بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین ، باری الخلائق اجمعین ، و الصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : « یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم ( 1 ) . عنوان بحث من ، " شعارهای عاشورا " است . میخواهم درباره دو مطلب که به یکدیگر پیوسته است ، صحبت بکنم . یکی درباره شعارهائی که وجود مقدس اباعبدالله الحسین ( ع ) و اهل بیت و اصحاب آن حضرت در روز عاشورا ابراز کردند ، و دیگر درباره شعار بودن عاشورا برای ما مردم شیعه . اولا کلمه " شعار " را باید توضیح بدهم و معنی بکنم . کلمه " شعار " در اصل . عبارت بوده است از شعرها یا نثرهائی که در جنگها میخواندند . افراد که در میدان جنگ وارد میشدند ،هر دستهای شعار بالخصوصی داشت . جنگها معمولا تن به تن بود . دو دسته که با یکدیگر میجنگیدند ، افراد ، همه مسلح ، همه خود پوشیده ، همه زره پوشیده ، همه چکمه پوشیده ، همه شمشیر به دست و همه سپر به دست بودند و صورتشان از پائین ، تقریبا تا بینی و از بالا تا روی ابرو پوشیده بود به طوری که هر مرد مبارزی فقط چشمهایش پیدا بود . این بود که در میدان جنگ ، افراد ، کمتر شناخته میشدند . در بیرون ، هر کسی همه سر و گردنش بیرون است ، لباسها مختلف است ، افراد از دور شناخته میشوند ، ولی در جنگها به واسطه متحدالشکل بودن همه افراد ، نه تنها افراد یک سپاه از یکدیگر تشخیص داده نمیشدند بلکه افراد یک سپاه از افراد سپاه مخالف نیز تشخیص داده نمیشدند ، به طوری که ممکن بود کسی اشتباه بکند ، به جای اینکه سرباز سپاه دشمن را بزند سرباز خودی را بزند . این بود که هر قومی و هر لشکری یک شعار مخصوص به خود داشت ، جملهای را انتخاب میکردند ، که در حین جنگ احیانا آن را تکرار میکردند و شعار میدادند برای اینکه دانسته بشود که این ، جزء لشکر مثلا ( الف ) است ، و آن ، که شعار دیگری داشت ، جزء لشکر مثلا ( ب ) است . این کار لااقل این مقدار فایده داشت که افراد لشکرها اشتباه نمیشدند و کسی همرزم خودش را نمیکشت . گاهی شعارهائی که میدادند اندکی از این هم روشنتر بود ، به این صورت که آن مرد مبارزی که به میدان میرفت ، گذشته از اینکه شعار عمومی دسته خودش را تکرار میکرد ، احیانا خودش را هم شخصا معرفی مینمود . چون عرب طبع شعرش بسیار قوی است و شعر گفتن برای قوم عرب ساده است و این ، از خصوصیات زبان عربی است ، غالب آنها وقتی میخواستند به میدان بروند ، با یک رباعی ، با یک رجز خودشان را معرفی میکردند . یا مثلا مبارزه طلبی خودش را با یک شعر بیان میکرد ، با شعر مبارز میطلبید . کسی هم که میخواست به او جواب بدهد که من آماده هستم ، یک وقت میدیدند با شعری به همان آهنگ میگفت من آماده هستم ( که این اندکی مشکلتر بود ) . شنیدهاید که در جنگ خندق پیغمبر اکرم ( ص ) دستور داد دور مدینه را ( قسمتهائی که لشکر دشمن میتوانست بیاید ) خندقی کندند برای اینکه دشمن نتواند خود را به داخل مدینه برساند . ولی چند نفر از افراد دشمن توانستند اسبهای خود را از باریکهای عبور بدهند و بیایند آنطرف ، که یکی از آنها " عمرو بن عبدود " معروف شجاع به اصطلاح فارس یلیل بود که ضرب المثل شجاعت بود . آمد در مقابل مسلمین و فریاد کرد : الا رجل ، الارجل آیا مرد هست ؟ کسی جواب نداد ، چون همه او را میشناختند . یک نفر جرات نکرد بگوید " من " ( برای اینکه میدانستند که رو بروی شدن با او جز کشته شدن نتیجه دیگری ندارد ) جز یک جوان بیست و چند ساله که از جا بلند شد و گفت : یا رسول الله ! اجازه میدهید من به میدان بروم ؟ فرمود : بنشین ( علی بود ) . دوباره فریاد کرد : الارجل ، الارجل ، کسی غیر از علی جواب نداد . برای بار سوم : الارجل ، الارجل ، باز تنها علی از جا بلند شد . آبروی مسلمین دارد از بین میرود . عمر بن الخطاب برای اینکه عذری از مسلمین بخواهد ، گفت : یا رسول الله ! اگر کسی بلند نمیشود ، به خاطر این است که این شخص مردی است غیر قابل مبارزه . من خودم با قافلهای که این مرد نیز در آن بود حرکت میکردم ، عده زیادی دزد به ما برخورد کردند و او به تنهائی برای مقابله با آنها حرکت کرد . سپر میخواست ، یک کره شتر به دست گرفت ! چه کسی میتواند با این مرد مبارزه کند ؟ ! " عمرو بن عبدود " در آخر کار وقتی که خواست مسلمین را خوب تحقیر کرده باشد ، این شعر را خواند : و لقد بححت من الندا ءبجمعکم هل من مبارز و وقفت اذ وقفت المشجع موقف القرن المناجز ( 1 ) تا آخر . گفت دیگر خسته شدم ، گلویم به درد آمد از بس گفتم : هل من مبارز یک مرد در میان شما نیست ؟ ! پیغمبر به علی اجازه داد . علی از جا بلند شد و گفت : و لقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز . . . به همان آهنگ شعر خواند ، آمد جلو ، و شنیدهاید که چگونه پیروز شد . شرایط طوری شد که پیغمبر فرمود : تمام اسلام با تمام کفر روبرو شد ، یعنی جنگ سرنوشت است . از چیزهائی که ما در عاشورا زیاد میبینیم ، مسئله شعاراست ، شعار اباعبدالله ، اصحاب اباعبدالله و خاندان اباعبدالله . در این شعارها ، مخصوصا شعارهای خود اباعبدالله ( ع ) گذشته از اینکه افراد خودشان را با یک رجز ، با یک رباعی معرفی میکردند ، گاهی جملههائی میگفتند که طی آنها نهضت خودشان را معرفی مینمودند . و مسئله مهم اینست . در تاریخ خیلی دیده میشود که گاهی مردمی ، اجتماعی میکنند ، در یک جا جمع میشوند برای مقصد و هدفی . یک وقت میبینند در خارج ، با منظور و مقصود دیگری پخش میشود . در اوایل مشروطیت ایران خیلی از این قضایا اتفاق افتاده است . بسیاری از مردم راجع به مشروطیت چیزی سرشان نمیشد . مردم را به نامهای دیگری در جائی جمع میکردند ، وقتی که مردم متفرق میشدند ، میدیدند چیز دیگری از آب در آمد ، اعلام میکردند که مردم جمع شدند درباره این مطلب چنین گفتند ، درباره آن مطلب چنان گفتند . برای اینکه مردم اینقدر رشد نداشتند که خودشان مشخص کنند که این جمع شدن ما برای چیست ؟ برای چه هدف و مقصدی است ؟ اباعبدالله ( ع ) در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح نهضت خودش را مشخص کرده که من برای چه میجنگم ، چرا تسلیم نمیشوم ، چرا آمدهام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم ؟ و متاسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری به جای آنها گذاشتهایم که این شعارها نمیتواند روح نهضت اباعبدالله را منعکس کند . ائمه ما یکی پس از دیگری آمدند و دستور دادند که عاشورا را باید زنده نگه داشت ، مصیبت حسین نباید فراموش شود ، این مکتب باید زنده بماند . هر سال که محرم و عاشورا پیدا میشود ، شیعه باید آن را زنده نگه دارد . عاشورا شعار شیعه شده است . شیعه باید بتواند جواب بدهد وقتی در مقابل یک سنی ، و بالاتر ، در مقابل یک مسیحی یا یک یهودی یا یک لامذهب قرار گرفت و او گفت : شما در این روز عاشورا و تاسوعا که تمام کارهایتان را تعطیل میکنید و میآئید و در مساجد جمع میشوید ، دسته راه میاندازید ، سینه میزنید ، زنجیر میزنید ، داد میکشید ، فریاد میکشید ، چه میخواهید بگوئید ؟ حرفتان چیست ؟ باید بتوانید بگوئید ما حرفمان چیست . اباعبدالله نیامد فقط بجنگد تا کشته شود و حرفش را نزند ، حرف خودش را زده است ، هدف و مقصد خودش را مشخص کرده است . باید دید شعارهای حسین بن علی در روز عاشورا چیست ؟ همین شعارها بود که اسلام را زنده کرد ، تشیع را زنده کرد و پایه دستگاه خلافت اموی را چنان متزلزل کرد که چنانچه نهضت اباعبدالله نبود ، بنیعباس اگر پانصد سال خلافت کردند ، حزب اموی که به قول عبدالله علائینی و خیلی افراد دیگر با برنامه آمده بود تا بر سرنوشت کشورهای اسلامی مسلط شود ، شاید هزار سال حکومت میکرد . با چه هدفی ؟ هدف برگرداندن اوضاع به ما قبل اسلام ، احیای جاهلیت ولی در زیر ستاره و پرده اسلام . شعارهای اباعبدالله بود که این پردهها را پاره کرد و از میان برد . ما در عاشورا دو نوع شعار میبینیم . یک نوع شعارهائی است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگری نیست . ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرفی شخص ، معرف فکر هم هست ، معرف احساس است ، معرف نظر و ایده است ، و اینها را ما در روز عاشورا زیاد میبینیم ، هر دو نوع شعار را میبینیم . اما شعارهای خود اباعبدالله ، خود داستان مفصلی است که همه آن را نمیتوانم در این یک جلسه برای شما عرض بکنم . اباعبدالله در مقام افتخار ، خیلی تکیه میکرد روی علی مرتضی . البته به اعتبار جدش هم افتخار میکرد ، آنکه جای خود دارد ، ولی مخصوصا به پدرش علی مرتضی افتخار میکرد ، با اینکه آنها که در آنجا بودند دشمنان علی بودند ولی مدعی بودند که ما امت پیغمبر هستیم . امام حسین کوشش داشت که افتخارش را به علی مرتضی رسما بیان کرده باشد اشعاری که اباعبدالله در روز عاشورا خواندهاند ، خیلی مختلف است ، با آهنگهای مختلف سروده شده است که بعضی از آنها از خود اباعبدالله و بقیه از دیگران است و ایشان استشهاد کردهاند ، مثل اشعار معروف " فروه بن مسیک " که سراپا حماسه است . یکی از اشعاری که اباعبدالله در روز عاشورا میخواند و آنرا شعار خودش قرار داده بود ، این شعر بود ( مخصوصا یک مصراع آن ) : الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار (1) نزد من ، مرگ از ننگ ذلت و پستی بهتر و عزیزتر و محبوبتر است . اسم این شعار را باید گذاشت شعار آزادی ، شعار عزت ، شعار شرافت . یعنی برای یک مسلمان واقعی ، مرگ ، همیشه سزاوارتر است از زیر بار ننگ ذلت رفتن . مردم دنیا ! بدانید اگر حسین حاضر است که تا آخرین قطره خون خود و جوانانش ریخته شود ، برای چیست ؟ حسین در دامن پیغمبر و علی بزرگ شده است ( تعبیر از خودش است ) ، از پستان زهرا شیر خورده است . خطبهای دارد اباعبدالله در روز عاشورا ، در آنوقتی که از نظر ظاهر ، همه امیدها قطع شده است و هر کسی باشد ، خودش را میبازد . ولی این خطبه آنچنان شور و احساسات دارد که گوئی آتش است که از دهان حسین بیرون میآید ، اینقدر داغ است . آیا این جملهها شوخی است ؟ : « الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله ، و هیهات منا الذله » . پسر زیاد از شمشیرش خون میچکید . پدر سفاکش بیست سال قبل آنچنان از مردم کوفه زهر چشم گرفته بود که تا مردم کوفه شنیدند پسر زیاد مامور کوفه شده است ، خودبخود از ترس خزیدند به خانههای خودشان ، چون او و پدرش را میشناختند که چه خونخوارهائی هستند . همینکه پسر زیاد آمد به کوفه و امیر کوفه شد ، به خاطر رعبی که پدرش در دل مردم کوفه ایجاد کرده بود ، مردم از دور مسلم پراکنده شدند . اینقدر مردم مرعوب اینها بودند . امام حسین خطاب به مردم کوفه میفرماید : « الا و ان الدعی ابن الدعی » مردم ! آن زنازاده پسر زنازاده ، آن امیر و فرمانده شما « قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله » ( گریه استاد ) میدانید به من چه پیشنهاد میکند ؟ میگوید حسین ! یا باید خوار و ذلیل من شوی و یا شمشیر . به امیرتان بگوئید که حسین میگوید : « هیهات منا الذله » حسین تن به خواری بدهد ؟ ! ( گریه استاد ) آیا او خیال کرده که من مثل او هستم ؟ « یابی الله ذلک لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت » ( گریه استاد ) خدا میخواهد حسین چنین باشد . شما مگر نمیدانید ، آن زنازاده مگر نمیداند که من در چه دامنی بزرگ شدهام ؟ من روی دامن پیغمبر بزرگ شدهام ، روی دامن علی مرتضی بزرگ شدهام ، من از پستان فاطمه شیر خوردهام ( گریه استاد ) . آیا کسی که از پستان زهرا شیر خورده باشد ، تن به ذلت و اسارت مثل پسر زیاد میدهد ؟ ! « هیهات منا الذله » ما کجا و تن به خواری دادن کجا ؟ ! شعار حسین در روز عاشورا از این تیپ است . آقایان سردستهها که برای دستههای خ ودتان شعار میسازید ، ببینید شعارهایتان با شعارهای حسین میخواند یا نمیخواند . مسئله تشنگی اباعبدالله و خاندان و اصحابشان مسئله شوخیای نیست . هوا بسیار گرم ( عاشورای آنوقت ظاهرا در اواخر خرداد بوده . هوای عراق زمستانش گرم است تا چه رسد به نزدیک تابستان آن ) ، سه روز است که آب را بروی اهل بیت پیغمبر بستهاند ، گو اینکه در شب عاشورا توانستند مقداری آب بیاورند در خیمهها که حضرت فرمود آب را بنوشید و این آخرین توشه شما خواهد بود . و به علاوه از نظر طبیعی یک قاعدهای است : هر کسی از بدنش خون زیاد برود که بدن کم خون شده و احتیاج به خون جدید داشته باشد ، تشنه میشود . خداوند متعال بدن را به گونهای ساخته است که وقتی به چیزی احتیاج دارد ، فورا همان احتیاج جلوه میکند . افرادی که زخم بر میدا رند ، میبینید فورا تشنگی بر آنها غالب میشود ، و این ، به واسطه رفتن خون از بدنشان است که چون بدن آماده میشود برای ساختن خون و میخواهد خون جدید بسازد ، آب میخواهد . خود رفتن خون از بدن ، موجب تشنگی است . « یحول بینه و بین السماء العطش » اینقدر تشنگی اباعبدالله زیاد بود که وقتی به آسمان نگاه میکرد بالای سرش را درست نمیدید . اینها شوخی نیست . ولی من هر چه در مقاتل گشتم ( آن مقداری که میتوانستم بگردم ) تا این جمله معروفی را که میگویند اباعبدالله به مردم گفت : « اسقونی شربه من الماء » ، یک جرعه آب به من بدهید ، ببینم ، ندیدم . حسین کسی نبود که از آن مردم چنین چیزی طلب بکند . فقط یک جا دارد که حضرت در حالی که داشت حمله میکرد « و هو یطلب الماء » . قرائن نشان میدهد که مقصود اینست : در حالی که داشت به طرف شریعه میرفت ( در جستجوی آب بود که از شریعه بردارد ) نه اینکه از مردم طلب آب میکرد . عظمت اباعبدالله چیز دیگری است . او چیزی است ، ما چیز دیگری . شعارهائی که در سینه زنیها و نوحه سرائیها میدهید ، شعارهای حسینی باشد . نوحه ، بسیار بسیار خوب است . ائمه اطهار دستور میدادند افرادی که شاعر بودند ، نوحه خوان بودند ، نوحه سرا بودند ، بیایند برای آنها ذکر مصیبت بکنند ، آنها شعر میخواندند و ائمه اطهار گریه میکردند . نوحه سرائی و سینه زنی و زنجیرزنی ، من با همه اینها موافقم ، ولی به شرط اینکه شعارها ، شعارهای حسینی باشد ، نه شعارهای من در آوردی : " نوجوان اکبر من " ، " نوجوان اکبر من " شعار حسینی نیست . شعارهای حسینی شعارهائی است که از این تیپ باشد : فریاد میکند « الا ترون ان الحق لا یعمل به ، و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المومن فی لقاء الله محقا » مردم ! نمیبینید که به حق عمل نمیشود و کسی از باطل رو گردان نیست ؟ در چنین شرایطی ، مومن " نگفت حسین یا امام " باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگیای ترجیح بدهد . و یا : « لا اری الموت الا سعاده ، و الحیاه مع الظالمین الا برما » . ( هر جملهاش سزاوار است که با آب طلا نوشته شود و در همه دنیا پخش گردد ، و این ، باز هم کم است . ) من مرگ را جز خوشبختی نمیبینم ، من زندگی با ستمکاران را جز ملالت و خستگی نمیبینم . مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی شعارهای حسین ( ع ) شعارهای محیی بود ، « یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم ». اباعبدالله یک مصلح است . این تعبیر مال خودش است : « انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی » . این را حضرت در نامه ای به عنوان وصیتنامه به برادرشانمحمد ابن حنفیه که مریض بود به طوری که از ناحیه دست فلج داشت و قدرت این را که در رکاب حضرت باشد و خدمت بکند نداشت ، نوشتند و به او سپردند . چرا ؟ برای اینکه دنیا از ماهیت نهضت او آگاه شود : مردم دنیا ! من مثلی خیلیها نیستم که قیامم ، انقلابم به خاطر این باشد که خودم به نوائی رسیده باشم ، برای اینکه مال و ثروتی تصاحب کنم ، برای اینکه به ملکی رسیده باشم . این را مردم دنیا از امروز بدانند ( این نامه را در مدینه نوشت ) : قیام من ، قیام مصلحانه است . من یک مصلح در امت جدم هستم . قصدم امر به معروف و نهی از منکر است . قصدم این است که سیرت رسول خدا را زنده کنم ، قصدم این است که روش علی مرتضی را زنده کنم . سیره پیغمبر مرد ، روش علی مرتضی مرد ، میخواهم این سیره و این روش را زنده کنم . از اینجا میفهمیم که چرا ائمه اطهار اینهمه دستور اکید دادهاند که عاشورا باید زنده بماند و چرا اینهمه اجر و پاداش و ثواب برای عزاداری اباعبدالله منظور شده . آیا آنها این سخن را فقط به خاطر یک عزاداری مثل عزاداریهای ما در وقتی که پدر یا مادرمان میمیرد ، گفتند ؟ نه ، مردنهای ما ارزشی ندارد ، در مردنهای ما فکر و ایده و هدفی وجود ندارد . ائمه اطهار از این جهت گفتند ؟ نه ، مردنهای ما ارزشی ندارد . ائمه اطهار از این جهت گفتند عاشورا زنده بماند که این مکتب زنده بماند ، برای اینکه اگر چه شخص حسین بن علی نیست ولی حسین بن علی باید به قول امروز یک سمبل باشد ، به صورت یک نیرو زنده باشد ، حسین اگر خودش نیست ، هر سال ، محرم که طلوع میکند ، یک مرتبه مردم از تمام فضا بشنوند : « الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه ؟ لیرغب المومن فی لقاء الله محقا ، » برای اینکه از راستی و حقیقت ، شور حیات ، شور امر به معروف ، شور نهی از منکر ، شور اصلاح مفاسد امور مسلمین ، در میان مردم شیعه پیدا بشود . پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا که هی حسین حسین میکنید و به سر خودتان میزنید ، چه میخواهید بگوئید ؟ باید بگوئیم : ما میخواهیم حرف آقایمان را بگوئیم . ما هر سال میخواهیم تجدید حیات بکنیم ، « یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم ». باید بگوئیم عاشورا روز تجدید حیات ماست ، در این روز میخواهیم در کوثر حسینی شستشو بکنیم ، تجدید حیات بکنیم ، روح خودمان را شستشو بدهیم ، خودمان را زنده کنیم ، از نو مبادی و مبانی اسلام را بیاموزیم ، روح اسلام را از نو به خودمان تزریق بکنیم . ما نمیخواهیم حس امر به معروف و نهی از منکر ، احساس شهادت ، احساس جهاد ، احساس فداکاری در راه حق در ما فراموش بشود ، نمیخواهیم روح فداکاری در راه حق در ما بمیرد . این ، فلسفه عاشورا است ، نه گناه کردن و بعد به نام حسین بن علی بخشیده شدن ! گناه بکنیم بعد در مجلسی شرکت بکنیم و بگوئیم خوب دیگر گناهانمان بخشیده شد . گناه آنوقت بخشیده میشود که روح ما پیوندی بخورد با روح حسین بن علی . اگر پیوند بخورد ، گناهان ما قطعا بخشیده میشود ، ولی علامت بخشیده شدنش اینست که دو مرتبه دیگر دنبال آن گناه نمیرویم . اما اینکه گناه بکنیم ، از مجلس حسین بن علی بیرون برویم و دو مرتبه دنبال آن گناهان برویم ، نشانه اینست که روح ما با روح حسین بن علی پیوند نخورده است . شعارهای اباعبدالله ، شعار احیای اسلام است ، اینست که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص دادهاند ؟ چرا حلال خدا را حرام ، و حرام خدا را حلال میکنند ؟ چرا مردم را دو دسته کردهاند ، مردمی که فقیر فقیر و دردمندند ، و مردمی که از پرخوری نمیتوانند از جایشان بلند شوند ؟ در بین راه در حضور هزار نفر لشکریان حر آن خطبه معروف را خواند که طی آن حدیث پیغمبر را روایت کرد ، گفت پیغمبر چنین فرموده است که اگر زمانی پیش بیاید که اوضاع چنین بشود ، بیت المال چنان بشود ، حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود ، اگر مسلمان آگاهی اینها را بداند و سکوت کند ، حق است بر خدا که چنین مسلمانی را به همانجا ببرد که آن ستمکاران را میبرد . بنابراین من احساس وظیفه میکنم ، « الا و انی احق من غیر » در چنین شرایطی من از همه سزاوارترم . پس اینست مکتب عاشورا و محتوای شعارهای عاشورا . شعارهای ما در مجالس ، در تکیهها و در دستهها باید محیی باشد ، نه مخدر ، باید زنده کننده باشد نه بی حس کننده . اگر بیحس کننده باشد ، نه تنها اجر و پاداشی نخواهیم داشت بلکه ما را از حسین ( ع ) دور میکند . این اشک برای حسین ریختن خیلی اجر دارد اما به شرط اینکه حسین آنچنانکه هست در دل ما وارد بشود . « ان للحسین » « محبه مکنونه فی قلوب المومنین » . اگر در دلی ایمان باشد ، نمیتواند حسین را دوست نداشته باشد ، چون حسین مجسمهای است از ایمان . شعارهائی که اصحاب اباعبدالله میدادند ، شعارهای عجیبی است . حادثه کربلا طوری وقوع پیدا کرده که انسان فکر میکند اصلا این صحنه را عمدا آنچنان ساختهاند که همیشه فراموش نشدنی باشد . عجیب هم هست ! اباعبدالله گاهی شعار معرفی خودش را میداد : انا الحسین بن علی آلیت ان لا انثنی احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی ( 1 ) شعارهای ایشان با آهنگهای مختلف است . وقتی که در میدان جنگ تنها میایستاد ، شعارهای بلند میداد ، شعاری را میخواند که با وزن طولانی بود : انا بن علی الطهر من آل هاشم کفانی بهذا مفخرا حین افخر (2) اما وقتی که حمله میکرد ، شعارهای حملهای میداد مثل : الموت اولی من رکوب العار یا همان شعری که قبلا خواندم . شجاعت و قوت قلبی که اباعبدالله در روز عاشورا از خود نشان داد ، همه [ شجاعان ] را فراموشاند . این ، سخن راویان دشمن است . راوی گفت : و الله ما رایت مکثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه به خدا قسم در شگفت بودم که این چه دلی بود ، چه قوت قلبی بود ؟ ! یک آدمی ک ه اینچنین دل شکسته باشد که در جلوی چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوی القلب باشد ! من که نظیری برایش سراغ ندار م . در روز عاشورا اباعبدالله نقطهای را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود . یعنی وجود مقدس اباعبدالله ابتدا آنجا میایستاد و بعد حمله میکرد . به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ ، کسی جرات نکرد تن به تن با اباعبدالله بجنگد . البته ابتدا چند نفر آمدند ، جنگیدند ، ولی آمدن همان و از بین رفتن همان . پسر سعد فریاد کرد : چه میکنید ؟ ! ان نفس ابیه بین جنبیه یا : ان نفسا ابیه بین جنبیه این ، پسر علی است ، روح علی در پیکر اوست ، شما با کی دارید میجنگید ؟ ! با او تن به تن نجنگید . دیگر جنگ تن به تن تمام شد . آنوقت جنگی که از طرف آنها نامردی بود شروع شد ، سنگ پرانی ، تیراندازی . جمعیتی در حدود سی هزار نفر ، میخواهند یک نفر را بکشند . از دور ایستادهاند ، تیر اندازی میکنند یا سنگ میپرانند . همینها وقتی که اباعبدالله حمله میکرد ، درست مثل یک گله روباه که از جلوی شیر فرار میکند ، فرار میکردند . ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمی داد یعنی نمیخواست فاصلهاش با خیام حرمش زیاد شود . غیرت حسین اجازه نمیداد که تا زنده است ، کسی به اهل بیتش اهانت کند . مقداری که حمله میکرد و آنها را دور میساخت ، بر میگشت ، میآمد در آن نقطهای که آن را مرکز قرار داده بود . آن نقطه ، نقطهای بود که صدارس به حرم بود ، یعنی اهل بیت اگر چه حسین را نمیدیدند ولی صدایش را میشنیدند . برای اینکه مطمئن باشد زینبش ، برای اینکه مطمئن باشد سکینهاش ، برای اینکه بچههایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین هست ، وقتی که میآمد در آن نقطه میایستاد ، آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت درمیآمد و میگفت : « لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم » ، یعنی این نیرو از حسین نیست ، این خداست که به حسین نیرو داده است . هم شعار توحید میداد و هم به زینبش خبر میداد که زینب جان ! هنوز حسین تو زنده است . به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم ، کسی حق ندارد بیرون بیاید . لذا همه در داخل خیمهها بودند . ابا عبدالله دوبار برای وداع آمدند . یک بار آمدند ، وداع کردند و رفتند . بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند به طرف شریعه فرات و خودشان را هم به آن رساندند ، در این هنگام شخصی صدا زد حسین ! تو میخواهی آب بنوشی ؟ ! ریختند به خیام حرمت . دیگر آب نخورد و برگشت . آمد برای بار دوم با اهل بیتش وداع کرد : « ثم ودع اهل بیته ثانیا » . چه جملههای نورانی ای دارد ! رو میکند به آنها که : اهل بیت من ! مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر میشوید ، ولی کوشش کنید که در مدت اسارتتان ، یک وقت کوچکترین تخلفی از وظیفه شرعیتان نکنید . مبادا کلمهای به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد . ولی مطمئن باشید که این ، پایان کار دشمن است ، این کار ، دشمن را از پا در آورد : « و اعلموا ان» « الله منجیکم » بدانید که خدا شما را نجات میدهد و از ذلت حفظ میکند . این خیلی حرف است : اهل بیت من ! شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد ، اسارت شما هم اسارت عزت است . به همین جهت بود که وقتی در کوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان میدادند ، زینب نمیگذاشت قبول کنند . اسیر بودند ولی هرگز حاضر نشدند خواری را تحمل کنند . شیر را هم در زنجیر میکنند ، ولی شیر در زنجیر هم که باشد ، شیر است ، روباه ، آزاد هم که باشد ، روباه است . بار دوم که امام آمد ، اهل بیت خوشحال شدند ، دوباره با اباعبدالله خداحافظی کردند . باز به امر ابا عبدالله از خیمهها بیرون نیامدند . بعد از مدتی یک دفعه باز صدای شیهه اسب اباعبدالله را شنیدند ، خیال کردند حسین برای بار سوم آمده است تا با اهل بیتش خداحافظی کند ( گریه استاد ) ولی وقتی بیرون آمدند ، اسب بیصاحب اباعبدالله را دیدند ( گریه شدید استاد ) . دور اسب اباعبدالله را گرفتند . هر کدام سخنی با این اسب میگوید . طفل عزیز اباعبدالله میگوید : ای اسب ! هل سقی ابی ام قتل عطشانا من از تو یک سوال میکنم : پدرم که میرفت ، با لب تشنه رفت ( گریه استاد ) ، من میخواهم بدانم که آیا پدرم را با لب تشنه شهید کردند یا در دم آخر به او یک جرعه آب دادند ؟ ( گریه استاد ) . اینجاست که یک منظره دیگری رخ میدهد که قلب مقدس امام زمان را آتش میزند . « و اسرع فرسک شاردا محمحما باکیا ، فلما راین النساء جوادک مخزیا و ابصرن سرجک ملویا » « خرجن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدور لاطمات » ( 1 ) . روضه امام زمان است ، میگوید جد بزرگوار ! اهل بیت تو به امر تو از خانه بیرون نیامدند ، اما وقتی که اسب بی صاحب را دیدند ، موها را پریشان کردند ، همه به طرف قتلگاه تو آمدند ( گریه استاد ) . و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ، وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین ، نسالک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم ، یا الله . . . « اللهم ارزقنا توفیق الطاعه ، و بعد المعصیه و صدق النیه ، و عرفان الحرمه ، و اکرمنا بالهدی و الاستقامه ، و سدد السنتنا بالصواب و الحکمه ، و املا قلوبنا بالعلم و المعرفه . » خدایا ! ما را حسینی واقعی قرار بده ، ما را آشنا به روح نهضت حسینی قرار بده ، پرتوی از آن روح مقدس بر دلهای همه ما بتابان ، ما را به روح حسینی زنده بگردان . خدایا ! انوار معرفت خودت را بر قلبهای ما بتابان . دلهای ما را محل محبت خودت قرار بده . خدایا ! ما را از افراد واقعی پیغمبر خودت قرار بده ، دست ما را از دامان ولای واقعی علی مرتضی و اولاد طاهرینش کوتاه مفرما ، قلب مقدس امام زمان را از همه ما راضی بگردان . و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان .
نوشته شده توسط : فاتحی نیا
بازدیدهای امروز:
12 بازدید
بازدیدهای دیروز:
1 بازدید
مجموع بازدیدها:
36402 بازدید
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من