تا این زیبائیهایی را که در قرآن مجید ، کلمات پیغمبر اکرم ، کلمات ائمه اطهار ، دعاها و خطبهها وجود دارد ، درک بکند . ترجمه فارسی آنطور که باید ، مفهوم را نمیرساند . میفرماید مرگ به گردن انسان زینت است ، آنچنان مرگ برای یک انسان زیبا و زینت و افتخار است که یک گردنبند برای یک دختر جوان . ایها الناس ! من از همه چیز گذشتم ، م ن عاشق جانبازی هستم ، من عاشق دیدار گذشتگان خودم هستم ، آنچنان که یعقوب عاشق دیدار یوسفش بود . بعد برای ابراز اطمینان از اینکه آینده برای من روشن است و بیان اینکه خیال نکنید که من به امید کسب موفقیت ظاهری دنیایی میروم ، بلکه نه ، آینده را میدانم و گویی دارم به چشم خودم میبینم که در آن صحرا گرگهای بیابان و انسانهای گرگ صفت چگونه دارند بند از بند من جدا میکنند ، میگوید : « رضی الله ، رضانا اهل البیت » ( 1 ) ، ما اهل بیت راضی هستیم به آنچه که رضای خدا در آن است . این راه ، راهی است که خدا تعیین کرده ، راهی است که خدا آن را پسندیده ، پس ما این راه را انتخاب میکنیم . رضای ما رضای خدا است . فقط سه ، چهار خط بیشتر نیست ، اما بیش از یک کتاب نیرو و اثر میبخشد . در آخر وقتی میخواهد به مردم ابلاغ کند که چه میخواهم بگویم و از شما چه میخواهم ، میفرماید : هر کس که آمده است تا خون قلب خودش را در راه ما بذل کند ، هر کس تصمیم گرفته است که به ملاقات با خدای خویش برود ، آماده باشد ، فردا صبح ما کوچ میکنیم . شب عاشورا ، صوتهای زیبا و عالی و بلند و تلاوت قرآن را میشنویم ، صدای زمزمه و همهمهای را میشنویم که دل دشمن را جذب میکند و به سوی خود میکشد . دیشب عرض کردم اصحابی که از مدینه با حضرت آمدند خیلی کم بودند ، شاید به بیست نفر نمیرسیدند ، چون یک عده در بین راه جدا شدند و رفتند . بسیاری از آن هفتاد و دو نفر در کربلا ملحق شدند و باز بسیاری از آنها از لشکر عمر سعد جدا شده و به سپاه اباعبدالله ملحق شدند . از جمله ، بعضی از آنها کسانی بودند که وقتی از کنار این خیمه عبور میکردند ، صدای زمزمه عالی و زیبائی را میشنیدند : صدای تلاوت قرآن ، ذکر خدا ، ذکر رکوع ، ذکر سجود ، سوره حمد ، سورههای دیگر . این صدا ، اینها را جذب میکرد و اثر میبخشید . یعنی اباعبدالله و اصحابش از هر گونه وسیلهای که از آن بهتر میشد استفاده کرد ، استفاده کردند . تا برسیم به سایر وسائلی که اباعبدالله علیه السلام در صحرای کربلا استفاده کرد . خود صحنهها را با اباعبدالله طوری ترتیب داده است که گویی برای نمایش تاریخی درست کرده که تا قیامت به صورت یک نمایش تکان دهنده تاریخی باقی بماند . نوشتهاند تا اصحاب زنده بودند ، تا یک نفرشان هم زنده بود ، خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر ، از خاندان امام حسین ، از فرزندان ، از برادرزادگان ، از برادران ، از عموزادگان ، به میدان برود . میگفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفهمان را انجام بدهیم ، ما وقتی کشته شدیم خودتان میدانید . اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد . آخرین فرد از اصحاب اباعبدالله که شهید شد یک مرتبه ولولهای در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد . همه از جا حرکت کردند . نوشتهاند : فجعل یودع بعضهم بعضا شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خداحافظی کردن ، دست به گردن یکدیگر انداختن ، صورت یکدیگر را بوسیدن . از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از اباعبدالله کسب اجازه بکند ، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود اباعبدالله دربارهاش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل ، اخلاق ، منطق و سخن گفتن ، شبیهترین مردم به پیغمبر بوده است . سخن که میگفت گویی پیغمبر است که سخن میگوید . آنقدر شبیه بود که خود اباعبدالله فرمود : خدایا خودت میدانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر میشدیم ، به این جوان نگاه میکردیم ، آیینه تمام نمای پیغمبر بود . این جوان آمد خدمت پدر ، گفت پدر جان به من اجازه جهاد بده . درباره بسیاری از اصحاب ، مخصوصا جوانان ، روایت شده که وقتی برای اجازه گرفتن پیش حضرت میآمدند ، حضرت به نحوی تعلل میکرد ، مثل داستان قاسم که مکرر شنیدهاید ، ولی وقتی که علی اکبر میآید و اجازه میدان میخواهد ، فقط سرخودشان را پائین میاندازند . جوان روانه میدان شد : نوشتهاند اباعبدالله در حالی که چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود ، ثم نظر الیه نظر آئس ، ( 1 ) به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدی که به جوان خودش نگاه میکند . نا امیدانه نگاهی به جوانش کرد ، چند قدمی هم پشت سر او رفت ، اینجا بود که گفت خدایا ! خودت گواه باش که جوانی به جنگ اینها میرود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیهتر است . جملهای هم به عمر سعد گفت ، فریاد زد بطوری که عمر سعد فهمید : « یا بن سعد قطع الله رحمک » (2) خدا نسل ترا قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردی . بعد از همین دعای اباعبدالله ، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت و حال آنکه پس از آن پسر عمر سعد در مجلس مختار شرکت کرده بود ، برای شفاعت پدرش . سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالی که روی آن پارچهای انداخته بودند ، آوردند و گذاشتند جلوی مختار ، حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش . یک وقت به پسر گفتند آیا سری را که اینجاست میشناسی ؟ وقتی آن پارچه را برداشت ، دید سر پدرش است ، بیاختیار از جا حرکت کرد ، مختار گفت او را به پدرش ملحق کنید . این طور بود که علی اکبر به میدان رفت . مورخین اجماع دارند که جناب علی اکبر با شهامت و از جان گذشتگی بینظیری مبارزه کرد . بعد از آن که مقدار زیادی مبارزه کرد ، آمد خدمت پدر بزرگوارش که این جزء معماهای تاریخ است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است ؟ گفت پدر جان " العطش " تشنگی دارد مرا میکشد ، سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده است ، یک ذره آب اگر به کام من برسد ، نیرو میگیرم و باز حمله میکنم . این سخن جان اباعبدالله را آتش میزند . میگوید پسر جان ! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است ، ولی من به تو وعده میدهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهی نوشید . این جوان میرود به میدان و باز مبارزه میکند . مردی است به نام حمیدبن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است . مثل یک خبرنگار در صحرای کربلا بوده است . البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب قضایا را او نقل کرده است . میگوید : کنار مردی بودم . وقتی علی اکبر حمله میکرد همه از جلوی او فرار میکردند . او ناراحت شد ، خودش هم مرد شجاعی بود ، گفت قسم میخورم اگر این جوان از نزدیک من عبور بکند ، داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت . من به او گفتم تو چکار داری ، بگذار بالاخره او را خواهند کشت . گفت خیر . علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد ، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علی اکبر زد که دیگران توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را انداخت به گردن اسب ، چون خودش نمیتوانست تعادل خود را حفظ کند . در اینجا فریاد کشید : « یا ابتاه هذه اجدی رسول الله » ( 1 ) پدر جان الان دارم جد خودم را به چشم دل می بینم و شربت آب مینوشم . اسب ، جناب علی اکبر را در میان لشکر دشمن برد ، اسبی که در واقع دیگر اسب سواری نداشت . رفت در میان مردم . اینجا است که جمله عجیبی را نوشتهاند . نوشتهاند : فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا ( 2 ) . و لا حول و لا قوه الا بالله
نوشته شده توسط : فاتحی نیا
بازدیدهای امروز:
0 بازدید
بازدیدهای دیروز:
2 بازدید
مجموع بازدیدها:
36379 بازدید
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
درباره من