خدا را درنظر بگیرد انحراف ایجاد نمیشود. همسر عزیزم! اگر شما این حرفهایی که من در وصیت نامه نوشتم، عمل کردید، مناگر در راه خدا شهید شدم، شما را تا به بهشت نبرم! خودم نمیروم. ازهمهی شما میخواهم که مرا حلال کنید و از پدر و مادر مهربانم هممیخواهم، که مرا حلال کنند
نوشته شده توسط : فاتحی نیا
بازدیدهای امروز:
1 بازدید
بازدیدهای دیروز:
12 بازدید
مجموع بازدیدها:
36403 بازدید
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من