بسم الله الرحمن الرحیم یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین علیه السلام اینست که ماهیت این نهضت چه بوده است ؟ چون نهضتها هم مانند پدیدههای طبیعی ، ماهیتهای مختلف دارند . اشیاء و پدیدههای طبیعی ، از معدنیها گرفته تا گیاهان و انواع حیوانات ، هرکدام ماهیتی طبیعی و وضع بالخصوصی دارند . نهضتها و قیامهای اجتماعی هم اینچنینند . یک شیء را اگر بخواهیم بشناسیم ، یا به علل فاعلی آن میشناسیم ، یا به علل غائی آن ( که امروز شناخت به علل غائی را چندان قبول ندارند ) ، یا به علل مادی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده آن ، و یا به علت صوری آن ، یعنی به وضع و شکل و خصوصیتی که در مجموع پیدا کرده است . اگر یک نهضت را هم بخواهیم بشناسیم ، ماهیتش را بخواهیم به دست آوریم ، ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده است بشناسیم . تا آنها را نشناسیم ماهیت این نهضت را نمیشناسیم ( شناخت علل فاعلی ) . بعد باید علل غائی آن را بشناسیم . یعنی این نهضت چه هدفی دارد ؟ اولا هدف دارد یا هدف ندارد و اگر هدف دارد چه هدفهائی دارد ؟ سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهائی ، چه عملیاتی صورت گرفته است ؟ و چهارم باید ببینیم این عملیاتی که صورت گرفته است ، مجموعا چه شکلی پیدا کرده است ؟ یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین ( ع ) مطرح است اینست که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار بود ؟ از نوع یک عمل ناآگاهانه انقلاب صد در صد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است . آیا جریان امام حسین ( ع ) یک انقلاب انفجاری و یک انفجار بود ؟ یک کار ناآگاهانه بود ؟ آیا به این صورت بود که در اثر فشارهای خیلی زیادی که از زمان معاویه و بلکه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند ، دوره یزید که رسید ، دیگر اصلا حوصله امام حسین سر آمد و گفت هر چه بادا باد ، هر چه میخواهد بشود ؟ ! العیاذ بالله . گفتههای خود امام حسین - که نه تنها از آغاز این نهضت ، بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع میشود - ، نامههایی که میان او و معاویه مبادله شده است ، سخنرانیهائی که در مواقع مختلف ایراد کرده است ، از جمله آن سخنرانی معروفی که در منی صحابه پیغمبر را جمع کرد ، و حدیثش در " تحف العقول " هست و خیلی مفصل است و خطابه بسیار غرایی است نشان میدهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده ، انقلاب است اما نه انفجار . انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجار . از جمله خصوصیات امام حسین اینست که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمیدهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد . چرا امام حسین در هر فرصتی میخواهد اصحابش را به بهانهای مرخص بکند ؟ هی به آنها میگوید : آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست ، قضیه خطر دارد . حتی در شب عاشورا با زبان خاصی با آنها صحبت میکند : " من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیت خودم فاضلتر سراغ ندارم . از همه شما تشکر میکنم ، از همهتان ممنونم . اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند . شما اگر بخواهید بروید و آنها بدانند که شما خودتان را از این معرکه خارج میکنید ، به احدی از شما کاری ندارند . اهل بیت من در این صحرا کسی را نمیشناسند ، منطقه را بلد نیستند . هر فردی از شما با یکی از اهل بیت من خارج شود و برود . من اینجا خودم هستم تنها . " چرا ؟ رهبری که میخواهد از ناراحتی و نارضایتی مردم استفاده کند که چنین حرفی نمیزند . همهاش از تکلیف شرعی میگوید . البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین از گفتن آن نیز غفلت نکرد اما میخواست آن تکلیف شرعی را در نهایت آزادی و آگاهی انجام بدهند . خواست به آنها بگوید دشمن ، شما را محصور نکرده ، از ناحیه دشمن اجبار ندارید . اگر از تاریکی شب استفاده کنید و بروید ، کسی مزاحمتان نمیشود . دوست هم شما را مجبور نمیکند . من بیعت خودم را از شما برداشتم . اگر فکر میکنید که مسئله بیعت برای شما تعهد و اجبار به وجود آورده است ، بیعت را هم برداشتم . یعنی فقط انتخاب و آزادی . باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیه دشمن یا دوست بکنید ، مرا انتخاب کنید . این است که به شهدای کربلا ارزش میدهد و الا طارق بن زیاد ، در جنگ اسپانیا ، وقتی که اسپانیا را فتح کرد و کشتیهای خود را از آن دماغه عبور داد ، همینقدر که عبور داد ، دستور داد که آذوقه به اندازه بیست و چهار ساعت نگه دارند و زیادتر از آن را هر چه هست آتش بزنند و کشتیها را هم آتش بزنند . بعد سربازان و افسران را جمع کرد ، اشاره کرد به دریای عظیمی که در حالا که کشته میشوید ، بیائید با من کشته شوید . آنگونه شهادت ارزش نداشت . یک سیاستمدار اینجور عمل میکند . گفت : نه دریا پشت سرت است و نه دشمن روبرویت . نه دوست ترا اجبار کرده است و نه دشمن . هر کدام را که میخواهی انتخاب کن ، در نهایت آزادی . پس انقلاب امام حسین ، در درجه اول باید بدانیم که انقلاب آگاهانه است ، هم از ناحیه خودش و هم از ناحیه اهل بیت و یارانش . انفجار نیست . انقلاب آگاهانه میتواند ماهیتهای مختلف داشته باشد . اتفاقا در قضایای امام حسین ، عوامل زیادی موثر است که این عوامل سبب شده است که نهضت امام حسین یک نهضت چند ماهیتی باشد نه تک ماهیتی . یکی از تفاوتهائی که میان پدیدههای اجتماعی و پدیدههای طبیعی هست اینست که پدیده طبیعی باید تک ماهیتی باشد ، نمیتواند چند ماهیتی باشد . یک فلز در آن واحد نمیتواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را . ولی پدیدههای اجتماعی ، میتوانند در آن واحد چند ماهیتی باشند . خود انسان یک اعجوبهای است که در آن واحد میتواند چند ماهیتی باشد . اینکه " سارتر " و دیگران گفتهاند که انسان وجودش بر ماهیتش تقدم دارد ، این مقدارش درست است . نه به تعبیری که آنها میگویند درست است ، یک چیز علاوهای هم در اینجا هست و آن اینکه انسان در آن واحد میتواند چند ماهیت داشته باشد ، میتواند ماهیت فرشته داشته باشد ، در همان حال ماهیت خوک هم داشته باشد ، در همان حال ماهیت پلنگ هم داشته باشد که این داستان عظیمی است در فرهنگ و معارف اسلامی . پدیده اجتماعی میتواند چند ماهیتی باشد . اتفاقا قیام امام حسین از آن پدیدههای چند ماهیتی است ، چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است . مثلا یک نهضت میتواند ماهیت عکس العملی داشته باشد ، یعنی صرفا عکس العمل باشد ، میتواند ماهیت آغازگری داشته باشد . اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد ، میتواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان ، و میتواند یک عکس العمل مثبت باشد در مقابل جریان دیگر . همه اینها در نهضت امام حسین وجود دارد . اینست که این نهضت یک نهضت چند ماهیتی شده است . چطور ؟ یکی از عوامل که به یک اعتبار ( از نظر زمانی ) اولین عامل است ، عامل تقاضای بیعت است : امام حسین در مدینه است . معاویه قبل از مردنش - که میخواهد جانشینی یزید را برای خود مسلم بکند - میآید در مدینه میخواهد از امام بیعت بگیرد ، آنجا موفق نمیشود . بعد از مردنش یزید میخواهد بیعت بگیرد بیعت کردن یعنی امضا کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافت شخص یزید بلکه همچنین روی سنتی که معاویه پایهگذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه بعدی را تعیین کند ، نه اینکه خلیفه پیشین برود بعد مردم جانشین او را تعیین بکنند ، یا اگر شیعه بودند به نصی که از طرف پیغمبر اکرم رسیده است عمل بکنند . نه ، یک امری که نه شیعه میگوید و نه سنی : خلیفهای ، خلیفه دیگر را ، پسر خودش را به عنوان ولی عهد المسلمین تعیین بکند . بنابر این ، این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست ، امضا کردن سنتی است که برای اولین بار وسیله معاویه میخواست پایه گذاری بشود . در اینجا آنها از امام حسین بیعت میخواهند ، یعنی از ناحیه آنها یک تقاضا ابراز شده است ، امام حسین عکس العمل نشان میدهد ، عکس العمل منفی . بیعت میخواهید ؟ نمیکنم . در اینجا عمل امام حسین ، عمل منفی است ، از سنخ تقواست ، از سنخ اینست که هر انسانی در جامعه خودش مواجه میشود با تقاضاهائی که به شکلهای مختلف ، به صورت شهوت ، به صورت مقام ، به صورت ترس و ارعاب از او میشود و باید در مقابل آنها بگوید : نه ، یعنی تقوا . آنها میگویند : بیعت ، امام حسین میگوید : نه . تهدید میکنند ، میگوید : حاضرم کشته بشوم و حاضر نیستم بیعت بکنم . تا اینجا این نهضت ، ماهیت عکس العملی آنهم عکس العمل منفی در مقابل یک تقاضای نامشروع دارد و به تعبیر دیگر ، ماهیتش ، ماهیت تقواست ، ماهیت قسمت اول لا اله الا الله یعنی لا اله است ، در مقابل تقاضای نامشروع ، " نه " گفتن است ( تقوا ) . اما عاملی که موثر در نهضت حسینی بود ، تنها این قضیه نبود . عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیت نهضت حسینی از آن نظر ، ماهیت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی . معاویه از دنیا میرود . مردم کوفهای که در بیست سال قبل از این حادثه ، لااقل پنج سال علی ( ع ) در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی به کلی از میان نرفته است ( البته خیلی تصفیه شدهاند ، بسیاری از سران بزرگان و مردان اینها : حجر بن عدیها ، عمرو بن حمق خزاعیها ، رشید هجریها و میثم تمارها را از میان بردهاند برای اینکه این شهر را از اندیشه و فکر علی ، از احساسات به نفع علی خالی بکنند ، ولی باز هنوز اثر این تعلیمات هست ) تا معاویه میمیرد ، به خود میآیند ، دور همدیگر جمع میشوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد ، نباید گذاشت که فرصت به پسرش یزید برسد ، ما حسین بن علی داریم ، امام بر حق ما حسین بن علی است ، ما الان باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لااقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم ، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم . اینجا یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آمادهایم ، درختهای ما میوه داده است . مقصود از این جمله نه اینست که فصل بهار است . بعضی اینجور خیال میکنند که درختها سبز شده و میوه داده است یعنی آقا ! الان اینجا فصل میوه است ، بیائید اینجا مثلا شکم میوهای بخورید ! نه ، این مثل است ، میخواهد بگوید که درختهای انسانها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده است برای اینکه شما در آن قدم بگذارید . " کوفه " اصلا اردوگاه بوده است ، از اول هم به عنوان یک اردوگاه تاسیس شد . این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطاب ساخته شد ، قبلا " حیره " بود . این شهر را سعد وقاص ساخت . همان مسلمانانی که سرباز بودند ، و در واقع همان اردو در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود . مردم این شهر از امام حسین دعوت میکنند ، نه یک نفر ، نه دو نفر ، نه هزار نفر ، نه پنجهزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه میرسد که بعضی از نامهها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در مجموع شاید حدود صد هزار نفر به او نامه نوشتهاند . اینجا عکس العمل امام چه باید باشد ؟ حجت بر او تمام شده است . عکس العمل ، مثبت و ماهیت عملش ، ماهیت تعاون است . یعنی مسلمانانی قیام کردهاند ، امام باید به کمک آنها بشتابد . اینجا دیگر عکس العمل امام ماهیت منفی و تقوا ندارد ، ماهیت مثبت دارد . کاری از ناحیه دیگران آغاز شده است ، امام حسین باید به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد . اینجا وظیفه چیست ؟ در آنجا وظیفه " نه " گفتن بود . از نظر بیعت ، امام حسین فقط باید بگوید : نه ، و خودش را پاک نگهدارد و نیالاید . و لهذا اگر امام حسین پیشنهاد ابن عباس را عمل میکرد و میرفت در کوهستانهای یمن زندگی میکرد که لشکریان یزید به او دست نمییافتند ، از عهده وظیفه اولش برآمده بود ، چون بیعت میخواستند ، نمیخواست بیعت بکند ، آنها میگفتند : بیعت کن ، میگفت : نه . از نظر تقاضای بیعت و از نظر احساس تقوا در امام حسین و از نظر اینکه باید پاسخ منفی بدهد ، با رفتن در کوهستانهای یمن که ابن عباس و دیگران پیشنهاد میکردند ، وظیفهاش را انجام داده بود . اما اینجا مسئله ، مسئله دعوت است ، یک وظیفه جدید است ، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء دادهاند . اینجا اتمام حجت است . امام حسین از اول حرکتش معلوم بود که مردم کوفه را آماده نمیبیند ، مردم سست عنصر و مرعوب شدهای میداند . در عین حال جواب تاریخ را چه بدهد ؟ قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمیکرد ، همین ما که امروز اینجا نشستهایم ، میگفتیم چرا امام حسین جواب مثبت نداد . " ابوسلمه خلال " که به او میگفتند وزیر آل محمد در دوره بنی العباس ، وقتی که میانهاش با خلیفه عباسی بهم خورد که طولی هم نکشید که کشته شد ، فورا دو تا نامه نوشت ، یکی به امام جعفر صادق و یکی به عبدالله محض و هر دو را در آن واحد دعوت کرد ، گفت من و ابومسلم که تا حالا برای اینها کار میکردیم ، از این ساعت میخواهیم برای شما کار بکنیم ، بیائید با ما همکاری کنید ، ما اینها را از بین میبریم . اولا وقتی برای دو نفر نامه مینویسد ، علامت اینست که خلوص ندارد . ثانیا بعد از اینکه رابطهاش با خلیفه عباسی بهم خورده ، چنین نامهای نوشته است . نامه که رسید به امام جعفر صادق ( ع ) امام نامه را خواند ، بعد در جلو چشم حامل نامه آن را جلوی آتش گرفت و سوزاند . آن شخص پرسید جواب نامه چیست ؟ فرمود : جواب نامه همین است . هنوز او برنگشته بود که ابوسلمه را کشتند . و هنوز میبینیم خیلی افراد سوال میکنند که چرا امام جعفر صادق به دعوت ابوسلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفی دارد ؟ در صورتی که ابوسلمه خلال اولا یک نفر بود ، ثانیا خلوص نیست نداشت ، و ثالثا هنگامی نامه نوشت که کار از کار گذشته بود و خلیفه عباسی هم فهمیده بود که این دیگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را کشت . اگر هجده هزار نامه مردم کوفه رفته بود به مدینه و مکه ( و بخصوص به مکه ) نزد امام حسین ، و ایشان جواب مثبت نمیداد ، تاریخ ، امام حسین را ملامت میکرد که اگر رفته بود ، ریشه یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود ، کوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع ، کوفهای که پنج سال علی ( ع ) در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهائی که علی بزرگ کرده و بیوههائی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است ، امام حسین جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت ، اگر میرفت در دنیای اسلام انقلاب میشد . اینست که اینجا تکلیف اینگونه ایجاب میکند که همینکه آنها میگویند ما آمادهایم ، امام میگوید من آماده هستم . از این نظر وظیفه امام حسین چیست ؟ مردم کوفه مرا دعوت کردهاند ، میروم به کوفه . مردم کوفه بیعتشان را با مسلم نقض کردند ، من بر میگردم ، میروم سرجای خودم ، میروم مدینه یا جای دیگر تا آنجا هر کاری بخواهند بکنند . یعنی از نظر این عامل که یک عکس العمل مثبت در مقابل یک دعوت است ، وظیفه امام حسین ، دادن جواب مثبت است تا وقتی که دعوت کنندگان ثابتند . وقتی که آنها جا زدند ، دیگر امام حسین وظیفهای از آن نظر ندارد و نداشت . از این دو عامل کدامیک بر دیگری تقدم داشت ؟ آیا اول امام حسین از بیعت امتناع کرد و چون از بیعت امتناع کرد مردم کوفه از او دعوت کردند یا لااقل زمانا چنین بود یعنی بعد از آنکه بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود دعوت مردم کوفه رسید ؟ یا قضیه برعکس بود ؟ اول مردم کوفه از او دعوت کردند ، امام حسین دید خوب حالا که دعوت کردهاند او هم باید جواب مثبت بدهد . بدیهی است مردی که کاندیدا میشود برای کاری به این بزرگی ، دیگر برای او بیعت کردن معنی ندارد . بیعت نکرد برای اینکه به تقاضای مردم کوفه جواب مثبت داده بود ! از این دو تا کدام است ؟ به حسب تاریخ مسلما اولی . چرا ؟ برای اینکه همان روز اولی که معاویه مرد ، از امام حسین تقاضای بیعت شد ، بلکه معاویه قبل از اینکه بمیرد ، آمد به مدینه و میخواست با هر لم و کلکی هست ، در زمان حیات خودش از امام حسین و دو سه نفر دیگر بیعت بگیرد که آنها به هیچ شکل زیر این بار نرفتند . مسئله تقاضای بیعت و امتناع از آن ، تقدم زمانی دارد . خود یزید هم وقتی معاویه مرد ، همراه این خبر که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد که در ظرف چند روز با آن شترهای جماز خودش را به مدینه رساند ، نامهای فرستاد و همان کسی که خبر مرگ معاویه را به والی مدینه داد ، آن نامه را هم به او نشان داد که : خذ الحسین بالبیعه اخذا شدیدا . از حسین بن علی و این دو سه نفر دیگر ، به شدت ، هر طور که هست بیعت بگیرد ، هنوز شاید کوفه خبر نشده بود که معاویه مرده است . به علاوه تاریخ اینطور میگوید که از امام حسین تقاضای بیعت کردند ، امام حسین امتناع کرد ، حاضر نشد ، دو سه روز به همین منوال گذشت ، هی میآمدند ، گاهی با زبان نرم و گاهی با خشونت ، تا حضرت اساسا مدینه را رها کرد . در بیست و هفتم رجب امام حسین از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید . دعوت مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین رسید ، یعنی بعد از آنکه یک ماه و نیم از تقاضای بیعت و امتناع امام گذشته بود ، و بعد از اینکه بیش از چهل روز بود که امام اساسا در مکه اقامت کرده بود . بنابراین مسئله این نیست که اول آنها دعوت کردند ، بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها کاندید شده بود دیگر معنی نداشت که بیعت بکند ، یعنی بیعت نکرد چون به کوفیها جواب مساعد داده بود ! خیر ، بیعت نکرد قبل از آنکه اصلا اسم تقاضای کوفیها در میان باشد ، و فرمود : من بیعت نمیکنم ولو در همه روی زمین ماوی و ملجئی برای من باقی نماند . یعنی اگر تمام اقطار روی زمین را بر من ببندند که یک نقطه برای زندگی من وجود نداشته باشد ، باز هم بیعت نمیکنم . عامل سوم که این را هم مثل دو عامل دیگر ، تاریخ بیان میکند ، عامل امر به معروف و نهی از منکر بود که از روز اولی که امام حسین از مدینه حرکت کرد ، با این شعار حرکت کرد . از این نظر ، مسئله این نبود که چون از من بیعت میخواهند و من نمی پذیرم ، قیام میکنم ، بلکه این بود که اگر بیعت هم نخواهند من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم . و نیز مسئله این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کردهاند ، قیام میکنم . هنوز حدود دو ماه مانده بود که مردم کوفه دعوت بکنند ، روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست . دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است ، من به حکم وظیفه دینی ، به حکم مسئولیت شرعی و الهی خودم قیام میکنم . در عامل اول ، امام حسین مدافع است . به او میگویند : بیعت کن ، میگویند : نمیکنم ، از خودش دفاع میکند . در عامل دوم ، امام حسین متعاون است ، او را به همکاری دعوت کردهاند ، جواب مثبت داده است . در عامل سوم ، امام حسین مهاجم است . در اینجا او هجوم کرده به حکومت وقت . به حسب این عامل ، امام حسین یک مرد انقلابی است ، یک ثائر است ، میخواهد انقلاب بکند . هر یک از این عوامل ، یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام حسین ایجاب میکرد . اینکه میگویم این نهضت چند ماهیتی است ، برای اینست . از نظر عامل بیعت ، امام حسین وظیفهای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن . اگر به پیشنهاد ابن عباس هم عمل میکرد و در دامنه کوهها میرفت ، به این وظیفهاش عمل کرده بود . از نظر انجام این وظیفه ، امام حسین تکلیفش این نبود که یک نفر دیگر را هم با خودش به همکاری دعوت کند . از من بیعت خواستهاند ، من نمیکنم ، خواستهاند دامن شرافت مرا آلوده کننده ، من نمیکنم . از نظر عامل دعوت مردم کوفه ، وظیفهاش اینست که به آنها پاسخ مثبت بدهد چرا که اتمام حجت شده است . یکی از آقایان سوال کرده است که این اتمام حجت در مقابل تاریخ ، به چه شکل میشود ؟ پس مسئله امامت چه میشود ؟ نه ، مسئله امامت به این معنی نیست که امام دیگر تکلیف و وظیفه شرعی نداشته باشد ، اتمام حجت دربارهاش معنی نداشته باشد . علی ( ع ) در خطبه شقشقیه میفرماید : « لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها ، و لسقیت آخرها بکاس اولها » ( 1 ) . راجع به زمان خلافت خودش میگوید : اگر نبود که مردم حضور پیدا کرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام کرده بود ، و اگر نبود که خدا از علما و دانایان پیمان گرفته است که آنجا که مردم تقسیم میشوند به سیرانی که پرسیر خوردهاند و گرسنگان گرسنه ، علیه این وضع نامطلوب به سود گرسنگان و علیه پرخورها قیام بکنند ، خلافت را قبول نمیکردم . من از نظر شخص خودم علاقهای به این کار نداشتم ، ولی این وظائف و مسئولیتها به عهده من گذاشته شده بود . امام حسین هم اینجور است . اصلا امام که امام است ، الگوست ، پیشواست . ما از عمل امام میتوانیم بفهمیم که وظائف را چگونه باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد . از نظر عامل دعوت مردم کوفه ، امام حسین وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سر قولشان هستند . از آن ساعتی که آنها جا زدند ، زیر قولشان زدند و شکست خوردند و رفتند ، دیگر امام حسین از این نظر وظیفهای ندارد . وقتی مسئله به دست گرفتن زمان حکومت از ناحیه آنها منتفی میشود ، امام حسین هم دیگر وظیفهای ندارد . ولی کار امام حسین که منحصر به این نبوده است .
نوشته شده توسط : فاتحی نیا
بازدیدهای امروز:
12 بازدید
بازدیدهای دیروز:
1 بازدید
مجموع بازدیدها:
36402 بازدید
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من